برای اولین بار در مدتی که با این بچه ها کار می کنم رسما دعواشون کردم و تازه پسرهایی که رابطه ام باهاشون خیلی خوبه!! برای اولین بار سرشون داد زدم که این رفتار رو تو کلاسم تحمل نمی کنم و اگر می خواین این طوری باشین، نیاین!!! این هم از شاهکارهایی شخصیتی منه که به خودم هر چی بگن، هیچ مساله ای نیست ولی اگر به یه طفلکی ای که نمی تونه جواب بده، حرفی بزنن، با تانک از روشون می گذرم!! برای اولین بار جلسه بعد هم رسما سرسنگین بودم و یادم نرفته بود!!! تا لازم نشد، نه نگاهشون کردم و نه باهاشون حرف زدم و اولین صدایی که از آقایان سکوت رو به هم زد، مستقیم زل زدم بهشون که اگر می خواین برنامه جلسه پیش رو پیاده کنین، همین الان برین بیرون و کلاس در سکوت مطلق فرو رفت!! حتی آقای کوارتربک که به شدت احساس مردانگی مضاعف می کنن و عقیده دارن جذاب تر از این هستن که کسی بهشون توجه نکنه، جیک نزدن!!! از یه ور، کلاس در سکوت کامل و به شددددددتتتتتت مفید بود و از اون ور، هم به خودم خیلی سخت گذشت و هم به بچه ها!! از اون ور تر، آقایون رسما آدم شدن!! تکالیفشون انجام شده، اومدن و خواهش کردن برای وقت اضافه که مقاله هاشون رو تحویل بدن. به شدت مودب شدن. در باز می کنن، دیکشنری حمل می کنن و تا جای ممکن در محدوده
peripheral vision
من مانور می دن که ببینن بالاخره کوتاه میام، تحویلشون بگیرم یا همچنان به شدت در ژست معلمی فرو رفتم!! ترسو ها مستقیم نمیان جلو!!! طفلک ها امروز جرات نکردن جاناتان رو تا کلاس بدرقه کنن و چنان نگاهش می کردن که انگار هم قطارشون رو دارن می برن اعدام کنن!! حالا من هر جا دیدمشون، سلام علیک کردیم ها!! ولی نه مثل سابق!! خیلی از روی وظیفه! بعد وقتی من دارم با بچه های کلاس های دیگه سر و کله می زنم و از سر و کول هم بالا می ریم (یعنی تمام مدتی که در کلاس نیستم) بعد در پس زمینه می بینمشون که نگاهم می کنن. تو مایه های عزیز از دست رفته و اینا!! از اون ور دخترها هم به شدت شادمان اند که کلاس جدی شده و هم بحث های برید معذرت بخواید، کلاسمون خسته کننده شده رو رهبری می کنن!!یعنی خنده داره وضعمون!! بخش تاسف بارش اینه که چرا؟ چرا باید تنها معلمی که باهاش راحت بودن رو انقدر به قهقرا هل می دادن که همونطوری رفتار کنه که ازش متنفرن؟ این سوالیه که پسرهای من باید این روزها جوابش رو پیدا کنن.
پ. ن. ۱ دخترک صورتی تیره یکبار و سر یکی از این طوفان های من حضور داشت و بعد ها بهم گفت اصلا باورم نمی شد که بتونی اینجوری عصبانی بشه. اون روز کلی خدا رو شکر کردم که من شاگرد اون کلاس نبودم!!
پ. ن. ۲ هیپولیت!!! یک هفته است از خودم متنفرم که اون طور سرت داد زدم و از تو متنفرم که انقدر رو روان من تک چرخ زدی که باعث شدی سرت داد بکشم!!! خوبه هفته پیش اون همه باهات حرف زده بودم که پسر جان!! تئوری های کایل چرنده و سعی نکن عملی شون کنه!!! اون هم تو لعنتی که یکی از بهترین بچه های اون کلاسی!!!
No comments:
Post a Comment