Thursday, 7 July 2016

خداحافظ آقای شکسپیر!


رومن با هیجان می گه همه برای آقای شکسپیر دست زدند. من و مامانش می خندیم و با اینکه ده دقیقه بیشتر نگذشته من دلم برای همه کلاس تنگ می شه. بهترین شاگردایی که داشتم. انقدر که وایستادم کارنامه گرفتنشون رو ببینم و باهاشون جیغ بزنم و به گریه بیفتم. بیچاره ادوارد هاج و واج ما رو نگاه می کرد که اینا که همه با نمره های عالی قبول شدن. چرا اینجوری گریه می کنن؟ و نمی دونست که قرار ما هفتاد بود!!‌هفت تا ۱۰ و سه نفر به وعده شون وفا کردن!! و من کلی به استیو پز دادم که ۵۰ درصد کلاس من نمره کامل گرفتن!! برای ارلا که در حالیکه اشک می ریخت، گفت به من ده دادی؟ و من احتمالا برای نخستین بار در تاریخ معلمان دنیا بهش گفتم من بهت ده ندادم دختر جان!! خودت گرفتی!! و یاد معلم دوم افتادم که انقدر از امتحان شفاهی ارلا و مارتین و استف به هیجان اومده بود که تا سه روز بعد و همه امتحان های زبان دوم و سوم ازشون حرف زده بود!! یاد استف که اشک هاش مامانش رو وحشت زده کرده و چون استف نمی تونست حرف بزنه، من خیالش رو راحت کردم که ۸۵ درصد گرفته!! امسال می ره مدرسه تاتر لندن!! و مامانش نفس راحتی کشید. مارتین که ۵ دقیقه یکبار بهش پیام دادم که کجایی؟ تا کارنامه ات رو نگیری من نمی رم! و طفلک هی ۵ دقیقه یکبار خبر داد که دارم از کنار رودخونه رد می شم. دارم از ایستگاه اتوبوس می گذرم. در درم و انقدر از نتایج شوکه شد که تا ۱۰ دقیقه بعد یادش نیفتاد به مامانش خبر بده و اصلا باور نمی کرد که اول شده و از اما جلو زده. وقتی بهش گفتم شرط رو برا من بردی پسر جان!! هی می گفت مطمئنی؟  و همه نمره های کامل رو نگاه می کرده و می گفت مگه می شه؟ من نرسیدم درباره تاریخ ایرلند حرف بزنم!!‌آقاهه چطور به من ۱۰ داد؟ 
 رومن هنوز داره برا مامانش از هیجان امروز می گه. از یک پارلمان آدمی که وایستادن و برای مارتین که ۹۱ درصد از همه درس ها گرفته بود، دست زدند و  مارتین که کلی دستپاچه شد و آخرش بقیه کلاس رفتن وسط که رو صحنه نگرش دارن. 
مارتین همیشه چیز دیگری بود. پسرک اتریشی که تنها اومده بود یک کشور دیگه که راه دانشگاه رفتنش رو هموار کنه. نه پول انچنانی داشت و نه خانواده اش می تونستن تند تند بهش سر بزنن. تنها زندگی می کرد وهمیشه بهترین کلاس بود. سر سفر انگلیس با وقار کمک مدرسه رو رد کرد و گفت نمیاد و من چه ژانگولری درآوردم که وادارش کنم بیاد. آخرش همه پول رو پس داد! وقتی پیداش کردم که خداحافظی کنم، گفت نمی خوای مامانم رو ببینی؟ و من برد دیدن مامانش و مادربزرگش که از اتریش برای مراسم اومده بودن و انقدر با هیجان براشون تعریف کرد که من کی ام و تو کلاس چیکار کردیم  که ربکا توجه اش جلب شد و اومد جلو که تبریک بگه و گفت تنها حسرت من اینه که تو هیچوقت شاگرد من نشدی و به مادرش گفت مارتین شکسپیر ما بود و بود! مارتین شکسپیر ما بود!! 

پ. ن. انقدر این خداحافظی احساساتی شد که نوشتنش خرابش می کنه! خلاصه اینکه گدور دو روز بعد زنگ زد که بپرسه می خوام برم اروپا پارک و گفت که همگی ویدیویی که براشون درست کرده بودم رو نگاه کردن و دسته جمعی گریه کردن!! انگار نه انگار که همه دو سه ماه دیگه تا دانشگاه شروع بشه اینجان و اگر نه هر روز، حداقل سه روز یکبار همدیگه رو می بینیم.




  

No comments:

Post a Comment