Monday, 18 May 2015

ویلیام و من


وسط رستوران، دی. وی. دی. هایی که آمازون پیشنهاد می ده، میاد رو صفحه و من جیغغغغغغغغغغغغ! پرش و کلا به یه ببر جست و خیزی تبدیل می شم که آخرش باید صفحه رو کج کنی که از رو درخت پایین بیاد. دلیلیش؟ آمازون دی. وی. دی.  ۵۰ سال نشنال تیاتر رو پیشنهاد داده و یک کلیک روی لینک نشون می ده که آخریشه و از من بدتر هم احتمالا در دنیا هست!!  
چه کردی با من ویلیام؟ من همون بودم که می گفتم نمی فهمم چرا شکسپیر انقدر طرفدار داره؟ من همونم که کلا درونمایه اتلو رو زیر سوال بردم و درباره ضعف شخصیت های زن نمایش ها یک مقاله نوشتم؟ و من همونم که غزل ها رو یک نفس خوندم و رسما عاشقت شدم ولی با پررویی اعلام کردم که نمایش ها به پای غزل ها نمی رسند!! هرچی بیشتر می گذره و هرچی به نمایش ها برمی گردم یا اجراها و خوانش های بیشتری ازشون می بینم. بیشتر می فهمم که چقدر خام و بی تجربه بودم و چه عظمتی رو تو اون نمایش ها ندیده گرفتم. خوانش های درست، خوانش ها متضاد و خوانش ها دانشگاهی!! و هر بار چیزی در نمایش هست که قبلا ندیده بودم. چند سال اخیر کلی اجرا و فیلم دیدم و هر بار شیفته تر متن رو ورق زدم!  حیف که تو ایران از این متن ها به سادگی می گذرند و بقیه جاهای دنیا به زور تو حلق دانش آموز فروشون می کنند تا جایی که بچه ها زده می شن. هرچند گروه شکسپیر دوست من، از من بدتر بار اومدند. اجرا پشت اجرا با من میان و گاهی بهتر از من نمایش ها رو تحلیل می کنند. حتی بعضی ها شروع کردن به حفظ کردن بعضی تک گویی ها و کلی هم به خودشون افتخار می کنند. 

کار سختی نبود. به جای اینکه متن رو صد بار بخونیم و توضیح بدیم. دیدیمش. این رو بهت بدهکار بودم!! من هم اگر به جای خوندن هملت، اجرای تننت رو دیده بودم در جا عاشقش می شدم. اگر بازی تام هیدلستن رو در کوریالینس دیده بودم، جرات نمی کردم بگم این نمایش خسته کننده است. 

 من به موقع فهمیدم که کجا رو اشتباه رفتم. چیزی که همه یادشون می ره اینه که تو قبل از یک نویسنده نابغه بودن، بازیگر بودی. نمایش ها برای اجرا نوشته شدند. وزنی که  تحلیلش پدر دانش آموزان رو استخراج می کنه، در حقیقت به بازیگر علامت می ده که مکث کنه یا سرعت بیانش رو تنظیم کنه و همه تلمیح هایی که باعث شده هر نمایش با انبوه پانوشت ها و توضیحات چاپ بشه در حقیقت برای 
تماشاگر عامه که این ارجاع ها رو می گرفته.
 همون طوری که زبون فاخر تک گویی ها اصلا مال درباری ها و ملکه است. ده ها نسخه به شدت متفاوت هملت نشون می ده که چقدر برخلاف ما متن برات در درجه دوم بوده و اجرا به اجرا و با در نظر گرفتن تماشاگر، متن رو دستکاری می کردی. باز اتلو رو دیدم و احساس کردم که چقدر خوشبختم. نه فقط برای اینکه اینجا می تونم همه این اجرا ها رو ببینم که شانس بزرگی هم هست، بلکه چون از جهل مرکب پونزده سالگی دراومدم و یاد گرفتم که متن گمراه کننده رو کنار بگذارم و با هر بار دیدن یا خوندن، دنبال یک کشف تازه باشم و چی بهتر از متن هایی که انقدر سیال اند که بشه مثل هملت کوچه و بازار سیلورستین حتی تو پلی بوی چاپشون کرد؟ 
امسال سال توست، ویلیام و من خیلی خیلی امیدوارم که بتونم تا  استرتفورد بیام اما این همه ماجرا نیست.  من جز جریان سیالی هستم که روز به روز همراهان بیشتری پیدا می کنه.
ما
kindred spirit 
هایی که  همه جا همدیگه رو پیدا می کنیم و در کسری از ثانیه با یک خط شکسپیری، یه دوستی تازه رقم می خوره. 
We few. We happy few. We band of brothers.
ما که برامون اهمیتی نداره که تو وجود داشتی یا نمایش ها نوشته بیکن یا ارل آکسفورد و یا اصلا مارلو هستند.  نام شکسپیر اسم رمز ماست و ما مقدس می شمریمش. ما که یاد گرفتیم که زیادی خوب، عاشق باشیم حتی اگر نابخردانه
(One that loved  not wisely, but too well)
و باقی  سکوت است.
(And the rest is silence.)


p. s. 1: Winnie the Pooh and Tiger Too
p. s. 2: Anne of Green Gables
p. s. 3: Henry V
p. s. 4: Othello
p. s. 5. Hamlet 

No comments:

Post a Comment