Friday, 30 December 2011

:||||||||||||||


ای کسانی که می گین از obsession های واژگانی من لذت می برین! همیشه هم نتیجه انقد که فکر می کنین cool نیست!! فکر کنین گیر بدین به ریشه داف و اینکه از کجا می آد و کلی هم دنبالش بگردین و نتیجه رسما حال به هم زن باشه!!!

Always the kid!!


سه تا خانم متشخص از اقصی نقاط فرانسه فردا می خوان با هم مهمونی نوئل بدن. منم قرار برم. (یعنی می شیم ۴ نفر!!!) بعد امروز کلی به من اس ام اس دادن که اینو درست کنم می خوری؟ ماهی دوست داری؟ مرغ رو ترجیح می دی؟ از غذای تند بدت نمیآد؟ یعنی همیشه همین بوده. من در نهایت تو هر جمعی حتی اگه از همه بزرگتر باشم نقش ته تغاری رو ایفا می کنم. این به شدت هم خوان با تصویری که من از دوران گوگولیتم دارم و اینکه به هیچ وجه کسی نتوونست منو به خاله بازی بکشونه (راستی این بازیه که هیچوقت خاله توش نبود!!!). وقتی به دلیل کمبود نفرات!!! و با هزار وعده و وعید راضی ام می کردن، هم من همیشه بچه خونواده بودم که تصادفا یا می رفت پی بازی اش یا یه کتاب بر می داشت و در کارای بقیه دخالت نمی کرد. (چقد من همبازی دق داده باشم خوبه!!) تازه بعدش طفلک ها مجبور بودن یه سفر با من بیان به مشتری، با هم ربات درست کنیم یا بریم فوتبال (اینو دخترا اصولا از زیرش در می رفتن!). آتاری رو کسی مشکلی نداشت! همه راضی بودن!! بعد هم می رفتم سراغ مامان جان و غر می زدم که چرا اینا منتظرن من همه کار رو بکنم. چرا خودشون هیچ ایده ای ندارن؟ و مامان جان طفلک سعی می کرد به من بفهموونه که شاید همه از اینکه بشینن رو تخت و تصور کنن تو اهرام مصرن لذت نبرن!! ولی خداییش آدم چطور می تونه از اینکه تصور کنه اتاقش رو یه قبرستون سرخپوستی یا رو خرابه های یه استادیوم تو رم باستان بنا شده، لذت نبره؟

مینا ۸۴


مامان تو برگشتی؟ قربونت برم من! منو دوش داره!!! بابا! آ، اگه این مآآنی گوش کرد!

هر کی فهمید منظور مینا از جمله بالا چیه یه جایزه به سلیقه خودش بره برا خودش بخره!

موآها ها ها ها!!


دقت کردین آدما معمولا حداقل یه بار اشتباه می کنن و آی دی و پس وردشون رو بدون اینکه متوجه بشن پشت سر هم می زنن و کامپیوتر معمولا هر آی دی جدیدی رو تو حافظه اش نگه می داره و معمولا اگه آی دی آدما رو بزنین، پس وردشون تو یکی از خط های زیری چشمک می زنه و مدیونین فکر کنین من پس ورد ای میل دوست پسر دوستم رو به این روش گذاشتم کف دستش و اون در کمال امانتداری و نکته سنجی همه ای میل ها رو خوند و در دنیای مدرن، حریم شخصی معنا ندارد!!!

پ. ن. ۱ دقت کردین من تو تموم پست بالا نقطه پایان ندارم و اصولا همه پاراگراف به هم وصله؟ 


پ. ن. ۲ دقت کردین چقدر تو پست باید دقت می کردین؟؟؟

قوانین مورفی: مینا!!


اگر شلوار سفید پاتون باشه، احتمال اینکه مینا نوک مربای آلبالویی اش رو باهاتون پاک کنه یا پنجه اشو بزنه تو کچاپ و بیاد رو پاتون بشینه نقاشی بکشه، صد برابر می شه!

Never ever again!


اصولا کار اشتباهیه که آدم با دوستش بره خرید بعد سوپ الفبایی برداره!!! یه نگاه ویژه دریافت خواهید کرد با یه عبارت خاکشیرکننده!! مثلا: حالا می فهمم تو چرا انقد شلدن کوپر رو دوست داری!! اوو!! اوو! با حروف جمله هم می سازی؟ تر کیب اچ ها و او ها سوپتو آبکی نمی کنه؟ می خوای من بیام با هم اسکربل بازی کنیم؟ و فکر می کنین این آخرشه؟ این ماجرا همچنان ادامه دارد!!!

مینا، پرواز و آسمان!


چند وقت پیش داشتم فکر می کردم از وقتی مینا پیش من اومد، آزاد گذاشتمش. همه عادت کردن که مینا تو خونه پرواز کنه. مثلا وقتی دارن از این اتاق می رن تو اون اتاق سنگر بگیرن که یه حجم کوچولوی سیاه مثل فشفشه از بالای سرشون بگذره یا دارن آشپزی می کنن و ۱۰۰ گرم کلمه! بشینه رو سرشون و براشون سخنرانی کنه! یا مثلا دارن فیلم اشک آلود می بینن و صدای قهقهه خنده بیاد! بعد از یه مدتی صاحبای قبلی اش که به من می گفتن میناشونو ننر کردم و قبلا ها ۵ شنبه صبح ها از قفس در میومده کلی هم سپاسگذار بوده!!!! هم اگه می رسیدن و من خونه نبودم مینا رو در می آوردن! کلی هم به هم اعتماد کرده بودن! یه بار اومدم خونه دیدم مینا آزاده! در بالکن هم چهارتاق بازه! مامان صاحب مینا هم خیلی با تاکید می گفت نمی ره بیرون!!! چرا از اول انقد آزاد گذاشتمش؟ نمی دونم؟ شاید چون فکر می کردم به کوچیکی قفس! شاید چون می دیدم که می شینه پشت پنجره و پرواز پرنده ها رو تماشا می کنه! شاید چون خودم هم تو قفس بودم! شاید چون تصویر اون دو تا مرغ عشق بینوایی که تو بچگی داشتم و وقتی بعد از یک سال از قفس درشون آوردیم و پرواز یادشون رفته بود، هیچوقت از فکرم خارج نشد! همیشه یاد کز کردنشون بودم کنج قفس! شاید چون ما حق نداریم هیچ مرغکی رو از پرواز محروم کنیم هرچند ما هنوز به مینا آسمون ندادیم! نمی دونم گاهی فکر می کنم یه روزی آزادش می کنم یا نه؟ اگه مطمئن باشم تو طبیعت دووم میاره، می تونم خودخواه نباشم و آسمون رو بهش پس بدم؟ نمی دونم!

Thursday, 29 December 2011

:)


ما امروز از کل تا استقسبورق!! رو تو یک ساعت اومدیم! (حالا تو روز عادی ۱۵ دقیقه است!) ترافیک وحشتناک بود! (در مقیاس آلمان!). همه ماشین ها هم نمره استرسبورگ بودن! (به قول دوستان سنگالی و جنیفر یا باید ورود ماشین های استراسبورگی در تعطیلات به کل ممنوع بشه یا براش ورودی بذارن!! (معلومه ما خودمون ماشین نداریم، نه؟) کلی نوستالژیک شدم برا تهرون عزیز که به مقصد رسیدنت با خدا بود!

;)


یه اتفاق بامزه اینه که ملت معمولا سن منو کم تر از اونچه که هست تخمین می زنن، بعد که می پرسن تو چه مقطعی درس می خونی، فکر می کنن من نابغه ای چیزی ام!!

:||


یعنی فکر کن من تکلیف هم که تصحیح می کنم یا درباره سیدنی لومت یا خون آشام ها!!

...


دلم به اندازه ابدیتی که در آن نمی بینمت برایت تنگ است.

Epiphany!!!


من امروز فهمیدم که کودتا یه کلمه فرانسویه : coup d'Etat!!! تازه تو زبون هایی که من می شناسم، پارسی تنها زبونیه که توش فعل آخر جمله میاد!!

:|


این بارنی اصولا ذهن منو منحرف کرده!! داشتم مقاله گیوم رو تصحیح می کردم رسیدم به
He knocked the huge knockers of the door!!!! و منفجر شدم!!! آخر رفتم چک کردم که آیا کلمه دیگه ای برای knockers هست یا نه؟ و باید دید آیا آقای معلم double entendre رو می گیره یا نه!

Wednesday, 28 December 2011

۶ لیتر آدرنالین!!



بچه ها!! نسخه کامل چریکه تارای بهرام بیضایی رو یوتیوبه. بشتابید!!!!!!!!

ماجراهای ما ۷

با دوست صورتی کمرنگ و دوست آبی نفتی رفته بودیم یه مغازه عروسک فروشی-کادو تزیین کنی برا یکی از دوستای دوست آبی نفتی کادوی تولد بگیریم. مغازهه کوچولو بود. تقریبا ۲۰ متر! ما هم سه تا بودیم. فروشنده هام سه تا بودن برا همین همه اش مثل الکترون های آزاد تغییر مکان می دادیم. امتحان کردن همه جنس های مغازه، انتخاب کاغذ کادو، روبان، بادکنکی که کادوهه بره توش، پایه بادکنکه، رنگ گیره رو پایه بادکنکه!!! ۴۵ دقیقه یک ساعتی طول کشید. فروشنده ها طفلک ها کلی همکاری کردن. وقتی بالاخره همه چیز انتخاب شد و فروشنده ها شروع کردن به بسته بندی، ما هم برای آخرین تبادل نظر ها جمع شدیم. من یه ایوا (با صدای وال ای. بخونین!!) دستم بود و داشتم با خودم کلنجار می رفتم که نخرمش (وال ای. تموم شده بود!) که دوست آبی نفتی با خیالی آسوده که کادوهه تموم شد بالاخره، گفت آخییش! حالا فقط مونده مهمونی و شام و مهمونا و لباسم و …. ! ولی دست این پسره درد نکنه! کلا فرزه! هر جای مغازه رو نگاه می کنی، اونجاست! شاید هم به خاطر کوچیک بودن مغازهه است! چرا اینطوری منو نگاه می کنی! هییی ایوا رو انداختی. کثیف شد!

ایوا رو برداشتم. خواهش می کنم نگو که نفهمیدی هنوز

چی رو؟

به دوست صورتی کمرنگ که ظفرمندانه یه اسکرت پیدا کرده بود، گفتم دوست آبی نفتی می گه این پسره چقد فرزه!!!!

آره به نظر منم اومد. مدل زبل خانه! آقاهه اینجا، آقاهه اونجا! آقاهه همه جا!! کافیه دستت رو دراز کنی.....

جیییییییییییییییییییغغغغغغغغغغغغغغغ!!!!! یه نگاه به چپ بندازین!

نگاه کردن. خب؟

یه نگاه هم به راست.

نگاه کردن. خب؟

طبق قوانین فیزیکی یه آدم نمی تونه همزمان هم سمت راست باشه، هم چپ!!! هنوز نفهمیدین دوتان؟؟ دوقلوی همسان اند؟ مثل هم هم لباس پوشیدن؟ 
 
و مغازه منفجر شد!!! دوستان خیلی سعی کردن جلو خنده شون رو بگیرن ولی چشمشون به هر کدوم از پسرا می افتاد، دوباره خنده شون می گرفت!!! طفلک ها فکر کردن ما داریم مسخره شون می کنیم!! اما خداییش فکر کن! یک ساعت تمام دو تا آدمو رو یکی ببینی!!!

:|


رسما حرصی ام از اینکه تو هر سریالی یه اشاره به ایران میشه و هیچکدوم هم غرور ملی برانگیز نیست!!!

:)


من امروز یک ساعت آشپزی کردم. چنین اتفاق نادری هر ۱۵ سال یکبار می افته!!!

پ. س. امروز متوجه شدم روش آشپزی من چقد جذابه. اصولا همه چیز رو یا با سرکه غسل تعمید می دم یا سه بار تو آبلیموی کر  شستشو می دم!

In search of a POV!


تجربه نشون داده که من مرض دارم که زیر فشار مقاله بنویسم (البته تجربه اینو هم نشون داده که من باید یه ایده محشر تو کله ام پرسه بزنه که بتونم شروع کنم!). پارسال به دلایلی مقاله اولم نرسید. وحشتناک مشکل داشتم تو خونه. کتابخونه ها تعطیل بود. اینترنت نداشتم و خلاصه ماجرایی بود. استاد جون بهم ای میل زد که چرا مقاله ات نیومده و تا ۳ روز دیگه باید بفرستی. بعد من نشستم تو دو روز بیست و پنج صفحه نوشتم؛ بدون منبع، بدون اینترنت و اصولا با امکانات قرون وسطایی. مقاله برلین ا ساعت قبل از اینکه برم پشت بلندگو کامل شد. یعنی من تمام صبح به جای اینکه ارائه مردم رو گوش کنم، نشسته بود وسط کنفرانس رو مقاله خودم کار می کردم!! (خدایا این تمرکز در جمع رو از ما نگیر!!) اینا رو نوشتم که بگم قول دادم تا ۳ روز دیگه یه مقاله حداقل ۳۰۰۰ کلمه ای تحویل بدم و هنوز الهه خانم دیدگاهمو بهم الهام نکرده!

:)


ما به زودی یه movie orgy دیگر در پیش داریم! ییییییییییییییییییی! فقط باید مواظب باشم این اهریمن باز فیلم های روشنفکرانه رو اوردوز نکنه!!!!

ماجراهای ما ۷



من و دوست زرد پررنگ وسط جلسه

خانم مدیر: نوزدهم تعطیله! برا همین مجبوریم جلسه نوزدهم رو.....
دوست زرد پررنگ : نوزدهم چرا تعطیله؟
پریای خط خطی : نمی دونم. شاید بیست و دو بهمنه!
دوست زرد پررنگ: آها!

مینا ۸۳


واقعا دلم می خواد بدونم این مینا چطور یاد گرفته پاهاشو بگیره به دیوار قفسش و پشتک بزنه!

Tuesday, 27 December 2011

لامپ ۲۰۰ وات!


اصولا وقتی آدم هنوز برنامه ای برای باز کردن فایل های rar نصب نکرده و مجبوره تا ۲ رو ز دیگه کلی از این فایل ها رو بخوونه (اصولا تو ایران دیگه کسی از زیپ استفاده نمی کنه، نه؟) و با اینترنت غیردانشگاهی هم نمی شه برنامه داونلود کرد، از تجربه قبلی هم می دونه کامپیوتر مغازه های دور و بر هم این فایل ها رو باز نمی کنن، تازه اگرم می کردن الان تعطیلن، چه کار می کنه؟ خب اول یه علامت راس به خودش نشون می ده که تنبلی کرده، بعد میشینه فکرشو به کار می اندازه و لامپ ۲۰۰ وات!!! همه فایل ها رو با این برنامه های آن لاین تبدیل می کنه به زیپ! بعله!!! محدودیت همیشه به ایده های معرکه می انجامد!

House of Leaves


ای کسانی که از کتاب های عجیب غریب (چه فرم، چه محتوی!)‌ خوشتون میاد، من دارم یه کتاب می خونم به اسم House of Leaves نوشته Mark K. Danielewski!!! یعنی این کتاب به شدت در رده superawsomatic ها دسته بندی می شه! پست مدرنیزم که دیگه هیچی! یکی از نوادگان خلف تریسترم هست!! و از اونایی که آدم بعد از خوندنش تصمیم می گیره اصلا موضوعش رو عوض کنه، رو این کتاب کار کنه! یعنی اگه دسترسی دارین، تردید نکنین!  




من هنوز تمومش نکردم. این یکی رو حتما وقتی تموم کنم درباره اش می نویسم! قول زنونه! (اینجوری مجبورم زیرش نزنم!!!)

اطلاعیه



دروغ کجا بود؟ عکس بارنی همون طور که معلومه مال ۲۰۰۸ هست. یعنی اواخر فصل چهار که به جز مردها بقیه عوامل سریال باردار بودن! چون به شخصیت بارنی می خورد، شبکه کلی از این مساله تو عکس ها و مصاحبه های NPH استفاده کرد (حاضرجوابی هاش کلی قضیه رو بامزه کرده. برین ببینین!). زاویه این عکس baby bump ها رو مشخص نمی کنه. اما ویدیوی تصویربرداری این عکس رو یوتیوب هست. And, though spooky, the elves are pregnant!

پ. ن. خداییش من مطلب مفید بذارم برا کسی سوال ایجاد می شه؟ همیشه gossip هاست که جذابه؟

مینا ۸۲


مینای تنوع طلب

اول که اومدیم اینجا. مینا همه اش پشت پنجره بود. بعد طبقه بالای کتابخونه شد محل مورد علاقه اش. بعد میله حوله تو حموم. بعد تاقچه دم در. بعد رو در کمد. بعد رو تلویزیون. بعد رو شیر آب ظرفشویی. بعد تو گنجه حموم. بعد رو پاتختی. بعد رو شمع های تو این شبه کتابخونهه (احتمالا چند تا رو هم یادم رفته!!)‌ مینا تنها جایی رو که امتحان نکرده قفسشه!!!

;)


یکی از شاگردایی که ۲ ماه بیشتر باهاش کار نداشتم (پسره رسما نابغه بود و هیچ مشکل اجتماعی هم نداشت! یعنی یه کیس خیلی نادر!!!) برام نوشته که (اصولا فقط خواجه حافظ ای میل منو نداره!!!) کلی بهش خوش گذشته تو اون دوران(۳-۴ سال پیش بود!!) هنوز شنیدن اینکه کلاس هام خسته کننده نبوده خوشحالم می کنه. خودم به جز کلاس فیزیک دوم دبیرستان و یکی از معلم های خاص کلاس زبانم، هیچ کلاسی تو مدرسه بهم خوش نگذشته!

پ. ن. این پسره تو دانشگاه شاگرد من بود! انصافا تو دانشگاه یکی دو تا کلاس خوش گذر!!! پیدا می شد! (اگه توانایی من برا خوشایند کردن کلاس رو در نظر نگیریم البته!)

:||||


این در روی دستشویی از وقتی من اومدم اینجا شکسته بود. چند وقت پیش تو یکی از این مغازه بامزه ها سری لوازم دستشویی دیدم رنگی رنگی! امروز رفتم چند تا تیکه خریدم. آقاهه پرسید کادو کنم؟ یعنی رسما می خواستم علامت راس نشونش بدم!! آخه آدم برا هدیه کریسمس برا کسی لوازم دستشویی می خره؟

این دوستای غریب من



A: What do you mean you're not coming? Who am I supposed to draw boobs with?

K: I'm just saying you are not alone! If you ever needed a shoulder to cry on, just call Laura!!!

C: I really missed you! I even started watching The Big Bang Theory in your memory!

ت: تو واقعا چطور تونستی انقد خودخواه باشی که بذاری بری؟ نه واقعا!!!

پ: می بینم که دلت برا دو خط نامه از من لک زده!

م: فقط زنگ زدم با مینا حرف بزنم!!

D: You don't meet people who understand how heart-breaking it is to find out James Masters is originally American everyday!!!

J: Yeah! I know! Dark-haired handsome Italians are not your type! You just fall for handsome blonde gay Americans!

س: چند روز پیش یادت افتادم. دیدم وقتی نیستی چقد همه چیز خوب و قابل پیش بینی پیش می ره!

S: Please please please don't wear that headband when you are with me! You look like a high school student!
P.X. And that's bad because....
S: I wana kill myself that you are five years older than me and look five years younger!

Saturday, 24 December 2011

No really!!!




We wish you merry Christmas!!!


p.s. Damn! Barney! Get out of the song!! and my head!!!



Merry Christmas!


به قول چندلر The season of joy is upon us!!

پ. ن. مشخصات عکس معلومه دیگه! عکس بامزه ایه! هرچند عکس بابا نوئل با elf های باردار یه خورده بیش از یه خورده morbid هست! اما می دونین که من هیچوقت در مقابل وسوسه بارنی نمی تونم مقاومت کنم!!

مینا ۸۱


مینا به فرانسه میشه mainate!!! ترجمه اونیکی اسمش میشه مرغک هندی!!!

Everybody wants to be a cat!!


دیروز کلاید ، گربه دینا، همه اش بغل من بود. گربه ها اصولا خیلی با من احساس خویشاوندی می کنن! (یا حس ششمشون می گه من پرنده دارم!) اون از کلوئه که دور خیز کرد رو من فرود اومد، این از کلاید که سر شام از من بالا اومد و دیگه نرفت پایین! انقده هم بامزه بود!!! تازه هفته دیگه ۵ ماهش می شه و یک شترمرغ اسباب بازی هم داشت! کلا عاشقش شدم!!

پ. ن. عنوان دزدی است از گربه های اشرافی


;)


این کلوئه طفلک پارسال وقتی ازش پرسیدم چطور می تونی سیمپسن ها رو به فرانسه ببینی. گفت تو فقط یه قسمت ببین دوبله اش به خوبی خود سریاله و اینکه من تا حالا ندیدم نشون می ده که چقد قبول نکردم. چند روز پیش تصادفا یه قسمت دیدم. من تا الان هاوس، HIMYM، بیگ بنگ و Glee رو به فرانسه دیدم و همه اش غر زدم که صداهای اصلی یه چیز دیگه است! ولی سیمپسن ها!!!! یعنی صداهای فرانسه محشره!!! انگار همون voice actor ها فرانسه اش رو حرف زدن!!!

;)


یه دوست بیست ساله دانشجوی سینما پیدا کردم که عاشق فرندزه! فکر می کنه دکستر محشره! تمام آوازای Once More with Feelings رو حفظه! (در این مورد از من هم بدتر بود، رفته بود سی دی موسیقی این قسمت رو خریده بود چون یکی دو خط که تو تدوین حذف شده بود، تو سی دی اضافه شده!) و به شددددددت با من هم عقیده بود که اینجل اصلا بااسپایک قابل مقایسه نیست! اصولا ملت چطور می تونن طرفدار اینجل باشن! یعنی مامانش حق داشت! رسما کلی حرف داشتیم بزنیم!! 

پ. ن. چند وقت پیش یکی از دوستام تذکر داد که گروه سنی دوستای من داره به شدت پایین میاد! البته ایشون یک عدد remark هم چاشنی اش کرد که من دارم بارنی وار دوستام رو جوون انتخاب می کنم و به این میگن denial!! و البته منم براش توضیح دادم که حسودیت میشه چون شماها دارین به شدت بزرگ شدنتون رو جدی می گیرین! از اون بحث هایی نیست که آدم باهاش به نتیجه برسه به هر حال!

مینا ۸۰


این مینا نمی دونم از چی ناراحته! در یه اقدام هماهنگ از این میز می ره رو اون پاتختی، تک تک چیزایی رو که روشه با نوک هل می ده و بومب! یه نگا به من اندازه و بعدی! بومب!!!

This is Halloween! This is Halloween!



نزدیکای کلبق به درخت تزیین کردن با خرده شیشه و البته فلورسنت های آبی! از یه طرف قشنگه از یه طرف دیگه به شدت تیم برتنیه! نه تنها فلورسنت ها و اون نور آبی به شدت آدمو یاد جک اسکلتن می اندازه که دقیقا ۵ شاخه فلورسنت روشه. دقیقا مثل دستی که از زمین بیرون اومده و منتظره یکی رو بگیره بکشه داخل!!!

پ. ن. عنوان دزدی است از Nightmare before Christmas1

Thursday, 22 December 2011

Hugo Cabret


Director: Martin Scorsese              
Starring: Asa Butterfield, Chloë Grace Moretz,
Christopher Lee, Ben Kingsly
Jude Law
2h08, USA, 2011 


come and dream with me!! 

فیلمی در ستایش رویا، کودکی و البته سینما. با این فیلم هم تاریخ سینمای صامت رو کمی تا قسمتی دوره می کنی، هم فضای دیوید کاپرفیلدی اش آدمو یاد بچگی هاش می اندازه (من ۸-۹ سالگی ام خوره کتاب های دیکنز بودم و قبل از اون ژول ورن و عجیب فیلم هم شبیه دیکنزه، هم ژول ورن!!). این دو خط یعنی من فیلمو دوست دارم!!!   


اسکورسیزی گفته این فیلم رو برای دخترش ساخته و به این دلیل که همسرش و تهیه کننده اش گفتن فیلم هاش انقد خشنه که دختره تا نونصد سال دیگه نمی تونه فیلم هاش رو ببینه. بنابراین انتظار اسکورسیزی همیشگی رو نداشته باشین؛ هرچند بعضی صحنه ها فیلم هاش رو یادآوری می کنه، اما فیلم با سینمایی که تا حالا از اسکورسیزی دیدم تفاوت اساسی داره!

خود اسکورسیزی تو یه نما از بازیگرا عکس می گیره!



جودلا حدود ۲ دقیقه تو فیلم هست و حتی وقتی آدم می دونه الان دیگه چهل سالشه و پسر بزرگش ۱۵-۱۶ سالشه، هنوز برای پدر هیوگو بودن جوون به نظر میاد. ما اهریمنا به این دسته بازیگرا می گیم دورین گری ها!!!


من چرخ دنده ها و نماهای هزارتویی فیلم رو خیلی دوست داشتم

آواز تیتراژ پایانی بامزه است!

حدس بزنین تهیه کننده فیلم کیه؟ اسکورسیزی و جانی دپ!!!

:)


هنوز تنها نقطه ای که تو بدن من به سرما حساسه نوک دماغمه که هیچ راهی هم برای گرم کردنش نیست. این دماغ قرمز دلقکی ها رو با کاموا تولید نمی کنن؟

Hs and Os and H2Os!!!!!


نمی دونم چه بلایی سرم اومده اما انقدر احساس دی هایدریتد شدگی (کلمه رو دارین؟) می کنم که انگار پیوند همه O2 وH2 های موجود در بدنم گسیخته شده! من برم یه لیوان آب گیر بیارم!!!

3D



آخه کارگردان عزیز! برادر من! دیگه هر فیلمی رو که 3D تولید نمی کنن که!!! باید به موضوعش بخوره وگرنه ننر می شه این تکنیک، باید دنبال یه تکنیک جایگزین بگردین! از کمدی رمانتیک تا درام اشک آلود همه چیز سه بعدیه!! مثلا اشکای خانمه گلوله گلوله میاد پایین! (یه مثال محشر از فیلم هایی که هفته پیش دیدم یادم اومد، اما اینجا PG13 هست!!) فردا نمازجمعه رو هم 3D پخش می کنن!

:|


مطالعات من نشون میده فیلم به شددددددت هنری در فرانسه به شددددددددت شبیه پورن هست!! یا پورن در فرانسه فیلم هنری محسوب میشه! هنوز به نتیجه نرسیدم! فقط الان از فیلم های هنری به شددددددددددت پرهیز می کنم!

پ. ن. اسم این ژانر رو گذاشتم فیلمای MY EYES!!!! MY EYES!!!!!

مینا ۷۹


فقط یه مینا می تونه به تناوب عطسه، سرفه و سکسکه کنه. بعد گاهی احتمالاتشون رو با هم قاطی  کنه.  

Wednesday, 21 December 2011

و اینک پست هزار و یکم!


به یاد شب هزار و یکم بهرام بیضایی


« نام نامی اش شهرزاد است. خواهری دارد؛ دین آزاد. دختران وزیرند گویا. پادشاه بدخیال هرشب باکره ای تزویج می کند و صبح می کشد چاره می جویند. این شهرزاد به تدبیر خود همسر وی می شود یک شبه. اما به یاری دین آزاد هزار شب به سحر کلام سلطان را در خواب می کنند تا از کشتن دوشیزگان یادی نکند؛ و این طور هزار و یک جوانه زن را از تیغ سیاف و جلاد خلاصی می بخشد....»

Franny and Zoey

An artist's only concern is to shoot for some kind of perfection, and on his own terms, not anyone else's.

Play date?


یک عدد شاگرد جمعه دعوتم کرده خونه اش که با دختراش دوست بشم. دیشب با اهریمن سینما بودیم که اس ام اس داد. دخترش سینما می خونه (اصولا چرا همه بچه های شاگردای من سینما می خونن؟ پسر کریستف هم سینما می خوند!!) و البته هفت هشت سالی از من کوچیکتره. اما با توجه به این که اصولا آدما من رو آدم بزرگ به حساب نمی آرند، نباید مشکلی باشه!!!

;)


امروز داشتم فکر می کردم یه روز اتوبیوگرافی می نویسم و اسمش رو می ذارم «کتابخانه های زندگی من!».

می شه بشینم اینجا؟


می شه بشینم اینجا؟
یه نگاه به دور و برت می اندازی و هیچکی تو کافه نیست. پر از صندلی خالیه. سرت رو از روی متن بلند می کنی که خواهش کنی تنهایی ات رو خراب نکنه و خودش جلوت وایستاده! جا می خوری از شباهتش به تمثال های عیسی! با دست اشاره می کنی که بشین. یه نگاه به متن ترجمه درباره مسیح و یه لبخند و در سکوت به تایپ کردن ادامه می دی.

Oh My God!


Director: Tanya Wexler                    
Staring: Maggie Gyllenhaal, Hugh Dancy,
Jonathan Pryce
1h39, England, 2011

 


یه کمدی رمانتیک بامزه درباره تاریخچه به قول فرانسوی ها vibromasseur!!! (زرنگین!! انگلیسی اش با خودتون!!!) و جالب اینکه از موضوع این نبود می شد از تلویزیون پخشش کرد انقدر هیچی نداره!! 

برا من جالبه که با اون همه سختگیری های انگلیس ویکتوریایی چرا همه مسائل!!! از اون زمان شروع شده! من تا ده دقیقه مات این بودم که واقعا؟ اون دوران چنین دکترهایی بودن؟ یعنی واقعا؟
من فیلم رو دوست دارم، مگی جیلن هال رو دوست دارم، مخصوصا که انقدر دیوونه هست که تو یه فیلمی مثل secretary بازی کنه (به همون اندازه برادرش رو دوست ندارم، با اینکه اونم انقدر دیوونه هست که تو Brokeback Mountain بازی کنه!!!)، اینم می فهمم که قراره یه سرنخ هایی برای هیستری تو داستان باشه، اما لحن دفاع از حقوق زنانش شعاریه!!

اگه فیلم رو دیدین تا آخر تیتژار سیر تحول دستگاه رو تا امروز نشون می ده!

:|


در حالیکه فکر نمی کردم هیچوقت به دام این ناسیونالیست بازی ها بیفتم، حرف این پسر الجزایریه که اسراییل کشورت رو مستعمره می کنه و از انرژی هسته ای تونم هیچ کاری بر نمیاد! که کشورت عقب افتاده است و.. انقدر حرصی ام کرد که رفتم رو منبر و پسره رو به ۸۳ قسمت مساوی تقسیم کردم. شانس آورد فرانسه ام به خوبی انگلیسی ام نیست!!

پ. ن. این گفتمان با حضور یه پسر ایتالیایی در نقش داور وسط صورت گرفت که دوست اون بود ولی به شدت طرف منو گرفت. شاید چون حرف های اون انقدر برخورده و کوته بینانه بود که هر کس دیگه ام هم مثل من از کوره در می رفت!

Tuesday, 20 December 2011

نینو


مثل اینکه این هفته من ایتالیایی ام!!! الان یه پسر دیگه اومد پرسید تو ایتالیایی نیستی؟

:D


من و دوست مجازی نویسنده تصمیم گرفتیم یه سری داستان کوتاه دونفره (ذهنتون رو به صراط مستقیم هدایت کنین! منظور دو نویسنده ای هست!) بنویسیم! از اون جایی که من کمدی خوب می نویسم، اون عاشقانه، به نظر میاد که پروژه جذابی بشه! قبلا یه بار این کار برای یه مطلب این کار رو کردیم کلی طرفدار پیدا کرد.

پ. ن. واییییی! من کلی هیجان زده ام برا این پروژهه!!! امروز دیدم دوست مجازی پیغام دیروز که  بود
It's gonna be ....... wait for it.......  (; 
رو تکمیل کرده: 
LEGENDARY!!!!
به جز اون من واقعا دلم می خواست این دنیای موازی نوشتن رو تجربه کنم!!! قدم بعدی cross fiction!!!
 

Dexter, 612: This Is the Way the World Ends!



باورم نمیشه ما تا چند ماه باید به این hang ،cliff باشیم!!! یکی از بهترین تعلیق های سریالی (که من همیشه می ترسیدم دکستر به اینجا برسه!!!) و به وضوح ناقوس پایان سریال! تهیه کننده ها با چنین موضوعی دارن واقعا خطر می کنن! نتیجه یا محشر می شه یا افتضاح می شه! به هر حال انتخاب این خط داستانی جرات می خواد و دکستر هم از اون سریال ها نیست که فردا بیان بگن مثلا همه اش رویا بود و این اتفاق نیفتاد!!!     

رابطه دکستر و هریسن و اینکه هریسن شده وزنه تعادل دکستر جذابه. مایکل سی. هال لحظه های عاطفی قشنگی ازش درآورده! اگه فصل های اول و رابطه دکستر با مادر هریسن (اصلا اسمش یادم نمیاد! حداقل تو بافی شخصیتش جذاب بود! تو دکستر واقعا بلونده!!!) رو دیده باشین، می دونین که آدم به این نتیجه می رسه که دکستر اصلا نمی تونه رابطه عاطفی عمیقی با کسی داشته باشه. اما رابطه اش با پسرش واقعا خوب شده و از اونجا که با رابطه دکستر با هری مقایسه می شه به شدت شخصیت دکستر رو تکمیل می کنه!

وقتی هنکس رو تو پلاستیک ها دیدم فکر کردم، هر بازیگری نقش قاتل سریالی دکستر رو بپذیره از اول به فکر این تخت و پلاستیک ها و اون چاقوه هست. به عبارت دیگه شاید ندونه فیلمنامه چیه. اما می دونه پایانش چی می شه!

تقابل دکستر و مسیح حرف نداره و اون جمله I'm a father, a son,... a serial killer!!!! وایییییی! یعنی pure awesome!!!

فصل بعد باید فصل سختی باشه و به حق نقش دبرا بیشتر خواهد بود. بازی اش تو قسمت قبل تو کلوزآپ ها محشر بود! الان با این تضاد وحشتناک بین شغلش، برادرش و این طور که مشخصه محبوبش، باید انتخاب کنه و جنیفر کارپنتر فرصت محشری برای بازیگری خواهد داشت

وضعیت لوییس و اون دسته هم موند برای فصل بعد!! این از اون چیزایی بود که من به شدت می خواستم بدونم چی می شه!

و فصل ۶ تمام شد! یه فصل معرکه دیگه از دکستر!!