از وقتی اومدم اینجا
حرفش بود برم آلمان پیش یکی از فامیل های
دور مادری که چند سال قبل از تولد من از
کشور خارج شده بود. راستش
طفره رفتم به شدت. دیدن
آدم هایی که تصویر من رو از روی مادرم می
سازند همیشه برام سخت بوده.
چند باری حرف زدیم
و راستش از راحتی فامیل مورد نظر خوشم
اومد. گفتم
میام. ولی
به عادت همیشگی عقب انداختم این سفر رو.
هفته پیش زنگ زدن
که اگر نیای می ریم یه پریای دیگه برای
خودمون می خریم (مانیکا
رو یادتون که به دوستاش می گفت به جهنم که
ولم می کنید. Superbowl رو
که بردم می رم برای خودم دوستای تازه می
خرم و بهشون پول می دم که جراحی پلاستیک
کنن و دقیقا شبیه شما بشن؟)
گفتم مینا!
گفتن بیارش.
(این خود شیرین هم
شروع کرد به حرف زدن پشت تلفن و دل همه رو
در جا برد!) گفتم
قطار مستقیم نیست. باید
شونصد بار قطار عوض کنم و با سابقه خراب
من حداقل سه بار از قطار جا می مونم.
برام لینک اتوبوس
ها و ماشین های کرایه ای رو فرستادن.
امروز بهم زنگ زدن
که ما آخر هفته میام فرانسه.
چمدونت رو ببند که
با هم برگردیم. برای
مینا هم قفس گرفتن اونجا.
یعنی هیچ بهانه ای
ندارم. آخر
هفته در کلن خواهم بود!
No comments:
Post a Comment