Wednesday, 28 December 2011

ماجراهای ما ۷

با دوست صورتی کمرنگ و دوست آبی نفتی رفته بودیم یه مغازه عروسک فروشی-کادو تزیین کنی برا یکی از دوستای دوست آبی نفتی کادوی تولد بگیریم. مغازهه کوچولو بود. تقریبا ۲۰ متر! ما هم سه تا بودیم. فروشنده هام سه تا بودن برا همین همه اش مثل الکترون های آزاد تغییر مکان می دادیم. امتحان کردن همه جنس های مغازه، انتخاب کاغذ کادو، روبان، بادکنکی که کادوهه بره توش، پایه بادکنکه، رنگ گیره رو پایه بادکنکه!!! ۴۵ دقیقه یک ساعتی طول کشید. فروشنده ها طفلک ها کلی همکاری کردن. وقتی بالاخره همه چیز انتخاب شد و فروشنده ها شروع کردن به بسته بندی، ما هم برای آخرین تبادل نظر ها جمع شدیم. من یه ایوا (با صدای وال ای. بخونین!!) دستم بود و داشتم با خودم کلنجار می رفتم که نخرمش (وال ای. تموم شده بود!) که دوست آبی نفتی با خیالی آسوده که کادوهه تموم شد بالاخره، گفت آخییش! حالا فقط مونده مهمونی و شام و مهمونا و لباسم و …. ! ولی دست این پسره درد نکنه! کلا فرزه! هر جای مغازه رو نگاه می کنی، اونجاست! شاید هم به خاطر کوچیک بودن مغازهه است! چرا اینطوری منو نگاه می کنی! هییی ایوا رو انداختی. کثیف شد!

ایوا رو برداشتم. خواهش می کنم نگو که نفهمیدی هنوز

چی رو؟

به دوست صورتی کمرنگ که ظفرمندانه یه اسکرت پیدا کرده بود، گفتم دوست آبی نفتی می گه این پسره چقد فرزه!!!!

آره به نظر منم اومد. مدل زبل خانه! آقاهه اینجا، آقاهه اونجا! آقاهه همه جا!! کافیه دستت رو دراز کنی.....

جیییییییییییییییییییغغغغغغغغغغغغغغغ!!!!! یه نگاه به چپ بندازین!

نگاه کردن. خب؟

یه نگاه هم به راست.

نگاه کردن. خب؟

طبق قوانین فیزیکی یه آدم نمی تونه همزمان هم سمت راست باشه، هم چپ!!! هنوز نفهمیدین دوتان؟؟ دوقلوی همسان اند؟ مثل هم هم لباس پوشیدن؟ 
 
و مغازه منفجر شد!!! دوستان خیلی سعی کردن جلو خنده شون رو بگیرن ولی چشمشون به هر کدوم از پسرا می افتاد، دوباره خنده شون می گرفت!!! طفلک ها فکر کردن ما داریم مسخره شون می کنیم!! اما خداییش فکر کن! یک ساعت تمام دو تا آدمو رو یکی ببینی!!!

No comments:

Post a Comment