Monday, 19 December 2011

حاشیه همیشه جذاب تر از متن: کنفرانس



- من انتظار بارنی بودن نداشتم اما این آقایون معرکه بودن. سوئت شرت با کراوات! کت شلوار با کفش ورزشی و از این کت چهارخونه توییدها که باباهای همه مون وقتی ۴۰ کیلو بودن باهاش عکس دارن با شلوار کتون و کفش کترپیلار اون وسط مشاهده شد!!! خانم ها خوشبختانه همیشه مرتب اند تو این موارد! (یاد مامان جان افتادم که آقای دکتر فلان از خانواده بهمان که فلان قدر پول داشته رو رد کرده بود چون روزی که دیده بودش با کفش سفید جوراب قهوه ای پوشیده بوده! یعنی از وقتی اینو شنیدم نشد این آقاهه رو ببینم و گربه چشایر نشم!!)

- آدم می تونه یه محقق محشر باشه، هزار تا کار معرکه داشته باشه، یه عالمه آدم اصلا اومده باشن که سخنرانی اش رو گوش کنن، بعد جمله اول زندگینامه ۱۰۰ کلمه ای اش این باشه که تو ایران تو دبستان فرانسوی ها درس خونده!

- ۸۳٪ خانم ها و آقایون ارائه دهنده زمان بندی رو رعایت نکردن. ۸/۳ درصد از این افراد پس از رفتن پشت بلندگو ۱۹ بار تصمیم گرفتن چی می خوان بگن!! یعنی من به شدت سر بعضی سخنرانی ها به بوبزکشی فکر کردم و روم نشد!!! به جاش نشستم غلط های گرامری دوستان رو یادداشت کردم!

- طبق گزارش دوست جدید مثلا نسیم! یه خانم اون پشت ها خواب بود. طبق مشاهدات خودم این پسر آمریکاییه بغل دستم چرت می زد و من خیلی بی منظور!!! وقتی داشتم میکروفن رو می دادم به دوست جدید ۲ دم گوش پسره دستم خورد رو بلندگو و ایشون از صدای لطیف حاصله!! چسبیدن به سقف

- یه آقاهه از ۱۵ دقیقه اش ۸ دقیقه فیلم اصلی رو نشون داد، ۵ دقیقه هم فیلم دوبله ایران. بعد خیلی ظفرمندانه گفت ببینین تو دوبله فیلم رو عوض می کنن. یعنی من اونجا قیافه ام شبیه بارنی بود و really؟ بیرون بهش گفتم آقا این تکنیک و اون تکنیک و اون یکی هم هست ها! انقده ذوق کرد!!! ازم ای میل گرفت که اسم فیلم ها رو براش بفرستم!!!

- غیبت مهمترین عنصر همه گردهمایی های ایرانی به شدت حضور داشت و البته بسیار مفید بود. بعد از سخنرانی جان لمبرت یکی گفت معلومه چرا شیروانی رو انتخاب کرده دیگه چون تو ۴۴۴ باهاش مصاحبه کرد و من دوزاری ام با سرعت نور از تلفن عبور کرد. این آقاهه از گروگان های اشغال سفارت آمریکا بوده!!!

- دو تا پروفسور کهنسال تو جمع بودن. پروفسور آمریکایی که تو پنل من بود، با همه جوونا دست داد، خودش رو معرفی کرد و اول سخنرانی اش هم گفت افتخار می کنه با پژوهشگرای جوان تو یه پنله و استاد ایرانی اصولا جوونا رو تحویل نگرفت، حتی اونایی رو که با هزار خودشیرینی تو صحبتشون خودشون رو بهش چسبوندن!

- روز اول من در جمع می درخشیدم! یعنی ملت همه سیاهپوش بودن و شاید همین رنگی رنگی بودن انقدر باعث جلب توجه شد.
- رفتم از محققان خارجی سریال ها پرسیدم شما واقعا مثلا ملک سلیمان رو دیدین و دیده بودن!!!‌عجب تحملی!!

- اطلاعات خارجیا از روند تاتر و سینما در ایران محشر بود. یعنی من بهتم زد. همه هم باهاشون مصاحبه کرده بودن و اطلاعات داده بودن.
  • یه محقق برزیلی که تازه از ایران برگشته بود گفت مخملباف دو ماه پیش تو برزیل گفته که تو ایران وقتی آدم از میدون تجریش رد می شه زن هایی که شلاق می زنن رو می بینه و این آقاهه بهش گفته بود چرا دروغ می گی؟ یعنی فکر کن!!!

حاشیه ها چند قسمتیه! Stay tuned!

No comments:

Post a Comment