فکر کنین شب قبل ۲ ساعت
خوابیده باشین. فکر
کنین با سرگیجه و تب و لرز رفته باشین سر
کلاس و با امید واهی که آخ جون تا ظهر کلاس
ندارم برم خونه زیر خروارها پتو!
برگشته باشین.
البته قرار بوده
آقای لوله کش محترم بیاد و شیر آب حموم رو
عوض کنه. اما
مگه عوض کردن شیر آب حموم چقدر طول می کشه.
فکر کنین آقای لوله
کش محترم بیاد و بعد از ۲ ساعت کار، کشف
کنه که مغزی شیر شکسته و یک ساعت دیگه کار
داره و شما نه می تونین دراز بکشین، نه
برین زیر پتو و تازه حالتون بدتره و باید
۱ ساعت دیگه سر کلاس باشین.
فکر کنین سه تا
بلوز تنتون باشه و رادیاتور رو هم در آغوش
گرفته باشین. فکر
کنین وقتی آقای لوله کش محترم می ره، شما
وقتی برای افقی شدن ندارین و پا می شین می
رین سر کلاس. فکر
کنین دندوناتون به هم می خوره.
فکر کنین مثل اسکیمو
با پالتو سر کلاس وای می ایستین و برای
نوشتن رو تخته از بچه ها سواستفاده می
کنین. فکر
کنین عصر رو با سرگیجه و حال خراب طی کنین
و وقتی بیاین بیرون بفهمین درجه هوا حداقل
۵ درجه رفته پایین تر و برف هم شروع بشه.
اضافه کنین بی
اشتهایی این چند وقته رو و اینکه از صبح
تا حالا چیز قابل عرضی نخورده باشین و
واقعا از خونتون انتظار نمی ره که فشار
قوی به جریان بیفته! همه
اینا رو فکر کنین!! بعد
آدم باید چی فکر کنه که تو اون حال نه تنها
بره کتابخونه که کتابی که لازم نداره و
فقط ذوق کرده پیداش کرده رو بگیره که یه
راه جدید رو هم امتحان کنه و گم شه و سه
دور پیاده زیر برف با اون حال دور خودش
بچرخه؟
No comments:
Post a Comment