Tuesday, 24 June 2014

:-D



یکی از ماچو ترین بچه ها که ما مردیم و کیمیایی و چاقوی دست سفید زنجونی و کتک و لبو لب راین (خب امکانات کمه!! سر پل تجریش ندارن اینا!!) کله اش رو می کنه تو کلاس و چشمش می خوره به مهمونی ای که ما معلم های زبان راه انداختیم و خیلی جدی میگه من نمی تونیم بیام؟ یکی از خانوم ها می گه نخیر!! اصلا مهمونی خانم هاست!! (هنوز اقایون سر نرسیده بودن!!) بعد کارل خیلی جدی به من می گه من می تونم برا یک روز دختر باشم!!! منم خیلی جدی می کم من واقعا دلم می خواد تو رو تو پیراهن ببینم!!! یه کم فکر می کنه و می گه  شلوار کوتاه قبول نیست؟ می گم پسر جان! درسته تو دو برابر منی ولی برو کنار، اجازه بده باد بوزه!!! می گه اصلا شما همیشه تو کلاس هم بین دخترا با پسرا فرق می گذارین!!   می گم ببخشید دیگه! برای ورود باید یا تام هیدلستن باشی یا ایگرگ در کروموزوم هات کدگذاری نشده باشه!!‌آقایون همین وسطو سر می رسن!! کارل که از رو نرفته، بدون فکر می گه یعنی آقای زد و آقای وای مرد نیستن؟  گربه چشایر من، قیافه برق گرفته آقایان و کارل که می خواست فاجعه رو کنترل کنه، حرف نداشت!!!


No comments:

Post a Comment