Thursday, 17 January 2013

پشت شیشه برف می بارد....

 
پشت پنجره دارم برف رو نگاه می کنم. همیشه عاشق این سپیدی ای بودم که همه سیاهی ها رو می پوشونه. عاشق برفی که روی درخت ها می نشست و انقد سحرت می کرد که نمی فهمیدی چند ساعته تو ترافیک گیر کردی. یاد درخت های ولیعصر می افتم تو روزهای برفی. یاد دانشگاهمون! یاد خیلی چیزها
 
دارم از پنجره بیرون رو نگاه می کنم که یکی یواشکی به پارسی با همون ر های فراری که فرانسوی ها نمی تونن تلفظ کنن می گه برفیه؟ برمی گردم. آقای لیکله. آقای لیکل مهربون همیشه با این تک کلمه هایی که از پارسی یادش مونده، منو شگفت زده می کنه. می خندم. می گم آره! برفیه!

پ. ن. عنوان دزدی از فروغ فرخزاد


No comments:

Post a Comment