کلاس ما تموم شد! بچه
ها منو به شدت شگفت زده کردن که هرچی درس
داده بودم یادشون بود! یکی
از پدرها که معمولا سر کلاس می شینه هم
کلی ذوق کرده بود! آخرش هم
کودکان چسبناک به صف منو بوسیدن و خداحافظی
کردن. میوا پرید بغلم، ادم
پاهامو بغل کرد، سوفیا که کنارش وایستاده
بود، بوسیدم. ولانتین رو
نوک پنجه پاش بلند شد که ماچش کنم.
فلوین که رهبری اپوزیسیون در
کلاس رو به عهده داشت و چون بزرگتره غرورش
اجازه بچه بازی نمی داد، در نزدیک ترین
نقطه دوری که می تونست وایستاد و خداحافظی
کرد و دفنه! دفنه شلوغ
بامزه از فرصت سواستفاده کرد و رفت که به
کیک ناخنک بزنه! دم در هم
یه لشگر پدر و مادر چسبناک (معلومه
بچه ها به کی رفته بودن؟) اومدن
منو بوسیدن و تشکر کردن! با
وجود اینکه کار همزمان به شش تا بچه ۴ تا
۷ سال و یدونه مهمون سه ساله همیشگی!!
زیاد آسون نبود، دلم به شدت
برا خودشون و خانواده هاشون تنگ می شه!
خیلی دوست داشتنی بودن!
No comments:
Post a Comment