Wednesday, 1 August 2012

Opening Night

                

Director: John Cassavetes
Starring: Gina Rowlands,
John Cassavetes
2h24, USA,1977.


از همین اول بگم که من به شدددددددت فیلم رو دوست دارم. اصلا متوجه نشدم این دو ساعت و نیم چطور گذشت.

یه تاتر به اسم دومین زن رو صحنه است. نمایش درباره میانسالی و پذیرفتن پیریه. مرتل بازیگر اصلی با نقش مشکل داره و کلنجارهاش با خودش، نویسنده، کارگردان، تهیه کننده و بقیه بازیگران پدر گروه رو به مرحله استخراج می رسونه! از اون بدتر اینکه یه شب یه دخترهفده ساله که می خواد از مرتل امضا بگیره جلوی چشم همه گروه تصادف می کنه و هیچکس جز مرتل اهمیت نمی ده. مرتل که دختره رو خودِ هفده ساله اش می بینه، شخصیتی به اسم نانسی ازش می سازه و تو خلوت خودش باهاش حرف می زنه و همه این ها شب نمایش و روی صحنه به نتیجه می رسه.

شب نمایش از اون فیلم های ساده پیچیده است. تم های مختلف فیلم به هم مربوطن و اصلا نمیشه جدا جدا درباره شون نوشت. من از نگاه فیلم به زن بودن، هنرمند بودن و پیر شدن لذت بردم و به نظرم دیدن فیلم برای یه زن تجربه دلنشینیه. نوشته ای که در ادامه میاد، مواردیه که من دوست داشتم و می تونم بنویسم. اگر احتمال می دین که فیلم رو می بینین، نخونین
 
۱. به نظر من سوال اولِ مرتل اینه که چقدر و چرا با اون دختر هفده ساله ای که بوده فرق کرده؟ آیا جوان نبودن و از احساسات روی روی رو فاصله گرفتن اتفاق بدیه؟ آیا پیر شدن همون طور که سارا نوشته تاریک و ناامیده؟اباید تسلیم شد یا به توهم جوونی چسبید؟ مرتل در نهایت برای کامل شدن باید تموم شدن هفده سالگی اش رو بپذیره و نانسی رو از بین ببره. با کشته شدن نانسی/جوونی، زن دیگری متولد میشه که شاید فرق کرده باشه اما کامل تره!
۲. مرتل به تجربه و حس خودش بیشتر از برداشت های دیگران اهمیت می ده که عقیده دارن مرتل تاسف می خوره که ازدواج نکرده و بچه نداره. کوچکترین نشانه ای نیست که مرتل حسرت اون زندگی رو می خوره. مخصوصا که زن فعلی کارگردان که به وضوح بااستعداده خودش رو از همه چیز کنار کشیده و تا حد مرگ درگیر ملال شده. صحنه ای که مرتل تقریبا با همه درگیره و می ره و میاد و دوروتی که از بیرون اومده، یه گوشه می ایسته و مرتل در هر رفت و آمد بدون اینکه دوروتی رو دیده باشه جلوی اون وای می ایستهِ جذابه.

 انگار مرتل با انتخابی که کرده قرار چهره همه این زن ها باشه. هربار که مرتل کنار می ره، شما یه زن دیگه رو می بینین که اونجا وایستاده و این همون معنای بازیگری نیست؟ صحنه آخر که دوروتی که اصولا باید از مرتل که واضحه هنوز برای شوهرش جذابیت داره متنفر باشه بیشتر از بقیه از موفقیت مرتل به وجد میاد و صحنه آخر روی دوروتی فیکس می شه که مرتل رو در آغوش می گیره و هزار بار تکرار می کنه: عالی بود! عالی بود!

۳. کمال طلبی مرتل، درگیری هاش و دغدغه هاش به شدت روی مرد های گروه تاثیرگذاره. به نظر میاد که همه گروه به یه برداشت متداول و یه بازیگری معمولی راضی اند. اصلا نمی خوان فراتر برن. مرتل صحنه به صحنه، همه رو به چالش می کشه، حتی رو به روی تماشاگر. مجبورشون می کنه که برای پیش رفتن نمایش کمی از خودشون رو وارد نقش کنن. این البته همه رو دیوونه می کنه، مخصوصا شب نمایش که مرتل یک ساعت دیر کرده و انقدر مسته که برای ورود به صحنه مشکل داره. تک تک بازیگرا مجبور می شن بازی شون رو جوری تنظیم کنن که بتونن مرتل رو هم سرپا نگه دارن و البته بازی مرتل وقتی می ایسته، حرف نداره
اگر قرار باشه تک تک بازیگرا دقیقا همون شخصیت های نوشته شده باشن، نمایش پیش می ره اما روح نداره. درگیری های مرتل با خودش همه رو وادار می کنه بخشی از خودشون رو وارد نقش کنن. حاصل حیرت انگیزه!!

۴. رابطه مرتل با کارگردان و موریس، بازیگر نقش مقابلش، به شدت جذابه. کارگردان که اشاره میشه قبلا با مرتل بوده، الان زن داره. هرچند کاملا معلومه که بدش نمیاد هنوز با مرتل باشه. باوجوداینکه مرتل رو برای زندگی انتخاب نکرده، نمی تونه هم ازش دست برداره. یه جایی به مرتل می گه تو زن نیستی و معلومه که زن بودن رو با احساسات و خانواده یکی می دونه. بامزه اینجاست که زن خودش رو کاملا به ملال کشونده و یه جا بهش می گه که بیاد تو تاتر و وقتی زنه شوخی می کنه که حقوق هم خواهم داشت، جواب می ده می تونی understudy مرتل باشی. مرتل اما زنانگی اش رو با شوهر و بچه نداشتن تعریف نمی کنه
قدرت آفرینشش هست که زنانگی اش رو می سازه. مرتل می خواد به جای ساختن دو سه تا آدم، هزار تا آدم رو به خلق کنه و درگیری فعلی اش به خاطر اینه که نمایش سعی می کنه بهش بقبولونه که با پیر شدن از قدرت آفرینندگی اش کم میشه.
موریس هم معلومه که یه روزی عاشق این زن بوده و آسیب دیده و الان نمی خواد دوباره درگیر اون ماجرا بشه. باوجود اینکه هنوز مرتل رو دوست داره ولی دستکم سه بار ردش می کنه و بهش میگه تو می خوای من خودم رو روی صحنه دست بندازم. دیگه این کار رو نمی کنم. باوجود این، وقتی صحنه آخر و مشترک موریس و مرتل می رسه، موریس در نهایت یه بازی رهای محشر رو به نمایش می ذاره که با بازی کنترل شده ای که قبلا ازش دیدیم به شدت فرق می کنه
موریس و مرتل در نهایت نمایش رو دوباره می نویسن. من نقش دیگه ای از جان کستوتس ندیدم ولی موریس رو معرکه بازی کرده. جینا رولندز حرف نداره. یعنی واقعا آدم درک می کنه چرا رولندز انقدر برای کستویتس الهام بخش بوده
 
دوست داشتم:
صحنه ای که بالا گفتم که مرتل میره و میاد در حالیکه دوروتی پشت سرش وایستاده.


همه بازی های مرتل روی صحنه.

صحنه پایانی نمایش.

بار اولی که مرتل، نانسی رو می بینه.
و …


حواشی: پیتر فالک و پیتر باگدانویچ آخر فیلم میان پشت صحنه که به مرتل تبریک بگن. فکر کن! پیتر باگدانویچ هم جوون بوده یه روزی! (یاد بوی کافور، عطر یاس افتادم که حسین کسبیان عکس بهمن فرمان آرا رو نگا می کنه و میگه آقا! شمام جوون بودین ها! و فرمان آرا میگه بله! پیش میاد!!) 
 
این کستویتس ناقلا نقش اونی که مرتل واقعا دوسش داره رو خودش برداشته! یعنی شما وقتی یادتون میاد که خب اینا به هر حال زن و شوهرن، کلی خنده تون می گیره! و فکر می کنین یه دورانی هم تو هالیوود وجود داشت که زن و شوهر ها با هم می موندن! بگذریم که رولندز منبع الهام کستویتس و خیلی از نقش ها اصلا برای رولندز نوشته شدن! 


جینا رولندز برای این نقش کاندید گلدن گلوب بوده و خرس طلایی برلین رو برده و جان کستویتس هم کاندید خرس طلایی برلین بوده. جوان بلودل هم کاندید گولدن گلوب بوده. 








No comments:

Post a Comment