چند وقت پیش داشتم فکر می کردم
از وقتی مینا پیش من اومد، آزاد گذاشتمش.
همه عادت کردن که مینا تو خونه
پرواز کنه. مثلا وقتی دارن
از این اتاق می رن تو اون اتاق سنگر بگیرن
که یه حجم کوچولوی سیاه مثل فشفشه از
بالای سرشون بگذره یا دارن آشپزی می کنن
و ۱۰۰ گرم کلمه! بشینه رو
سرشون و براشون سخنرانی کنه! یا
مثلا دارن فیلم اشک آلود می بینن و صدای
قهقهه خنده بیاد! بعد از
یه مدتی صاحبای قبلی اش که به من می گفتن
میناشونو ننر کردم و قبلا ها ۵ شنبه صبح
ها از قفس در میومده کلی هم سپاسگذار
بوده!!!! هم اگه می رسیدن و
من خونه نبودم مینا رو در می آوردن!
کلی هم به هم اعتماد کرده بودن!
یه بار اومدم خونه دیدم مینا
آزاده! در بالکن هم چهارتاق
بازه! مامان صاحب مینا هم
خیلی با تاکید می گفت نمی ره بیرون!!!
چرا از اول انقد آزاد گذاشتمش؟
نمی دونم؟ شاید چون فکر می کردم به کوچیکی
قفس! شاید چون می دیدم که می شینه پشت پنجره و پرواز پرنده ها رو تماشا می کنه! شاید چون خودم هم تو
قفس بودم! شاید چون تصویر
اون دو تا مرغ عشق بینوایی که تو بچگی
داشتم و وقتی بعد از یک سال از قفس درشون
آوردیم و پرواز یادشون رفته بود، هیچوقت
از فکرم خارج نشد! همیشه
یاد کز کردنشون بودم کنج قفس! شاید
چون ما حق نداریم هیچ مرغکی رو از پرواز
محروم کنیم هرچند ما هنوز به مینا آسمون
ندادیم! نمی دونم گاهی فکر
می کنم یه روزی آزادش می کنم یا نه؟ اگه
مطمئن باشم تو طبیعت دووم میاره، می تونم
خودخواه نباشم و آسمون رو بهش پس بدم؟ نمی
دونم!
No comments:
Post a Comment