Wednesday, 25 September 2013

یک روز در یوتوپیا !!!



امروز حیفه تو تاریخ ثبت نشه. امروز  از اون روزهاست که آفتاب می درخشد و بلبلان می چهچند. امروز کایل زودتر از من سر کلاس بود. امروز لوک و جاناتان واقعا درس خونده بودن و درس جواب دادن. (این یک مورد، من واقعا بر نفس  اماره ام غلبه کردم که نپرم
bear hug 
کنم دو تا شونو!! مخصوصا این جاناتان که انقدر حرف گوش کن شده که بعد از اون که من رسما به موهاش گیر دادم مصرف ژلش رو کاهش داده و این روزا چند تا مو هم وسط ژل ها دیده می شه. این اصلا هم ربطی به اینکه من هرچی بگم، کلاس در حافظه فیلانه اش ثبت می شه و تا ابدالدهر به بچه طفلک یادآوری می کنه، نداره!)  امروز دنیل داوطلب شد که شعر رو بلند بخونه و سبسشن بدون اسکی رو اعصاب من، نظرش رو درباره شعر بیان کرد. امروز دلی و هیپو خودشون خواهش کردن که آدرس بدم و برن کتاب رو بخرن و آقای کوارتربک بعد از خوندن شعر سر والتر رالی، فرمودن چقدر قشنگه! بدون اینکه مردانگی شون با علامت سوال تهدید بشه. امروز من ده درصد حرف زدم و بقیه تحلیل ها همه از بچه ها بود. امروز بچه ها فهمیده بودن که برای تحلیل شعر فیل رو باید از هوا پایین بیارن و از ساده ترین واژه ها شروع کنن. امروز آنالیزشون و دفاعشون از جواب هاشون حرف نداشت. امروز دستکم دو نفر چنان محشر شعر رو دکلمه کردن که من اشک تو چشمام قلمبه شد و مهم تر از همه امروز بچه های من برای جلو رفتن به من نیازی نداشتن. امروز ایده آل ترین روزی بود که می تونه در زندگی هر معلمی پیش بیاد




No comments:

Post a Comment