Thursday, 31 July 2014
Oh, The Places You Will Go
I'm afraid that sometimes you'll play lonely games too.
Games you can't win 'cause you'll play against you.”
Dr. Seuss
p. s. Oh, The Places You Will Go
مسجد، خانه، چراغ خاموش!!
صفحه اول خودنویس امروز به شکل کنایه آمیزی گویای تفکر غریب کنونی هست. فلان آقا گفتند لحظه ای فلسطین را رها نمی کنیم و بغل دستش تیتر خورده پرداخت نصف دیه به دلیل دختر بودن دانش آموزان شین آبادی!! آدم نمی دونه دلش برای کی باید بسوزه این وسط!!
Horror! Horror!
گاهی فکر می کنم که داستان هایی که می شنوم اغراق شده است. من دلیلی برای ترسیدن ندارم. نه هرگز وارد دسته ای شدم و نه اصلا اعتقاد دارم به این مدل حرکات اجتماعی. بعد فکر می کنم که مگه جرم تعریف داره این روزها! نه جون ارزشی داره! نه آبرو!! و هر چندوقت یکبار بر می خورم به ماجراهایی شبیه این و می بینم متاسفانه حقیقت داره! متاسفانه اتفاق می افته! برای همه اتفاق می افته! و چقدر تلخ می شم از اینکه درست فکر می کردم.
پ. ن. عنوان دزدی است جمله آخر کرتز در دل تاریکی کنراد.
Wednesday, 30 July 2014
Speaker for the Dead
When you really know somebody you can’t hate them. Or maybe it’s just that you can’t really know them until you stop hating them.
Orson Scott Card
مینا ۱۸۶
مینا ده دوازده روزی که من نبودم پیش دوستم بود و اون طفلک از ترس اینکه نتونه مینا رو برگردونه تو قفسش، از قفس خارجش نکرده بود. نتیجه اینکه این روزا، مینا روزی دوبار خودش رو می شوره. تازه دو روز اول هم با من قهر کرد و حرف نزد! حالا تا خونه اونا بودیم داشت حرف می زد ها!! تا حالا هم دوبار با مامانش حرف زده و هر بار به کمتر از یک ربع رضایت نداده! نتیجه بعدی اینکه من امروز برادر دوستم رو دیدم که میگه سلام. مینا خوبه؟ تو خوبی؟
گهرهای فراوان!
هوای امروز دوباره به من ثابت کرد که چرا اروپا انقدر سبزه و شهرها انقدر تمیزن!! یعنی درهای رحمت سه ساعت تمام باز بودن و ازشون شر و شر آب می ریخت و دست بر قضا، من هم همون زیر وایستاده بودم!! چتر داشتم. کاپشن داشتم و وقتی اومدم خونه، آب توی کفش هام رو خالی کردم و همه لباس هام خیس بود. انگار آدم همه لباس هاش رو بپوشه، بعد بره وایسته زیر دوش! خلاصه که امروز از رحمت پر بودم!!!
پ. ن. ۱ همین الان هم داره بارون میاد!!
پ. ن. ۲ دزدی معلومه دیگه!! همه چیز رو باید گفت؟
ما آدم ها کی می خوایم آدم بشیم؟
ملتی به وضعی هولناک کشته می شن و از کشورهای خودشون رونده می شن. ملت رانده و تحقیر شده، آروم و آروم به سمت سرزمین موعودشون حرکت می کنن و خسته از نسلکشی که شاهدش بودن، اونجا آروم می گیرن. اما برای این آرامش باید اول ساکنان سرزمین مقدسشون رو از اونجا خارج کنند و ملتی ناگهان اسم سرزمینش هم از روی نقشه پاک می شه. درگیری سال ها طول می کشه. آدم های بسیاری کشته می شن. ملتی از سرزمینش طرد شده و فرزندانش در جنگ جهانی دوم در کوره های آدمسوزی سوخته اند، ملت دیگری رو از سرزمینش طرد می کنه و بچه هاش رو به کشتن می ده.نسل کشی ادامه پیدا می کنه و ملتی که سرزمینش رو باخته هم از کشتن و کشته شدن دست نمی کشه. دایره باطل بی وقفه دور خودش می چرخه. احساسات ضد یهودی دوباره اوج می گیره و دیر نیست که فاجعه هراس انگیز جنگ جهانی دوم دوباره تکرار بشه. دایره باطل توقف نمی کنه. انسان ها می آن و می رن. انسانیتی وجود نداره!
Saturday, 26 July 2014
Just My Rifle, My Pony and Me
این همه سال و من هنوز ریوبراوو رو دوست دارم. هنوز!
کوه یخ آبکی!
وقتی برگشتم یه نفس راحت کشیدم که کابوس گم کردن پاسپورت تو کشوری که نه تنها خودش، بلکه همسایه هاش هم سفارت ایران ندارن، تموم شد. حالا هر شب خواب می بینم که پاسپورتم گم شده. یعنی ناخودآگاه طفلکی همه زجرهای ایم مدتش رو داره رو می کنه!!
فصل ۹، اپیسود ۲۳
در مدتی که تو مونترال بودم، موهام و کلا پوستم برای اولین بار در زندگانی ام خشک خشک بود. شونه کردن موهام عذابی بود علیم و تازه به هر حال موهام مثل یک قارچ قرمز اون بالا ها وای می ایستاد. از اون ور، من شلوار بلند می پوشیدم (دوستم می گفت تو چطور تو گرمای ۳۰ درجه جین می پوشی، من نمی دونم. اول که من در هر دمایی می تونم جین بپوشم و دوم که بهش هم گفتم عمرا من تو این خیابون ها با شلوارک یا دامن بگردم!! همون یک وجب شرعی که بیرون می موند، سیاه می شد هر روز!) الان بخش فوقانی صورتی پررنگ و بخش تحتانی سفید هست!!
باربیدوس رو یادتونه که مانیکا به محض ورود، موهاش وز کرد؟ بعد دو قسمت بعدش، راس رو یادتونه که به جای یک، دو، سه، گفت یک می سی سی پی، دو می سی سی پی و ۴ بار جلوش برنزه شد و پشتش سفید موند؟ حالا
چندلر و
obsession
اش به
Miss Congeniality
رو یادتون بیاد!! یادتونه مانیکا می گفت وقتی می تونی این فیلم رو از پشت دیوار تشخیص بدی، یعنی زیادی می شناسیش؟ همون!!!
Friday, 25 July 2014
:I
امشبه؟ من فکر می کردم امشب ۲۵ امه!
امشب ۲۵ امه! شب های قدر ۲۳ ام، ۲۵ ام و ۲۷ ام اند! گاهی ۲۵ رو هم به حساب نمی آرند تازه!!
یعنی وقتی تو مملکت ما تموم میشه، شما تازه شروع می کنید! خداییش ما مسلمانان جهان شباهت هایی هم داریم آیا؟
همین دیروز مدرسه ها تعطیل شدددددددددد!!!!!
تو همه فروشگاه ها تقویم های سال تحصیلی و لوازم تحریر رو گذاشتن بیرون!!! جیغغغغغغغغغغغغغغ!
جشن رو داشته باش!!
من شنبه دیدمش!
دوشنبه اینجا عروسی اش بود!!
هنگ به مقدار لازم!!
دختر عموی شما تصادفا طی الارض ندارن!! من مطمئنم شنبه تو کانادا دیدمش!! بعد دوشنبه تو فرانسه عروسی اش بود؟
به خودش چیکار داشتیم؟ اینجا عروسی اش بود. خودش تو مونترال بود. داماد تو نورنتو!!!
بعد شما عروسی رو بدون حضور عروس یا داماد جشن گرفتین؟
اوهوم!!
هنگ به مقدار لازم!!!
Monday, 21 July 2014
آخر سفرنامه!
دوسسسسسستتتتتتتتم! مرسی از همه چیز!! ان تا خوش گذشت!!! (به گیرنده های خود دست نزنید. فرستنده زبان عجیب غریب دارد!!) پ
خواهش دوست جون!! من که کاری نکردم. فقط با هم بیشتر گم شدیم!!
کائنات ناقلا!!
کائنات!!! من که گفتم امسال لاتین بالای لیسته!! دیگه چرا می کنی تو چشم آدم؟ آخه من
Translations
رو بدون لاتین چطور بخوونم؟
پ. ن. من فقط گفتم لاتین!!! ایرلندی رو کوتاه بیا که ما نیستیم!!
You don't say!!
نیم ساعت هیچکی بهمون گیر نداده؟ کجایند یاران بی ... (ببخشید با تلویزیون عزیزمون خط رو خط شد) این بی خانمان ها؟
عصر یکشنبه است دیگه. بی خانمان ها هم رفتند خونه شون!!!
?
یه سوالی برا من پیش اومده. آیا ملت می دونند که این خالکوبی ها با آب و صابون پاک نمی شه؟ می دونند که این رنگ ها بر می کردن؟ که آدم ها پیر می شن. پوستشون شل می شه یا خانم ها که باردار بشن
stretch marks
پدر پوست قسمت میانی رو استخراج می کنه؟ که شاید یکی و دو تا مشکلی نداشته باشه اما بدن از نظر عقلی با این همه ماده خارجی باید پادتن تولید کنه و هنوز نمی دونیم که این مد چقدر به بدن ضربه خواهد یا نخواهد زد؟ هیچم قضاوتی نیست! برام جالبه که آدم ها می تونند انقدر ریسک پذیر باشند.
Sunday, 20 July 2014
Tu deviens responsable pour toujours de ce que tu as apprivoisé.
ما در راهی که از آن متاسفانه روباهی نمی گذشت رسیدیم به یک کتابفروشی/ اسباب بازی فروشی/ مجله فروشی/ شکلات فروشی و واییییییی..................... سه ساعت اون تو بودیم و من در جدالی نابرابر با خودم، هزاران چیز می خواستم بخرم!!! از اون ور، نمی خواستم بخرم!!
چون تجربه نشون داد که قیمت ها اینجا، کم کم ۲ برابر اونجاست و من همه این چیزها رو تو فرانسه با قیمت های خیلی خیلی بهتری پیدا می کنم و تازه هی الکی الکی مالیات هم نمی دم!! بین همه اون ها یک جامدادی شازده کوچولو بود با رنگ های پاستل ولی شنل و لباس شازده پررنگ بود و یه گوشه جامدادی تمبری با عکس سنت اگزوپری و اون ورش امضاش به چشم می خورد!!! تونستم از تن تن، پرتقال کوکی، ۱۹۸۴ و آلیس بگذرم و اینو نشد!!! هر کاری کردم، دلم نیومد!! دوستم از اون ور سر رسید و با شنیدن قیمت، در مقام ناجی ظاهر شد و از وای چقدر خوشگله! رسید به تو غلط می نمایی ۲۰ دلار پول جامدادی بدی!! تو که همیشه داری شازده کوچولو می کشی، خب خودت بکش و اینکه اصلا عکس گله رو نداره!! و در برابر استدلالات منطقی من که من مال اگزوپری که نمی شه، کم نیورد و آخرش رسید به معادلات امپریالیستی و این محصول کره است و ،،،، بماند!! خلاصه که من با چشمی اشکبار با شازده خداحافظی کردم و با یک بسته عکس برگردون گوسپندی از مغازهه خارج شدم!! الان به شدت منتظرم یه جامدادی/ کیف یکدست دستم بیفته و فوری روش یه شازده کوچولو بکشم که می گه
Dessine-moi un mouton!
تعدادی از همه گوسپندان من!
خوبیم ما؟
احتمالا من و دوستم تنها آدم هایی هستیم که اول رفتیم حشره کش خریدیم، بعد رفتیم از اون مگا پارک ها اون هم روز جشن کودکان!!!
Saturday, 19 July 2014
Write Me Well!
بار اولي كه فيلم رو ديدم فكر كردم سرگرم كننده است. همين! نه فيلمنامه ظريف تام استپرد رو گرفتم و نه ريزه كاری های تاريخی و تاتری اش به چشمم اومد! فكر كنم يكي از استادام بود كه وقتي من يك دل، نه صد دل عاشق خون و خونريزی های دوشس ملفی شده بودم و كلي تاتر گوتيك خوندم، شوخی شوخی بهم كفت نكنه تو بچگی ات مثل وبستر بودی؟ و من بركشتم به شكسپير عاشق و شگفتا كه فيلم فرق كرده بود يا فهم من از فيلم! اين بار غزل ها رو خونده بودم، هملت و اتلو رو دوباره خونی كرده بودم و استاد جون سابق مجبورم كرده بود كه روميو و ژوليت رو دوباره بخونم و به بخش عشق تين ايجري اش اهميت ندم. و وای .......... جه فيلمنامه محشری! جه جودی دنچ معركه ای! چه دانشی از نمايشنامه ها و غزل ها و چه بازی های بی نظيری! هرچند هنوز فكر مي كردم گويينت پالترو يه بچه ننه ننره ولی جفری راش مثل هميشه محشر بود و جوزف فاينس و حتي بن افلك! بار بعد زودتر رسيد. اين بار ريزه كاری های لباس ها و رقص ها و گلوب محو ام كرد و هربار كه من و ويلی دوست تر شده بوديم، جنبه های از نمايشنامه ها رو می ديدم كه بار اول ندیده بودم. امسال برای کلاس يه قسمت هایی اش رو ديدم و هنوز تازه بود. هنوز زيبا بود. برا اولين بار فكر كردم كه وايولا بايد يه بچه ننه ننر می بود و كارگردان چه انتخاب درستی كرده با بركزيدن گويينت پالترو که هنوز به ننری معروفه! و پالترو نه به خاطر وايولا كه به خاطر بخش هايی كه روميو هست شايستگی اسكاری كه نصيبش شد رو داره! اين بار آخر فيلم رو ديدم و احساس كردم كه خداحافظی ویل و وايولا تم همه ادبيات هست. ما به هم نمی رسيم. اما تو رويای من می مونی. تو برای من پير نخواهی شد و در همه چيز، هر چيز كه بيافرينم نقش خواهی داشت. اين بار فكر كردم كه ما هيچ از زندگی شكسپير نمی دونيم. پس چرا كه نه؟ در خيال من از اين به بعد شكسبير همه غزل ها و شب دوازدهم رو در پاسخ به اون جمله اخر وايولا نوشته. من رو خوب بنويس، ويل! پ
Labels:
Cinema,
Geeks and Freaks,
literature,
Me,
Myself and I,
Nerds
Friday, 18 July 2014
یک آی! فقط یک آی!
فکر کن تا مدت ها از demon وسط Desdemona استفاده کنی برای توجیح Frailty, thy name is woman و ضد زن بودن اتلو استفاده کنی و بعد سال ها بر بخوری به دیکته قدیمی کلمه و بخوونی Disdemona و مفهوم داستان رسما کله پا بشه و اون پذیرفتن مرگ به اون راحتی که همیشه ته این نمایش آزارت می داده، چقدر معنی دار بشه! اتلو، ایاگو و کاسیو و حتی امیلیا و بیانکا درگیر اهریمن های خودشون اند تو نمایش و دزدمونا، فقط دزدموناست که اهریمنی نداره. شاید برای همینه که هر شخصیتی با کنار دزدمونا قرار گرفته که خودش رو معنی می کنه. دزدمونایی که چند صفحه ای یا چند صحنه ای بیشتر در نمایش نیست.
پ. ن. نقل قول از هملت هست! همون جا که می زنه افلیا رو با خاک یکسان می کنه!
:-I
Shut up!
Hey! You are my student! Act like it!
You are my teacher! Act like a teacher!
:-l
Words and Pictures
Fred Schepisi
Starring
Clive Owen
Juliette Binoche
111 min. 2013. Germany
یک کمدی رمانتیک با چاشنی قدرت واژه ها و تاثیرگذاری تصویر! فیلمنامه نسبتا خوب و دو تا بازی محشر از کلایو اوئن و ژولیت بینوش! معلم انگلیسی یک دبیرستان با معلم هنر تازه وارد، یک جنگ کلامی - تصویری رو شروع می کنه و این وسط هر دوی این آدم ها و البته دانش آموزاشون بزرگ می شن و خودشون رو پیدا می کنن و البته که They live happily ever after!
بعد فیلم به دوستم گفتم چرا از ارسطو تا حالا پایان خوشه که باعث می شه فیلم کمدی به حساب بیاد؟ چرا نمیشه بدنه فیلم رو به عنوان کمدی شناخت؟ حالا با پایان خوش یا ناخوش؟ فرمودن جان نیل جانت!!! کوتاه بیا! همین طوری هم همه فیلم ها سیاه و غمناک اند! به تعریف کمدی کار نداشته باش!!
برای من هنوز توانایی کلایو اوئن در به تصویر کشیدن بخش حیوانی آدم ها شگفت انگیزه! هیچ بازیگر دیگه ای رو ندیدم که چنین تفسیری از آدم ارائه بده اونم با چنین شوری!
دقت کردین که ژولیت بینوش یکی از زیباترین زن های سینماست؟ تازه آرایش، صورتش رو خراب می کنه! در ساده ترین حالت ها به شکل رشک برانگیزی، زیباست.
آقا ما در سالن نشستیم و دیدیم هرکی وارد می شه بالای نود سالش هست!! یعنی نمی دونم سالمندان سانس ویژه دارن؟ ما تو اتاق انتظار عزراییل فیلم دیدیم؟ خلاصه که میانگین سنی تماشاگران به اندازه عمر جنتی بود!! بالا رفتن ملت از پله های بین ردیف ها، سال ها طول کشید!! همه با خودشون زاویه حداقل ۴۵ درجه داشتن یا با عصا و واکر و در یک مورد ماشین برقی! وارد سالن شدند! یکی اون وسط با صدای بلند از خواب پرید!! یه خانومه انقدر از خراب شدن نقاشی توی فیلم ناراحت شد که سه هزار و دویست و سی و چهار بار گفت Oh my God یعنی من پا شدم برم براش توضیح بدم که اشکال نداره، فیلمه! کمدی رمانتیک هم هست پس خوب تموم می شه همه چیز! اگر هم نشد، ما از آقاهه می خوایم فیلم رو به عقب برگردونه که نقاشیه سالم بشه! شما غصه نخور!!
:-I
به این نتیجه رسیدم که کتابخونه تنها جایی تو مونترال هست که گداها، مست ها، معتاد ها و کلا عجیب و غریب ها راحتت می گذارن!! انقدر این مدت خاطره تهرون برام زنده شده!!! آخییییی!!
جای خالی!
برام نوشتی خوبید؟ بنفش تیره خوبه؟ بهتون خوش می گذره؟ فکر می کنم که الان به چی فکر می کنی؟ دلت برامون تنگ شده؟ می خوای اینجا باشی؟ به اینکه ما این ور دنیا دور همیم و تو تو یه شهر کوچیک گیر افتادی و راه فراری نداری؟ به اینکه هر کدوممون یه شکلی در رفتیم حسرت می خوری؟ یاد صدات می افتم و اینکه این اواخر هروقت با هم حرف زدیم از دلتنگی پر بود و خالی از اون اعتماد به نفسی که علامت مشخصه تو بود. کی فکر می کرد که ازدواجی با اون همه شناخت که کلی هم به نظر همه رویایی بود، این طور تو رو از گردونه خارج کنه؟ فکر می کنم که اصلا آیا به آزادی فکر می کنی؟ بال و پرت رو شکستند یا خودت بال و پرت رو بستی؟ فکر می کنم که توداری وپرسیدن حاصلی نخواهد داشت و تازه نه من اهل پرسیدنم و نه تو اهل تعریف کردن. برات می نویسم خوبیم. مثل همیشه مشنگ و سرخوش! جات خالی!
بینافرهنگی یا رسما نقص فهمی!
با یکی از شاگردام (آقا من سنگین ترم بگم با یکی از دوستام!! حالا با قرنی تفاوت سن!!) داشتیم بازی آلمان و فرانسه رو نگاه می کردیم و غر می زدیم وقتی فرانسوی ها موقعیت از دست می دادن و هی ناخرسندی مون رو با صدای بلند به گوش همگان می رسوندیم! بعد هروقت که ما جیغمون هوا می رفت، ساکنان کافه بغلی شعف می پراکندند! کلی تئوری بافوندیم که چرا فرانسه تو تلویزیون اونا داره می بره! داکتر هو و رز دارن نتیجه بازی رو عوض می کنن! دنیای موازی ما با کوچه وسط دو تا کافه از هم جدا می شه! تلویزیون اونا رو از هاگوارتز خریدن و ….. تا نیم ساعت به ذهن هیچکدوممون نرسید که تو این شهر ۸۳ درصد ملت یا آلمانی اند یا دورگه اند و شاید کافه بغلی نشینان! طرفدار آلمان اند فقط!!
There we go again!
روزی که اومدم مونترال، روزم ۵ صبح به وقت فرانسه شروع شد و ۱۰ شب به وقت کانادا به پایان رسید. یعنی بیست و یک ساعت! و بعدش jet lag بدجور!! حالا که دارم بر می گردم و جیییییغغغغغغغغغغغغغغغغغ!
نونهالان دیپلمه ما!!!
براشون ای میل زدم که بچه ها تبریک!! نمی تونم نمره هاتون رو لو بدم، ولی امتحان خیلی خوبی بود! کنزا جواب داد کار گروهی بود، تیچ! تو این تبریک شریکی!!
تو پارلمان وقتی دیپلم ها رو دادن و بالاخره بچه ها نمره هاشون رو دیدن، قیافه همه مون دیدنی بود!! کنزا منو وسط معلم ها دید و سفیر فلان جا که داشت براش سخنرانی می کرد رو ول کرد و دو تایی با هم می پریدیم هوا که
I got a 10!!!
You got a 10!!!
کنزا به ترینیتی خواهد رفت!
:-I
برای دومین بار جماعت بانوان ما رو نواختن به خاطر اینکه از یه بازیگر انگلیسیه کوچیکتریم!!! آرزو بر جوانان عیب نیست خب!!هنوز خیلی ها این قصه های هالیوودی - دیزنی ای که روزگاری گشت و گشت و یه گوشه دنیا پرینس چارمینگشون پیداشون کرد، باور دارن!! اگه یه روزی یه جای دنیا اوشون این دوست ما رو پیدا کرد، من قول می دم یه سخنرانی مفصل درباره اینکه تفاوت سن مهم نیست بلکه تفاهم هم مهم نیست براشون ایراد کنم!!
پ. ن. روزگاران گشت و گشت/ قرن ها از مرگ آدم هم گذشت/ آدمیت برنگشت فریدون مشیری
Labels:
:I,
Geeks and Freaks,
literature,
Me,
Myself and I,
Nerds,
Trivialities
:-I
نیم ساعت با کلاس بهتون می گن برای زبون انگلیسی شماره فلان رو فشار بده و شما رو با دو راهی منطقی مواجه می کنن که هرچی باشه، من زبان اداری رو به انگلیسی راحت ترم و چلنج رو بی خیال و وقتی آقای کارمند گوشی رو برمی داره مشکل حل می شه!!! ایشون فرانسه زبون تشریف دارن!!!
FYI
دوست/ شاگردهای آمریکایی/ کانادایی
من زودتر از موعد دارم برمی گردم! ببخشید برای اطلاعات گمراه کننده!! دیدار فعلا به اروپا!!
پ. ن. ۱ شاگردهای اونوری حالی خواهند برد که من زودتر برمی گردم!! حداقل دست از ای میل های فلان فیلم اومده!! بریم فلان پارک !! لیزرررررر تگگگگگگگ! و کی جلسه کتاب خوانی (بخوانید تام/نیل/ بندیکت/ جیمز به بحث گذاری) تشکیل می دیم؟ راحت می شم!!!
پ. ن. ۲ پ ها، گ ها و هم ناکارآمدی های زبان عربی در پست های قبلی درست شد!!!
Thursday, 17 July 2014
پریای خط خطي هستم! يك سرخپوست!
دوش کرفتن روزانه با كرم ضد افتاب، كلی شال و عينك و ديروز با ديدن خودم تو آينه ٦ متر بريدم هوا! (من سالی يه بار تو آينه نكاه مي كنم. به قول يكي از دوستام، من احتمالا تو يكی از زندگی های قبلی ام دورين گری بودم!) من از اونام كه برنزه نمي شم، صورتی، قرمز و در نهايت بنفش رو ممكنه در من مشاهده كنين ولي اون برنزه جيگری كه ملت با كمی زمينه پوستی تيره تر می شن، در فلز من نيست. خلاصه اينكه من الان صورتی پررنگ يانی ام! ديروز خيلی به خودم دلداری دادم كه معلوم نيست و دوست جان عصر تا منو ديد با شگفتی تمام پرسيد تو سوختی؟ چنان هم تعجب كرده بود كه انگار غروب فسفری ديده!
;-)
دوستم حق داشت ها! ديروز ديدم فقط يه خط مترو مونده كه من تو اين يك هفته سوار نشدم!!!!
مسوولا مچكريم!!!!!
من از مسوولان تشكر مي كنم كه فكر من كه سه تا كت و يه بارونی با خودم آوردم و هوا هر روز استوایی بوده رو كردن و امروز هوا بيست درجه افت دما داشته!!!!
باسم الرب الشهدا و القديسين!
آقا به اون اندازه كه برا ما و کوچه كوچه مزين نمود نام شهيد! اينا قديس دارن!!! يادم نمياد آخرين باری كه يه خيابون بی قديس ديدم كی بود! احتمالا تو كانادا، بچه ها كه به دنيا مي آن به دو دسته قديس و ناقديس! تقسيم می شن!
پ. ن. ۱ يادتون نمياد؟ سپيده كاشاني؟ شعرهای پدر استخراج كن دوران دبيرستان؟ همون!!!
پ. ن. ۲ این عبارت رو باید اول همه سرودهای مدرسه می گفتیم!! هیچ ایده ای ندارم چرا!!
Sweet and blaaaaaaaaaahhhhhhhh!
Sweet and low
هاي فرندز رو يادتون مياد؟ همون ها كه مادربزرك راس و مانيكا جمعشون می كرد! اينجا تقريبا همه قهوه فروشی ها از اونا دارن و
Boy
كالری اش اصلا مهم نيست. انقدر شيرين اند كه بببببببلللللللللللههههههههههه! تازه شيرين نشده اش هم بببببببلللللللهههههه! اكه بافي بين باشين، من هر دفه قيافه ام مثل بافي مي شه وقتي اسپايك (اي بابا! از دست اين محدوديت هاي اللغة العربية ! اسم ملت رو به خاك و خون كشيد!) بهش جك دنيل داد و بافی هر يه قلب می گفت ببببببببببلللللللللههههههههه!
دوست باريك بين!
اين كليساهه ٢ تا قديس داره؟
لابد گی بودن خب! ( سواد من ايراد نداره. كی برد عربی است.). ن
لابد گی بودن خب! ( سواد من ايراد نداره. كی برد عربی است.). ن
پ. ن. بامزه اش اينه كه احتمالش وجود داره!
Monday, 14 July 2014
معضلات!!
خانوم کرم کتاب محترم نگران بود من تو مونترال مشکل پیدا کنم و کسی نباشه یاری ام کنه (همه می خوان بشن مامان آدم!!) ای میل پسرش رو که من کریسمس دیدمش داد که من در لابد مشقات! باهاش تماس بگیرم!! بعد من امروز ای میل زدم که رنو!!!!!!!! من می خوام برم گردالی (پارک رولر کستر ها!! ) هیچکی باهام نمیاد!!! یعنی الان احساس بستنی چکه کنی دارم وافر!!!!
Canadians!!!
یادتونه بارنی وقتی رفته بود دنبال رابین تورنتو، تو یه بار به کانادایی توهین کرد، گرفتن تا می خورد زدنش. بعد پول درمانش رو تا سنت آخر بیمه داد!! من امروز فهمیدم میشه تو کانادا بدون اینکه پول بگذاری تو حساب، حساب باز کنی!!!
Canadians!!!
یعنی عاشقتم!!!
دوست جان ۴ ماهه مونتراله! من هفته پیش اومدم!! بعد
امروز به من زنگ زده که من گم شدم، بیا پیدام کن!!!
Friday, 11 July 2014
نوستالژی !!
از گیت رفتم تو! چشمم به توبلورنه های خانواده افتاد و در جا یاد جویی افتادم!!
نقص های فهمی!!
به بکا گفتم تا مدت ها فکر می کردم اولگ معلمه!! تازه اون موقع سال آخر نبود!! می گه ناراحت نباش!! اونم احتمالا تا مدت ها فکر می کرده تو شاگردی!!!
پ. ن. اولگ تازه ۱۸ ساله شده!! یک پسر روس خوشگل دو متری چهار شونه با رفتار بسیار مبادی آداب و جا افتاده!!دوستم عکسش رو تو کتاب سال دیگه بود می گفت راحت ۳۰ ساله به نظر میاد!! حالا من می گفتم ۸ـ۲۷!!
اسمش میلیاردر!!
اسم اسمش در لیست ۲۸ نفره ثروتمندترین آدم های جهان در فوربز منتشر شده!!!! یکی ماشین زمان نداره من ۱۰ سال به عقب برگردم و بحث ام رو درباره یارب مباد آنکه گدا معتبر شود رو به سرانجام برسونم؟
آسمان خاکستری ما!!
تجربه نشون می ده که آسمون همه جا آبیه ابیه!! حالا با کمی تا قسمتی ابر اضافه!!! این آسمون تهرونه که به هیچ صراطی مستقیم نیست!!!
Us Nerds!!
نرد یعنی نه تنها همه آهنگ هایی که نیل تو اسکار و امی و تونی خونده رو حفظ باشی که هر دفه با دوستات دور هم اید یه دور همه شون رو دوره کنین و پس از واجباتی مثل خوندن و رقصیدن و قربون صدقه نیل رفتن!!! برسید به مستحباتی چون هم خونی
My female woman wife!
No sodomy required!!
I guarantee a truly legendary show!!
:-I
لطفا یکی به من بفهمونه که پاریس صبح ها سرده و آدمی که می خواد ساعت ۸ صبح پاریس باشه باید مثل ادم لباس بپوشه! به نظر میاد من هر دفعه یادم می ره! اون روزی که خدا دور اندیشی اهدا می کرد، من تو صف دی وی دی های فرندز بودم لابد!!
Labels:
:I,
Geeks and Freaks,
Me,
Myself and I,
Nerds,
Trivialities
Monday, 7 July 2014
ییییییییییییییییییییی!!!
با دور تند شفاهی ها تموم شد!!!جلسه ها تموم شد!! دیدار با استاد جون گذشت!!! مراسم دیپلم بچه ها تموم شد! اشک ها مون رو ریختیم!! خداحافظی هامون رو کردیم!!! و همه چیز داره همچنان با دور تند می گذره تا برسیم به پس فردا و سفر!!!
Subscribe to:
Posts (Atom)