خانواده خبر دادند که عمو جان که داشتن از خونه پدری می رفتن خونه خودشون، یه جوجه مینا پیدا کردن و بردن دادن دست عمو جان دوم!! فرداش عمو جان دوم زنگ زده که این جوجهه داره حرف می زنه!! خبر رسیده که از اونجایی که خونواده ما از قفس خوشش نمیاد جوجه جان دو سه هفته ایه که دارن آزادانه تو خونه تردد می کنن (باور نمی کنین؟ ما تو اون خونه مرغ و خروس، گربه، سگ، همستر و چندماهی بزغاله نگه داشتیم!! همه هم آزادانه همه جا تردد می کردن!! البته حیاط داشتیم و طفلک مرغ و خروس ها تو نمی اومدن!! (به جز ماکیان در هنگان تخم گذاری و جوجه داری که قدمشون رو چشم ما بود!! براشون موسیقی هم می گذاشتیم که حوصله شون سر نره!!) بعد همگان وظیفه داشتن پشت سر آقای بز خان راه برن و تمیز کنن یا اگر خانوم گربه تصمیم گرفت تو رو پتوشون دراز بکشه، پتو رو تقدیم کنن، برن یه پتوی نو بخرن!! حیوون بود و گناه داشت! خانواده جالبی هستیم کلا!! یه بار تو رودربایسی مجبور شده بودند یه گوسپند قربونی کنن!! بعد تو اون همه مهمون همه اعضای خانواده دسته جمعی رفتن تو آشپزخونه، برای گوسپند گریه کردن!! هیچکی هم به غذا لب نزد!! یعنی تا این حد! بگذریم) بعد دو سه بار جوجه جان با عموجان دومی دعواشون شده. چون جوجه جان رفتن وسط سفره و عمو جان اخراجشون کردن!! (مینا هم یه بار نشست رو یه بشقاب برنج!! احتمالا فکر کرده بود یه تپه خوراکیه!!) خلاصه که تاریخ خانواده نشون داده که انقدر حیوون رو نگه می دارن که یا صاحبش پیدا بشه یا اعصابشون خرد بشه!! در یک اقدام مطایبه وار زنگ زدن به من که یه مینای دیگه نمی خوای؟ خانواده فکر می کن، من می خوام میناداری باز کنم احتمالا!!!
پ. ن.از پیشینه جوجه جان، مدل صداشون و جملاتی که می گن، اطلاعی در دست نیست!!
No comments:
Post a Comment