Friday, 3 August 2012

:|

 
چند روز پیش داشتم فکر می کردم یه مدتیه کسی ملیت جدید برا من تعیین نکرده. امروز نشسته بودم تو اتوبوس داشتم کتاب می خوندم (من در همه حال می تونم کتاب بخونم! یه عالمه هم شاهد دارم که هیچکدوم هم دمبم نیستن! در حال از خیابون رد شدن! وسط عروسی! وسط درس استاد عظیم اعظم بداخلاق! (ایشون بزرگ نبودن! عظیم بودن!) رو سرسره! مطمئنم می تونم وسط بانجی جامپیگ هم کتاب بخونم! یعنی جرات دارین چلنج کنین!!) بعد خانوم مسن اینوری به آقای مسن اونوری گفت اینجا آخرشه! (ایرانی بودن فکر کن!) آقاهه مطمئن نبود! بعد خانومه برگشته به فرانسه از من می پرسه اینجا آخرشه یا نه؟ 

 

No comments:

Post a Comment