از در می رم تو! ساکت! باید یه چیزی بهتون بگم! (عصبانی می گم! ماست ها کیسه می شه! طفلک ها منتظر می شن!) خیلی خیلی خیلی حسودی ام میشه که شما فردا تعطیلین و من باید از ۹ تا ۴ بیام کارگاه! یعنی نفرینتون می کنم! الان از همتون یه مجسمه ساختم و سوزن هاش رو هم آماده کردم! اگه افتادین، پاتون شکست یا اگه مریض شدین، مردین!!! بدونین من نفرینتون کردم!
کلاس منفجر می شه!
کوئنتین: فردا چقدر به ما خوش خواهد گذشت!
پی. جی. : آخر هفته دراز محشری داشته باشین!! اوه! صبر کنین! شما که ندارین! هه! هه! (مثل نلسن تو سیمپسن ها بخونین!)
ویکتور: ما تا ۱۰ صبح می خوابیم!
لورا: تمام روز رو می ریم سینما!
کیت: ماراتن بیگ بنگ تیوری برگذار می کنیم!
سبسشن: مشق هامون رو می نویسیم که شما چیزی برای تصحیح کردن داشته باشین!!
ویکتور: می ریم لیرزتگ!
بچه ها! بچه ها! یادتون باشه که من هنوز می تونم به همه صفر بدم! دهن ها بسته! کتاب ها باز!
ساکت می شن! اما هرکدوم یه جالباسی تو دهنشون گیر کرده! فکر کنم این هفته از همیشه بیشتر بهشون خوش بگذره!!
No comments:
Post a Comment