با دخترها نفری ان. بار مصاحبه داشتم و از پسرها خبری نیست!!!از دیروز رسما چادر بستم به کمرم و رو دیوار، وسط فوتبال، تو غذاخوری، وسط امتحان!!! رو نروشون اسکی کردم و شبی نونصد تا ای میل براشون ارسال نمودم که منت نهادند بر گردن ما و دو تاشون اومدن برای تمرین و دو تای دیگه برای فردا وقت گرفتن!! همه هم بهم گفتن که ولشون کن!! به جهنم که نیومدن!! نمره خودشون میاد پایین!!! اما خداییش با همه پدری که از من استخراج نمودن، انقدر تجربه خوبی بود و انقدر از استرس شون کاسته شد که مطمئنم کار درستی کردم و نمره همه حداقل یک نمره جا به جا شد (برای قبولی دانشگاه خیلی مهمه اینجا!!) از همه بامزه تر دنیل بود که از اون انگلیسی های تیپیک هست و به شدددددت خونسرد و با اعتماد به نفس و بچه تا همین جا هم از سه جای محشر پذیرش علوم سیاسی داره و از شدت استرس خودکارش رو وسط مصاحبه شکست و من و اون یکی داوره مونده بودیم، بخندیم یا بچه رو دلداری بدیم!! خلاصه که برای اولین بار در عمرم به شدت سیریش بازی درآوردم و خیلی هم احساس خوبی دارم!! اگه یک روز دنیل، نخست وزیر انگلیس شد حتما ازش وقت می گیرم و بهش یک خودکار سالم هدیه می دم!!!
Thursday, 26 June 2014
Tuesday, 24 June 2014
:-D
یکی از ماچو ترین بچه ها که ما مردیم و کیمیایی و چاقوی دست سفید زنجونی و کتک و لبو لب راین (خب امکانات کمه!! سر پل تجریش ندارن اینا!!) کله اش رو می کنه تو کلاس و چشمش می خوره به مهمونی ای که ما معلم های زبان راه انداختیم و خیلی جدی میگه من نمی تونیم بیام؟ یکی از خانوم ها می گه نخیر!! اصلا مهمونی خانم هاست!! (هنوز اقایون سر نرسیده بودن!!) بعد کارل خیلی جدی به من می گه من می تونم برا یک روز دختر باشم!!! منم خیلی جدی می کم من واقعا دلم می خواد تو رو تو پیراهن ببینم!!! یه کم فکر می کنه و می گه شلوار کوتاه قبول نیست؟ می گم پسر جان! درسته تو دو برابر منی ولی برو کنار، اجازه بده باد بوزه!!! می گه اصلا شما همیشه تو کلاس هم بین دخترا با پسرا فرق می گذارین!! می گم ببخشید دیگه! برای ورود باید یا تام هیدلستن باشی یا ایگرگ در کروموزوم هات کدگذاری نشده باشه!!آقایون همین وسطو سر می رسن!! کارل که از رو نرفته، بدون فکر می گه یعنی آقای زد و آقای وای مرد نیستن؟ گربه چشایر من، قیافه برق گرفته آقایان و کارل که می خواست فاجعه رو کنترل کنه، حرف نداشت!!!
یک و نیم صبح!
ساعت یک و سی و چهار دقیقه است و من هرچی ای میل برا این بچه ها فرستادم در کسری از ثانیه جواب دادن! دقیقا بیست و دو دقیقه است که دوزاری همه هضم شده که ۷ روز بیشتر به امتحان نمونده!! دو روزش هم شبه!! ببخشید تعطیله!! کم مونده کنفرانس راه بندازیم دم صبحی!! همه بیدارن!! تازه یکی برام شماره اش رو فرستاده که من می رم بخوابم. تکست بزن از اینجا به بعد!!! یعنی واقعا این شاگردان من موجوداتی هستند ...... تحسین برانگیز!!! به جان بندیکت!!!! دوشنبه نمره نیارن خودم حالشون رو جا میارم!!!! یعنی من با اینا فشرده شدم امسال!!! مخصوصا این روزهای پایانی شمارش معکوس!!! دیپلمشون رو بگیرن، من یه نفس راحت می کشم!!
Sunday, 22 June 2014
Long Dark Tea-Time of the Soul
I may not have gone where I intended to go, but I think I have ended up where I needed to be.
Douglas Adams
Belle! Tu es belle mon amour!
به اطلاع من رسیده که سلیقه ام تو آهنگ های فرانسوی خیلی ضد زن و چرنده!!! همش تقصیر این دهه هشتاده با این ملودی های محشرش!!
۵ سالگی ....
پریای خط خطی وارد سال پنجم شد، خودم هم باورم نمیشه که این بلاگ بالای سه هزار تا پست داره!
Thursday, 19 June 2014
There is an 'end' in friend!!
فکر نمی کردم روزی که چراغ روشنت را ببینم و سخنی برای گفتن نداشته باشم!! هرچند نوزده سال، چندان کم هم نباید باشد!! حقیقت تلخی است اما رابطه ها، حتی اگر به زیبایی دوستی ما، تاریخ مصرف دارند!!
با مهر، با وقار، با سپاس از نوزده سال شاد و صمیمی، خداحافظ دوست قدیمی!!!! ب
فراتر و فراترتر!!!
هیچ لذتی فراتر از این نیست که آدم برگه هاش تموم شده باشه!! از اون هم فراتر تر اینه که جانوران با همه بی دقتی هاشون!!!(*&#$%^&*&^±?>_)**&^%) انقدر نوشته هاشون خوب باشه که آدم بخواد بگذارتشون رو بلاگ!!! (آدم کمی خل هم هست!!! بیکاره مگه این همه رو بشینه تایپ کنه؟؟ (انقدر آدم آدم کردم یاد شلدن افتادم و اینکه آدم ممکنه گاهی برای اینکه خودش رو آدم خطاب می کنه، کتک بخوره!!!!!) و از آن هم فراترترتر اینه که جونورها تو نوشته هاشون شوخی های بین خودمون رو گنجونده باشن و وقتی می خونی از خنده غش کنی!!! (رسما برگه تصحیح کردن جذابی بود!! بچه ها! متشکریممممم!!!) پ
Handle with Care
Maybe that's what we do to the people we love: take shots in the dark and realize too late that we've wounded the people we are trying to protect.
Jodi Picoult
Sunday, 15 June 2014
تام، بندیکت و ویلیام!!
داشتم به یکی می گفتم که می خوام برا تام هیدلستن یه نامه بنویسم و تشکر کنم که این همه نمایش های شکسپیری بازی می کنه و شعر دکلمه می کنه و کتاب می خونه و اینکه چقدر امسال کمکم کرده که از عشق نوجوانانه دخترهام سواستفاده کنم و کله شون رو از ادبیات پر کنم که خبر اومد بندیکت!! بندیکت عزیز برای هملت انتخاب شده!!هنوز فیلمبرداری ریچارد سومش شروع نشده و من دو برابر منتظر ریچارد گوژپشت ام که مارگو رو فریب بده و ان رو اغوا کنه!!! از همه مهمتر که بندیکت!!
بندیکت نازنین تو آخرین مستر کلس جودی دنچ تو تماشاچی ها نشسته بود و تو پرسش و پاسخ ها با دلهره از جودی دنچ پرسید حاضری مارگوی ریچارد من باشی؟ و جودی دنچ! بانو جودی دنچ قبول کرد!!! میشه در انتظار این فیلم نبود آیا؟ و باز بندیکت! بندیکت نازنین نقش الن ترینگ رو هم قبول کرده!! الن ترینگ!! هیچوقت در عمرم انقدر منتظر محصولات سینمایی نبودم!!!
Thursday, 12 June 2014
و این دانش آموزان من، موجوداتی هستند.....تحسین برانگیز!!!
امتحان ریاضی!!! دیر کرده!! هنوز منو ندیده!! مراقب دوم داره حالش رو جا می یاره!! بچه ها دارن غر می زنن که حتی روز امتحان؟ بالاخره برگه رو می گیره و میاد بشینه که من رو اون ور کلاس می بینه و داد می زنه
MY TEACHER!!!!!
و من و همه بچه ها وقتی از سقف به زمین برمی گردن داد می زنیم
SIT DOWN!!!
متخصص در امور نیل پتریک هریس و حومه!!!
فردای تونی از در که وارد شدم صدای جییییغغغغغغ!!! میسسسسس! اینجا!! اینجا!!! نصف مدرسه رو کر کرد (بقیه داشتن امتحان می دادن!!!) من هم خودم از همه بدتر!!! خلاصه پریدیم هوا و جیغغغغغ و هورا و نگاه شگفت زده اولیای محترم مدرسه و ام. و دلی مسلسل وار شروع کردن
وای رقصش رو دیدین؟
این تارهای صوتی وحشتناک رو این از کجا آورده آخه!!!
قیافه اورلاندو بلوم محشر بود!!!
ساموئل ال. جکسن!!!وقتی عینکش رو برداشت....
از همه بامزه تر کوین بیکن بود و علامت پیروزی اش!!
و هیجان ها که خالی شد، من به شدت مورد سوال قرار می گیرم!! نه که من مدیر برنامه های نیل ام!! همون!!
این برنامه دیشب بود فقط؟
نه. هر شب وارد جمعیت می شه و با تماشاچی ها سر و کله می زنه!!!
یعنی اگر من تو راهروی ردیف ها باشم...
امکان داره یه لپ دنس حسابی نصیبت بشه، ام!!!
فکر نکنم. معمولا برای این قسمت های شو، می ره سراغ مردها!!
عینکه هم واقعی بود؟
آره. جز نمایشه. عینک یکی رو بر می داره و یه بلایی سرش می اره!!
وای!!!! عینک بزن، ام!!!
.
.
.
خلاصه که بچه ها نشستن نقشه می کشن چطوری از توجهات هدویگ بهره مند بشن!!! همچنان حسودی به شدت!!!
Monday, 9 June 2014
Saturday, 7 June 2014
voluptuous !!!
قضیه از اینجا شروع شد که یکی از ایلنیا پرسیده بود
voluptuous
یعنی چی؟ و ایلنیا هم مثال به ذهنش نرسیده بود و فراخوان عمومی صادر کرد که هل من ناصر ینصرنی؟ ماذا المثال الولابجویس فی الجسد؟ (پوزش! من گاهی جوگیر می شم!! مسلما ایلنیای استرالیایی، عربی اش رو نگفت!!!) من که غر غرم رفت هوا که حالا ما باید این نکات عمیقه ظریفه رو (همچنان در جو به سر می بریم!!! اگر ادامه این پست فی الغه العربیه پخش شد، به گیرنده های خود گیر ندهید!!!) رو برا پسرا توضیح بدیم (پرسشگر مذکر تشریف داشتن!!) اما بعد که بازی گرم شد خودمم وارد شدم که جدا کی رو می شه مثال زد؟ خلاصه که از جی. لو و بیانسِی رفتیم تا یک عدد همکار مذکر گفت سوفیا لورن و همه به مثال های هم ایراد وارد نمودن تا ابی آخر با ادله و براهین و ضریب پراکندگی گوشت و جاذبه جنسی و جذر انحناها بر پهناها، گفت کریستینا هندریکس و
Scoooooorrrrrrre!!
باقی ماجرا این بود که آقایان به بحث شیرین انحناها و پهناها ادامه دادن و من و ابی به محض اینکه کلام آن جانب منعقد شد، اصل قضیه رو یادمون رفت و داد زدیم سفران!!! و یاد یار رفته، فایرفلای نازنین افتادیم و دیگه خودکشون!!!!
سفران هنوز یکی از بامزه ترین شخصیت های ستاره ای هست!! زنی که برای پیاده کردن نقشه های دزدی اش سر همه مردها رو گول می ماله، زنشون می شه، جسم، نقشه یا ایده مورد نظر رو می دزده و می ره سراغ نقشه بعدی!! سفران نمونه کامل اینه که چطور میشه از اینکه مردها خیلی از جزییات رو ندیده می گیرن در مواردی!!! استفاده کرد و معمولا زن های دیگه دست سفران رو رو می کنن!!هنوز عاشق اون جایی ام که سفران و مل و یه آقاهه دیگه رو صحنه ان و آقاهه به مل می گه وای!!من تا ابد سپاسگزار شمام!!!نمی دونین چقدر دنبالش گشتم!! و سفران سر اقاهه رو شیره مالی می کنه که عزیزم و دوست دارم و هرچی باشه تو شوهر منی و مل که اون هم در قسمتی شوهر سفران بوده (و رسما هنوز هست!)، خیلی جدی می گه و همه مردهای دیگه تو این کهکشان لعنتی!! حیف که فایرفلای بیشتر از یک فصل ساخته نشد!! خیلی حیف!!
Thursday, 5 June 2014
Wednesday, 4 June 2014
:l
ساعت ۹ با لبخند میاد تو!!! کلاس ساعت ۸.۲۰ دقیقه شروع می شه. ساعت ۹.۰۵ زنگ می خوره و ساعت ۹.۱۰ کلاس بعدی شروع می شه!!!!
دنیل!!! من نمی تونم تصمیم بگیرم که تو الان تاخیر داری یا زود رسیدی!!!
می شه توافق کنیم که زود رسیدم و صداش رو در نیاریم؟
موجودات شگفت انگیز!!!
همه نگرانی ها. اعصاب خوردی ها، تا نصف شب برگه صحیح کردن و کتاب خوندن و نامه جواب دادن ها با چند جمله ساده ساده یادم رفت
کنزا که بعد از سه شب پشت سر هم مقاله فرستادن و تصحیحش رو تحویل گرفتن قبل از امتحان، برام نوشته. امتحانم خوب نشد. اما می خواستم بگم که تقصیر خودم بود. امسال بیشتر از همیشه چیز یاد گرفتم. متشکرم.
تامس که می گه به خاطر ۲ سال محشر ممنونم و مت که کنارش برام بوسه می فرسته و رسما منو فیلم هندی می کنن!!!
رکسن که می گه با وسواس علامت گذارش رو انتخاب می کنه و می گه این ها رو برا ما ساختین؟ خودتون؟ با دست؟ چقدر وقت گذاشتین؟ و بالاخره اون رو که می خواد پیدا می کنه و قربون صدقه اش می ره!!
مرگن انزواطلب که آخر کلاس وای ایسته که آخرین شخصیت هایی که نقاشی کرده رو نشونم بده!!
اوا که برا هر فیلمی اول از من می پرسه میای و بعد به بقیه بچه ها خبر می ده!
دنی که با همه درس نخونی های ها و سر و کله زدن ها هروقت صدام می زنه می گه
MY teacher!
و چنان روی ضمیر مالکیتش تاکید می کنه که من هر دفعه خنده ام می گیره!
و جانی!! بعد از دو ماه طوفانی که سر کم کاری اش با هم درگیر بودیم و من بهش گفتم تا دست از این رفتار بچه گانه ات برنداری و اون کله درجه یکه ات رو به کار نندازی، از کلاس من
delete
می شی! کاملا گذاشتمش کنار. بعد از همه روزهایی که سعی کرده از سر راه من کنار بره، یواش یواش میاد جلوی کلاس. کلافه می شه. نهایت سعی اش رو می کنه که نشون نده که چقدر به این توجهی که تو خونه ازش دریغ می شه، عادت کرده. و با همه این ها جلسه آخر که من می گم بیاین کادوهاتون رو بگیرین، نمیاد. و ارلی بلند، جوری که هم من و هم جانی که در فاصله دو قدمی هم هستیم بشنویم می گه جان! برو دیگه!! برو نشانه گذارت رو بردار و من بهش فرصت نمی دم و نگاهش می کنم و می گم این ها همه شون صورتی اند. بگذار یه مردونه اش رو براش پیدا کنیم. می گردم و یک رنگ تیره تر براش پیدا می کنم، بدون مکث نشانه گذار رو می گیره و زمزمه می کنه ممنون، به روی خودم نمی آرم که چشماش پر از اشکه!!
روایتگری غیر طبیعی! روایتگران غیر طبیعی!!
سر راستش اینه که ما رفتیم یه کنفرانس در کنار برد پیت اینا! مثل همه کنفرانس ها! مثل همه دانشجوها! مثل همه برد پیت ها!!! حاشیه هاش مثل همیشه از اصلش بامزه تره!! اگر شخصیت های این ماجرا رو نمی شناسین، برین سراغ هر نوشته ای که رو این وبلاگ به روایتگری مربوطه! و اینک خود ماجرا
بر همگان واضح و مبرهن است که ترکیب من و دوست بنفش جیغ، یک ترکیب انفجاری است. ما دو نفر می تونیم هر کنفرانسی رو به یک کمدی اسلپ استیک تبدیل کنیم!! بعد اون ماجرای پاریس، دوست جان، شب رو نخوابیده بود که دیر نرسه!!ساعت هفت و بیست دقیقه خبر داد که تو ایستگاهه (خونه اش با ایستگاه ۱۰ دقیقه فاصله داره!) و بلیتمون برا هفت و پنجاه دقیقه بود!!!
از اون ور، اوشون از خونه دوستشون اومده بودن و چیزی در حد هیچ در بر داشتند. روز قبل یک آفتاب آفریقایی در آسمان می درخشید و اون روز مقادیری ابر انگلیسی در آسمان خودنمایی می نمودند!!هرکسی که ۵ دقیقه تو این شهر بوده باشه، می دونه که باید دستکم دو دست لباس رو همراهش باشه که بتونه از جوشیدن و یخ زدن جلوگیری کنه! اونم در یک روز!!
در قطار، من خیلی با تعجب به دوست جان گفتم چقدر اون دختره از پشت شبیه توه و وقتی اون برگشت ببینه کی رو می گم، از جلوی من کنار رفت و من هر دومون رو در آینه رو به رو مشاهده نمودم!!
قطار در ایستگاهی متوقف شد و گفتن به دلایلی مجبوریم وایسیم و کمی تاخیر خواهیم داشت. به هر حال، ما خیلی ریلکس فکر کرده بودیم که ما که سخنرانی های عصر رو می خوایم گوش بدیم، حالا به سخنرانی ۹ صب نرسیدیم هم نرسیدیم. ۱۰دقیقه دیر رسیدیم و یک راست رفتیم استارباکس!!! بعد ساعت ۱۰ رفتیم دانشگاه و دیدیم محل سخنرانی اون ور شهره! در نتیجه به دومی هم دیر رسیدیم و رفتیم جلوی آفتاب دراز کشیدیم، از گرمای ملایم لذت بردیم. بعد وقت قهوه پاشدیم، رفتیم تو. نتیجه اخلاقی این که ما بعد از دو تا قهوه یک سخنرانی گوش کردیم و بعد رفتیم برا ناهار
در مسیر، دوست جان از یه آقاهه آدرس پرسید و بعد چرخید که بره به راست و رفت تو لوزالمعده یه پسره و عین فیلم ها سرش رو بلند کرد و پسره رو دید و پسره عذر خواست و راه افتاد بره و ما مجبور شدیم دوستمون رو که راه افتاد، پسره رو دنبال کنه به راه راست هدایت کنیم!! تا یه ربع بعد هی برگشت اون ور رو نگاه کرد و گفت
He was gorgeous!!!!
اولین کسی که به چشممون خورد برد بود و هر دومون رفتیم تو نقش هامون!! معمولا ما سر برد دعوا می کنیم و می خندیم کلی!! شوخی داخلی خودمونه!! این دفه اما انگار زیاده روی کردیم، آخرش می گم چرا! خلاصه بعد از قهوه رفتیم برا اولین سخنرانی روزمون که می شد سومی برای ملت نرمال!!! اون وسط من داشتم با مرارت با کاغذ عادی، لک لک و قو درست می کردم. این دوست هم گیر داده که به من هم بده!! الان کجاش رو تا بزنم؟ این چرا با مال تو فرق می کنه؟ این توانایی چند کار همزمان خانم ها، همیشه کار دست ما می ده!! بعد از دایناسور دوم، صداهای مشکوکی از بیرون پنجره به گوش رسید و انقدر بلند شد که پلمر طفلک رو نیمه سخنرانی متوقف کرد!! در این زمان دوست جان وظیفه الهی خودش دید که منبع صدا رو به همگان معرفی کنه و با اون صدای تاتری گفت
There's a dog outside! Having much more fun than he should!
و انفجار!!
پلمر که خنده اش هم گرفته بود خیلی جدی گفت متشکرم که روشن کردی قضیه رو! برد که انگار منتظر بود. یک کنشی از ما سر بزنه!! به شهادت هر دومون، هروقت سرمون رو بالا کردیم، داشت نگاهمون می کرد!! اصولا ما انسان های بامزه ای هستیم خب!!
بعد از سخنرانی پلمر، یه خانومه سخنرانی داشت محشر!! یعنی تونست من رو به مدت ۱۵ دقیقه از قو ساختن باز بداره!! بعد ناهار!! این آلمانی ها، برخلاف فرانسوی ها به فکر وزنشون نیستند. (ترجمه: دست و دلباز تر از ما اند!!( و ناهارشون واقعا ناهار هست!! حالا ما اینجا به ملت ساندویچ های مینیاتوری می دیدیم!!) خلاصه ما ناهارمون رو گرفتیم و رفتیم سر یه میز و مثل بچه آدم به شلوغ کردن، ادامه دادیم! در حدی که یه آقا مهمه اومد پرسید شما دانشجوی فوق لیسانسین؟ (منظورش دبیرستان بود لابد!) ما هم از هویت مون دفاع کردیم و به شادمانی مان خود انقدر ادامه دادیم که بیچاره یه کم نشست، دید ما به شدت داریم با هم سر و کله می زنیم، خودش پاشد رفت!!! رفتیم برا خودمون مدل های مختلف شیرینی و قهوه و چایی و اینا برداشتیم و برگشتیم سر میزمون و....
برد اومد و اجازه خواست که پیش ما بشینه و همون اول مهمات دست من داد و نشست پیش پولین! من به پولین چشمک زدم و به ساختن دایناسورم ادامه دادم. پولین گفت می بینی باغ وحش اینو؟ و برد جواب داد که آره! داشتم نگاهتون می کردم وسط کنفرانس!! بسیار تحسین برانگیزه که شما می تونین تمرکزتون رو حفظ کنین! کنایی نخونین!! این بشر یک رگ بدجنسی نداره!! برا همینه که ما دو تا اینجوری مریدانه!! همه کنفرانس هاش رو می ریم!! بعد بحث کشید به توانایی چند کار همزمان انجام دادن در خانوم ها!! و انقدر سر به سرش گذاشتیم که بدتر از ما نشسته بود قاه قاه می خندید!! بعد از پولین پرسید چرا مقاله تو برام نفرستادی؟ و من پوزخند زدم!! پولین از اون ور به من گفت وفناپولی!!! و خیلی جدی برگشت توضیح داد درباره اون مقاله ناکام که به دست یک ویراستار اژدهاصفت افتاد!! برد گفت بفرست برا یه مجله دیگه و من توضیح دادم ما بینارشته ای ها معمولا باید ثابت کنیم شتریم یا مرغیم و دردسرش زیاده!! حرف دفاع پیش اومد و ما گفتیم کم کم باید دفاع کنیم و برد خیلی ریلکس می گه چرا مجبورین؟ و فکر کن!!! تو آلمان پایان نامه می شه تا ۱۰ سال هم طول بکشه!!! در این راستا به پولین گفت خب بیا آلمان!! و من از اون ور پقی زدم زیر خنده!! پولین که حرصش گرفته بود گفت راست می گی! اصلا بیا آلمانی حرف بزنیم، اینا نفهمن!! من هم پاتک زدم که ما هم (تازه وارد هم در این سفر همراهمون بود!!) فارسی حرف می زنیم، شما نفهمین!! بعد به این نتیجه رسیدیم که فایده ای نداره!! دوست بنفش ملایم که بیاد، هم فارسی حرف می زنه، هم آلمانی!! برد پرسید خب حالا پایان نامه در چه مرحله ای هست؟ و ما سر درد دلمون باز شد که با این وضعیت که ما هم باید کار کنیم و هم بنویسیم خیلی طول می کشه و بورس هم که مال بومی ها یا اتحادیه اروپایی هاست و از دست این فرانسوی ها و...! و برد جان برگشته می گه ولی ما شما رو دوست داریم!! ما دوست بنفش یواش داریم اینجا!! و با لبخند پولین می شد ۵ تا تیر چراغ برق رو به مدت یک هفته روشن نگه داشت!!! و تا من نگاش کردم، برگشت گفت اصولا آلمانی ها، ایرانی دوست اند!!! و یک لگد از زیر میز دریافت نمود! ....
پس از نیم ساعتی شاد شدن دل پدر روایتگری نوین، خیلی با تاسف گفت بچه ها! من باید برم برای سخنرانی ام آماده بشم. تو می بینمتون؟ و من گفتم قول می دهم وقتی حرف می زنی، اردک درست نکنم!! ایشون برای بار آخر خندیدن و ما رو ترک نمودن!! تا پاش رو گذاشت اون ور، من و پولین شروع کردیم که
پس از نیم ساعتی شاد شدن دل پدر روایتگری نوین، خیلی با تاسف گفت بچه ها! من باید برم برای سخنرانی ام آماده بشم. تو می بینمتون؟ و من گفتم قول می دهم وقتی حرف می زنی، اردک درست نکنم!! ایشون برای بار آخر خندیدن و ما رو ترک نمودن!! تا پاش رو گذاشت اون ور، من و پولین شروع کردیم که
چرا نمی آی اینجا؟
ما ایرانی ها رو دوست داریم!!!!
مقاله ات رو چرا برام نفرستادی؟
شما تحسین برانگیزین!!
و تازه وارد رو به شهادت گرفتیم که
دیدی نشست پهلوی پولین؟
دیدی چقدر از دایناسور این تعریف کرد؟
.
.
.
و تازه وارد که به بازی ما وارد نبود، واقعا سعی کرد، دلداری مون بده که ما منفجر شدیم و توضیح دادیم که اصلا این چیزا نیست و ما از اول که اینو دیدیم، عادت کردیم به کوچکترین توجهاتش، حسودی وافر نشون بدیم!!!
رفتیم تو و مثل دو تا دختر خوب به سخنرانی گوش دادیم. (انصافا وقتی سخنرانی خوب باشه، آدم اردک درست نمی کنه!!! ) بعد کمی هم قربون صدقه استادمون رفتیم که ریلکس در جواب سوالان متحجران واپسگرا!!! می گه این هم یه شیوه فکری هست! اما من اینجور فکر نمی کنم!! یک سخنرانی هم از ریچردسن گوش دادیم و من در مواردی اردک رو ول کردم و سرم رو کوبیدم به دیوار!!! بعد دوباره قهوه!! دوباره توجهات بردی!! دوباره کل کل من و پولین!!!
و بازگشت به سالن برای نتیجه گیری و.... رفتیم برای خداحافظی و برد پرسید دارین می رین؟ و چشم در چشم پولین ادامه داد، برای شام نمی مونین؟ (کنایی نبود!! اینا واقعا برا شام می رن بیرون بعد کنفرانس!! ولی این بار هزینه اش با شرکت کننده هاست!!) پولین یک سلقمه جانانه در نقطه مرکزی کبد من فرو کرد که ترجمه اش این بود که گربه چشایرت رو کنترل کن!!! و توضیح داد که بلیت داریم و در حالیکه من خیلی پیروزمندانه برگشتم دنبال پولین حرکت کنم، یان نگه ام داشت و خیلی قاطع اعلام داشت
I DO remember you!!
یعنی باید قیافه من رو می دیدین!! از یه ور، خنده ام گرفته بود چون اصلا قرار نبود ایشون از بازی ما سر در بیاره!!از اون ور، حرصم گرفته بود که پسر جان چرا بازی ما رو خراب می کنی؟ از یه ور، تا اون نقطه، برد با من بود با ۵ مثال متفاوت که تو چشم پولین فرو کنم که ببین!! من هرچی مقاله برا این می فرستم!! باز این تو رو می بینه فقط!! از یه ور، خدا خدا می کردم پولین دورتر شده باشه و نشنیده باشه و در نهایت مسیر کوچه علی چپ رو در پیش گرفتم و گفتم من چند تا کتاب می خوام. ولی امروز خسته ای. بهت ای میل می زنم!! و برگشتم برم که با جسم سخت (نه بابا!! باتوم نبود!! پولین در فاصله ۳ میلیمتری پشت سرم بود!!) برخورد کردم که زل زد تو چشم من و مثلا جوری که برد که در فاصله ۵ سانتی من بود، نشنوه!!! زمزمه کرد
I do remember you!
یعنی بدجنس نگذاشت از در خارج شیم!!!! هرچند من اصلا کوتاه نیومدم و گیر دادم که امتیاز های من بیشتر بوده!
پولین که صبح زیر بارون، کفش هاش خیس شده بود تا شب در جواب همه چیز خیلی حق به جانب گفت
My feet were wet!!!!!!!!!!
یعنی اینجوری
دیر شد!!!
My feet were wet!!!!!!!!!!
این قهوه شکر نداره!!
My feet were wet!!!!!!!!!!
هیتلر چرا یهودی ها رو کشت؟
My feet were wet!!!!!!!!!!
تو ایستگاه هم میله جدا کننده پایین بود و اگر من به پولین اطلاع نداده بودم، بچه الان شبیه
U
چرخیده به چپ!! شده بود!!!
ساعت ۱۰ بالاخره سالم و بدون کشتن کسی رسیدیم خونه و برای همه مون روشن بود که چرا انقدر تو کنفرانس های طولانی خسته کننده طرفدار داریم!!! یعنی شما این همه اتفاق ابسرد تو یک روز رو تو هیچ فیلمی کمدی ای پیدا نمی کنین!!
رفتیم تو و مثل دو تا دختر خوب به سخنرانی گوش دادیم. (انصافا وقتی سخنرانی خوب باشه، آدم اردک درست نمی کنه!!! ) بعد کمی هم قربون صدقه استادمون رفتیم که ریلکس در جواب سوالان متحجران واپسگرا!!! می گه این هم یه شیوه فکری هست! اما من اینجور فکر نمی کنم!! یک سخنرانی هم از ریچردسن گوش دادیم و من در مواردی اردک رو ول کردم و سرم رو کوبیدم به دیوار!!! بعد دوباره قهوه!! دوباره توجهات بردی!! دوباره کل کل من و پولین!!!
و بازگشت به سالن برای نتیجه گیری و.... رفتیم برای خداحافظی و برد پرسید دارین می رین؟ و چشم در چشم پولین ادامه داد، برای شام نمی مونین؟ (کنایی نبود!! اینا واقعا برا شام می رن بیرون بعد کنفرانس!! ولی این بار هزینه اش با شرکت کننده هاست!!) پولین یک سلقمه جانانه در نقطه مرکزی کبد من فرو کرد که ترجمه اش این بود که گربه چشایرت رو کنترل کن!!! و توضیح داد که بلیت داریم و در حالیکه من خیلی پیروزمندانه برگشتم دنبال پولین حرکت کنم، یان نگه ام داشت و خیلی قاطع اعلام داشت
I DO remember you!!
یعنی باید قیافه من رو می دیدین!! از یه ور، خنده ام گرفته بود چون اصلا قرار نبود ایشون از بازی ما سر در بیاره!!از اون ور، حرصم گرفته بود که پسر جان چرا بازی ما رو خراب می کنی؟ از یه ور، تا اون نقطه، برد با من بود با ۵ مثال متفاوت که تو چشم پولین فرو کنم که ببین!! من هرچی مقاله برا این می فرستم!! باز این تو رو می بینه فقط!! از یه ور، خدا خدا می کردم پولین دورتر شده باشه و نشنیده باشه و در نهایت مسیر کوچه علی چپ رو در پیش گرفتم و گفتم من چند تا کتاب می خوام. ولی امروز خسته ای. بهت ای میل می زنم!! و برگشتم برم که با جسم سخت (نه بابا!! باتوم نبود!! پولین در فاصله ۳ میلیمتری پشت سرم بود!!) برخورد کردم که زل زد تو چشم من و مثلا جوری که برد که در فاصله ۵ سانتی من بود، نشنوه!!! زمزمه کرد
I do remember you!
یعنی بدجنس نگذاشت از در خارج شیم!!!! هرچند من اصلا کوتاه نیومدم و گیر دادم که امتیاز های من بیشتر بوده!
پولین که صبح زیر بارون، کفش هاش خیس شده بود تا شب در جواب همه چیز خیلی حق به جانب گفت
My feet were wet!!!!!!!!!!
یعنی اینجوری
دیر شد!!!
My feet were wet!!!!!!!!!!
این قهوه شکر نداره!!
My feet were wet!!!!!!!!!!
هیتلر چرا یهودی ها رو کشت؟
My feet were wet!!!!!!!!!!
اون کلاغه رو دیدی؟
My feet were wet!!!!!!!!!!
تو راه ایستگاه، پولین کمی عقب تر بود و من غر می زدم که بیا دیگه ایشون جواب دادن که پاهاشون هنوز خیسه و پاشونو گرفتن هوا که ما ببینیم و در همان زمان یک آقای ۱۵۰ کیلویی عضله ای سر تا پا خالکوبی شده از پشت سر اومد و اگر ما ۱ ثانیه دیرتر به پولین ندا داده بودیم و اون کسری از ثانیه دیرتر واکنش نشون داده بود، اقاهه کله پا شده بود و با توجه به قیافه آقاهه، من احتمالا الان از بالای ابرا این وبلاگ رو آپ می کردم!!! تا نیم ساعت خودمون غش کرده بودیم!!! یعنی فکر کن بدون اینکه بدونی برا کسی که پشت سرته، پشت پا بگیری!!! احتمالا اسمش باید جلوی پا باشه!!!تو ایستگاه هم میله جدا کننده پایین بود و اگر من به پولین اطلاع نداده بودم، بچه الان شبیه
U
چرخیده به چپ!! شده بود!!!
ساعت ۱۰ بالاخره سالم و بدون کشتن کسی رسیدیم خونه و برای همه مون روشن بود که چرا انقدر تو کنفرانس های طولانی خسته کننده طرفدار داریم!!! یعنی شما این همه اتفاق ابسرد تو یک روز رو تو هیچ فیلمی کمدی ای پیدا نمی کنین!!
Sunday, 1 June 2014
Hitch-22; A Memoir
What is it you most dislike? Stupidity, especially in its nastiest forms of racism and superstition.
Christopher Hitchens
پژوهشگران فرزانه!!!
واقعا یک واحد درسی هست به نام عظمی پژوهی؟ واقعا؟ واقعا؟ یعنی من نیم ساعته دارم می خندم. باز نمی تونم جلو خودم رو بگیرم. اول که اینم شد اسم؟ بعد تو این واحد دقیقا چی رو می پژوهند؟ مثلا ایکس ری قفسه سینه عظمی رو می اندازن رو دیوار و دانشجویان از رو دنده هاشون جزوه بر می دارن؟ ریش عظمی رو می گذارن زیر میکروسکوپ و زبونم به روتون، گلاب به دیوار توش میکروب پیدا می کنن؟ بعد لابد میکروبه زیر لام وضو می گیره و می گه یا علی!!! بعد دقیقا امتحان این واحد چه جوریه؟ چهار جوابیه؟ تشریحیه؟ مثلا اگر عظمی ۴ عبای مشکی و ۸ عبای سیاه داشته باشد، جذر تعداد عمامه های او چقدر می شود؟ یا مثلا دیدگاه عظمی درباره نقش موثر بانوان در افزایش نمک به غذا را تشریح کرده و بنویسید که حکم ایشان درباره بانوانی که سنگر آشپزخانه را رها گرده و سودای حقوق یکسان در سر می پرورانند، چند عدد تو دهنی است؟ یا مثلا عظمی به کدام شعر چرند فلان شاعر مخ لس (همین طوری می نویسن!!) آورین طلایی اهدا نمود؟ بعد فکر کن طرف پی. ایچ. دی. عظمی پژوهی بگیره و بشه پژوهنده عظمی عظمی پژوهی!!!آقا زاده چی خوندن؟ عظمی می پژوهن!!! الان قیافه ام شبیه چندلر هست وقتی جویی با لباس الف ها از در اومد تو و چندلر سرش رو گرفت که منفجر نشه و گفت
Too many jokes! Must mock Joey!!!
مینا ۱۸۵
من در جدال نابرابری با مینا پیروز می شم. مینا هرچی خرده کاغذ اوریگامی به نوکش می رسه، می بره تو گنجه قایم می کنه و من می رم می ریزمشون دور. این ماجرا چند روزی ادامه داره تا حوصله من سر می ره و پیچ گوشتی برمی دارم و می افتم به جون لولای گنجه و درستش می کنم که لای درش باز نمونه. مینا که محل اخفای گنجش رو از دست رفته می دونه، جیغ می زنه و نوک می زنه و تقلا می کنه!! من در گنجه رو می بندم و پیروزمندانه نگاش می کنم. مینا ۱۰ دقیقه بعد می ره خودشو تو آب کثیف ظرف ها می شوره و پیروزمندانه نگام می کنه!!من می گیرمش و بدون اعتنا به جیغ های فلورسنتش می شورمش و پیروزمندانه نگاش می کنم. مینا می ره می شینه رو کاغذهای من و خودشو رو خشک می کنه و یه نگاه پیروزمندانه به من می اندازه!! من از خیس بودن پرهاش و اینکه نمی تونه در بره سواستفاده می کنم و با سشوار می رم سروقتش و وقتی خشک شد، پیروزمندانه می کذارمش زمین!! مینا به سرعت یک کاغذ برمی داره و در می ره و..... این داستان ادامه دارد....
تا من باشم داکتر هوریبل به اینا معرفی نکنم ....
براش نوشتم سوالات تون رو تموم کردم. موآ ها ها ها ها (دارم رو خنده بدجنسی ام کار می کنم.) پ
برام نوشته
You need a vocal coach. You Aaaas are not strong enough!!
X Men, Days of Future Past
Director
Brian Singer
Starring
Hugh Jackman
Patrick Steward
Ian McKellen
131. USA. 2014
هیجان!!هیجان!!هیجان!! بازگشت براین سینگر و یک فیلم خیلی خیلی سرگرم کننده و البته با کلی ناهماهنگی با فیلم های پیش!! به هر حال این فیلم یک سفر به گذشته است برای درست کردن اشتباهات فیلم های قبلی و وقتی ولورین بر می کرده رسما گذشته رو عوض کرده!!
جیمز مک اوری و مایکل فسبندر بسیار خوب از آب دراومدن و وقتی من به جای جوونی خدایانی چون پتریک استوارت و ایین مک کلن قبولشون کردم یعنی خیلی خوب بودن!! فیلم به شدت سریع هست و تدوین فیلم و کارگردانی کاملا حضور براین سینگر رو منعکس می کنه. اینکه بالاخره اینا رو میستیک زوم کردن محشره!! میستیک، شخصیت مورد علاقه من تو کل فیلم هاست و الان داره قدم به قدم انسانی تر می شه.
از موضوعش بیشتر نمی گم که اگر ندیدین لو نره!! تگ آخر فیلم هم که کلی برای همه مبهم بود، راست از وسط کمیک ها دراومده و نوید حضور اولین جهش یافته (نمیشه بگیم جهنده؟ آسون تره ها!!) و ۴ سوارکار رو می ده!! خلاصه که اگر دلتون یه بعد از ظهر فرح ناک و بدون فیلم های پیچیده روشنفکرانه می خواد، فیلم رو ببینین!!
پ. ن. ۱ یک سوال برای من و شاگردام پیش اومد که چرا مردم سوپرمن و آیرن من و اسپایدر من رو سوپرقهرمان می دونن و می پرستن، بعد همون مردم از جهش یافته ها می
ترسند و متنفرند؟ نه واقعا آیا چرا؟
پ. ن. ۲ جایزه بهترین جواب به سوال چه قدرتی می خواهید داشته باشید و چرا به خودم رسید که میستیک و به خاطر انعطاف بدنی اش!!! اگر نشد نامریی شدن هم بد نیست!!
Subscribe to:
Posts (Atom)