هشدار:
این از اون نوشته
حسی هاست! هیچ
قصدی هم پشتش نیست! به
گیرنده هاتون و نویسنده!!
گیر ندین لطفا!!

آسمون آبیه همه جا!
اما آسمون اونوقتا آبی
تر بود!
رو بوما همیشه کفتر
بود!
دنیای قشنگی بود که
آدم ها هنوز آدم بودن! یا
سعی می کردن آدم باشن!
دنیایی که دیوهاش
می دونستن پلیدن و التماس می کردن که شیشه
عمرشون رو بشکنی تا به قالب میش برگردن.
نه مثل این روزها
که دیو بودن افتخار داره!
چی شد که تو دیو شدی؟
من اولش گرگ بودم!
چی شد که تو گرگ شدی؟
من اولش میش بودم!
پس چرا میش نموندی؟
گرگ میشا رو با شاخاش
سوراخ سوراخشون می کرد/
لقمه خامشون می
کرد/ پوستین
گرگ مرده رو پوشیدم/ رو
پوست میشا
که گرگا شاخت نزنن؟
که گرگا شاخم نزنن!
بعد چی چی شد؟
شاخ می زدم به میشا!
چرا؟ چرا؟
من نبودم، دستم بود/
تقصیر آستینم بود!
دنیایی که قهرمانش قصه
دیو رو می شنید و دلش براش می سوخت!
که می دونست که بین
شاعری و تاجری باید فرقی باشه و بین قهرمانی
که فقط مدال می گیره و اونی که می ره به
جنگ دیو!
تو شاعری یا تاجر؟
شاعر و تاجر که با هم
فرق نداره!
تاجر ورشیکسته شاعر
می شه!
شاعر پولدار می ره تاجر
می شه!
هنوز پیوند ها پیوند
بود! پول
هنوز جای محبت رو نگرفته بود و پدر چل گیس
دلش از اشک دخترش می شکست.
(سال ها بعد وقتی
یه خانوم زیبای میانسال تو یکی از سریال
های کمدی سیما با امیر جعفری کل کل می کرد،
با روسری و با صدای متفاوت، انقدر آشنا
بود که بعد چند دقیقه با هیجان داد بزنم
چل گیس! جالب
اینکه من فیلم رو بیشتر از دو بار ندیدم
هرچند بیشتر از هزار بار نوارش رو گوش
دادم!)
لاله از اشک هوا دامنشو
تر می کنه!
گل شب بو خودشو یک شبه
پر پر می کنه!
گل به بلبل می گه امسال
چه بهار بدیه!
که آدم فصل بهار غصه
رو نوبر می کنه!
خونه با فرش حصیر!
سفره با نون و پنیر!
اگه دل خوش باشه،
نمی شن آدما پیر!
آینه از غصه تو قاب دق
می کنه، سیاه می شه!
گل سرخ تو دست من پر می
شه، تو هوا می شه!
ماهه با خودش می گه
ابرا چرا رد نمی شن؟
نمی دونه که داره دل
از دلی جدا می شه!
خونه از گل باشه!
سقفا کاهگل باشه!
اینا که مشکلی نیست،
دل باید دل باشه!
دل، دل بود!
حتی طاووس هم حق
داشت قصه اش رو بگه! طاووس
رو هم به اندازه چل گیس می تونستی دوست
داشته باشه که محو ماه شده بود و سیبش رو
قاپیده بودن. شاید
چل گیس خوش شانس تر بود که قبل از اینکه
بزرگ بشه، اسیر دیو شده بود تا یه روزی
سیبش رو با حسن قسمت کنه!
قصه حرمت داشت
هنوز. واژه
های چارواداری وارد سینما نشده بود!
مردم به هر ناروایی
نمی خندیدن! چی
شد رسیدیم به اینجا؟
هوار!
هوار!
رفتم!
مثل غبار رفتم!
جدا شدم ز شاخه!
فصل بهار رفتم!
خونه مون لونه ای تو
دنیا بود!
به خدا این دل مون دریا
بود!
دست و دل باز بودیم پیش
همه!
سرمون پیش همه بالا
بود!
هوار!
هوار!
رفتم!
مثل غبار رفتم!
جدا شدم ز شاخه!
فصل بهار رفتم!
پولمون از پارو بالا
نمی رفت!
دستمون تو قاب حلوا
نمی رفت!
همه نارو می زدن به
همدیگه!
فکر ما پشت این حرفا
نمی رفت!
هوار!
هوار!
رفتم!
مثل غبار رفتم!
جدا شدم ز شاخه!
فصل بهار رفتم!
حسن به قیمت جونش هم
قولش رو نمی شکست با اینکه می تونست!
می تونست نیاد و
پیش چل گیس بمونه! و
همزادش انقدر معرفت داشت که بفهمه عمر
تو دیگه مال تو نیست، مال اون کسیه که پشت
اون درخت منتظر توست!
چقدر
دوست داشتم که همزاد حسن آخرش خودش با
وقار خودش رو به نفع حسن حذف می کرد که حسن
به خاطر چل گیس، کمی دیرتر به سفر بره!
به
اون سفره که همه می رن!

لابد
بدآموزی هم دارن در حالیکه فرهنگ داره تو
ذوذنقه های عشقی و عرفان نمایی مبتذل دست
و پا می زنه! شاعرها، همه تاجر شدن!
دنیا
دنیای رجاله هاست!
اما
حسرت می خوریم!
روزی که
بفهمیم همه عمر دیر رسیدیم!
No comments:
Post a Comment