استاد جون فردای از کنفرانس من داشت می رفت انگلیس برای یه کنفرانس! بعد هفته پیش از ناپل ای میل زده که من اینجا دارم قسمت جین آستین
Reading Lolita in Tehran
رو به شاگردای دکتر کیمیتل درس می دم. نظرت رو بنویس. بعد من می گم درباره چی؟ درباره رمان؟ درباره آستین؟ درباره ایران؟ و می شینم ۲۶ فصل بخش آستین ورو می خونم!! هرچند کلی کتاب رو دوست دارم (بله! رمی ها! همشهریان! مردم کشورم! من این کتاب رو دوست دارم!کلی هم خندیدم باهاش!! جرمش چقدره؟ (استاد سابق در جواب خواهد گفت خواندن ادیسه جویس سه بار پشت و رو!!)) ولی خب دو سه ساعت بیشتر برای تموم کردن این بخش وقت ندارم! خلاصه که ساعت های دو سه صبح قبل از کلاسش براش از پس زمینه تاریخی و وضعیت دانشگاه ها و قت ل ها ی زن جیره ای می نویسم و سوال خودم که آستین چرا آخرین نویسنده ای هست که خانم نفیسی بهش می پردازه رو جواب می دم. تا من باشم کتاب به کسی معرفی نکنم!!
پ. ن. ۱ استاد جون در ای میل بلند بالایی از از طرف خودش، باقی اساتید، دانشجویان پرتلاش ایتالیایی و خانواده محترم رجبی ازم تشکر کرد و از خیابون های زیبای آفتابی ایتالیا برام نوشت!! یعنی کلی الان عزت تپون شدم!
پ. ن. ۲ خداییش همه بازنویسی های غرور و تعصب یه ور ! این یک جمله اون ور!! چطور می شه نخندید و کتاب رو دوست نداشت؟
It is a truth universally acknowledged that a Muslim man, regardless of his fortune, must be in want of a nine-year-old virgin wife.
هی آقای دارسی!!!
No comments:
Post a Comment