دوست سنگالی با اصرار مکان منو پیدا کرده و یه بعد از ظهر با نگرانی منو زیر نظر گرفته. بعد که می گم نکنه بچه ها بهت خبر دادن فردا تو مدرسه می خوان منو منفجر کنن؟ می گه دیشب جمیل گفت سه شنبه دیدتت و به من سلام رسوندی. ایشان همچنین افزود (با صدای آقای بابان بخونین!) پری داره خودش رو با کار می کشه. خستگی رو مولکول های صورتش پیداست (یعنی اینا ایران منو می دیدن چی می گفتن؟). می گم بعد تو نگران شدی و اولین کارت این بود که منو پیدا کنی و ببینی حضرت مرگ پشت سرم حضور داره یا نه؟ می گه نه اولین کارم این بود که سرش داد بزنم که تو می بینی انقدر خسته است و ساعت ۶ بعد از ۸-۹ ساعت کلاس مجبورش می کنی بهت درس بده؟
پ. ن. ۱ همیشه دخترا! های-فایو بروٍئت!
پ. ن. ۲ بی انصافی نکنم وقتی جی. به ملکوت اعلا پیوست، این رفیقمون پیغام داد من به جای این درس ها برات تلفن می گیرم. فقط چون یه ماه بعد از حادثه یادش افتاده بود، من پینکی رو خریده بودم دیگه.
پ. ن. ۳ مقادیر ایرانی اونجا بودن که اگر اپسیلنی شک داشتن هم نژادیم، وقتی زبون مکالمه رو شنیدن و تلفن برادرمون زنگ خورد (۸۳٪ این معتقدین از زنگ موبایلشون تا آهنگ های ام. پی. تری شون تا آهنگ خوش آمد کامپیوترشون قرآنیه!)شک شون به یقین تبدیل شد که من نمی فهمم و شروع کردن به مسخره کردن به پارسی!
No comments:
Post a Comment