یکی از لذت های بزرگ دنیا اینه که بتونی فیلم های قدیمی رو رو پرده بزرگ ببینی. خدا خیر بده هر کی مسوول این برنامه هاست و اصولا فرق هم نمی گذارن!! یه ماه پالپ فیکشن پخش می کنن! یه ماه یک آمریکایی در پاریس که حق هیچ ژانری ضایع نشه!!! و امسال دقیقا روزی که مدرسه ها تموم شد به خاطر جشنواره آزادی خود بودن (اسمش همین بود واقعا!!) انجمن شاعران مرده رو پرده بود!! و من به عشق اینکه رابین ویلیامز رو تماشا کنم که ادای مارلون براندو در یک نقش شکسپیری رو در بیاره رفتم که برای هزارمین بار ببینمش و به همه هشدار دادم که این اواخر هر وقت تصویر رابین ویلیامز رو هرجا دیدم مثل کودکی که فهمیده بادکنک ها یه روزی می ترکن، گریه کردم!! و خدایا!! با اینکه یه جاهایی از فیلم سانتیمانتال هست و یک جاهایی زیادی اغراق شده است، هنوز یکی از دوست داشتنی ترین هاست!!! نمیشه ایتن هاوک رو فراموش کرد وقتی مجبور می شه بداهه شعر بگه!! یا وقتی می فهمه نیل خودکشی کرده!! یا رابرت شان لنرد وقتی لوازم تحریر تاد رو پرت می کنه تو حیاط و بهش میگه نگران نباش تولد سال دیگه یکی دیگه برات می گیرن!! و ناکس وقتی می گه
Damn it, Neil! The name's Nuwanda!!
فیلم ساخت ۸۹ هست! یعنی الان ۲۷ ساله است!!! من دستکم ۱۷ سال پیش دیدمش و هنوز یکی از محبوب ترین فیلم های زندگیمه!! حتی چهره شکسته لنرد در هاوس یا هاوک در پسرانگی هم نتونسته منو از جادوی اون نوجوانی ایده آلیستی بیرون بکشه!!! و البته رابین ویلیامز باز من رو به گریه انداخت!! نه
Oh Captain! My Captain
نبود!! چهره مهربونش بود وقتی نگاهشون می کنه و می گه متشکرم بچه ها!! متشکرم و با وقار از کلاس خارج می شه!!
پ. ن. ۱ مدت هاست که این شعر برای من درباره رابین ویلیامزه، نه لینکلن. متاسفم آقای ویتمن!
پ. ن. ۲ بعد از خودکشی ویلیامز یکی از ویدیوهایی که طرفداران براش ساختن با این صحنه تموم می شد و بعد فید می شد به
Thank you! Robin! Thank you!
No comments:
Post a Comment