اول: وقتی طبق
آدرس روی سایت رسیدین تو خیابون و نیم
ساعت دور خودتون چرخیدین، وقتی سف ارت رو
پیدا کنین، انقدر از یافتن سکوی نه و یک
چهارم خوشحال می شین که در جا زنگ بزنین.
(البته آدرس سایت هم دقیق همون
جایی رو نشون می ده که من زنگ زدم). فکر
کنم خود کنسول جواب داد!!! و
بله شما باید ساختمون رو دور بزنین و از
اون یکی در برین تو که تصادفا زنگش هم کار
نمی کنه! یعنی یکی در میون
کار می کنه! و البته اولین
سف ارتیه که من دیدم و بالاش کاشی کاری
نیست! فقط با نستعلیق نوشتن
سف ارت! نه که نستعلیق تو
پاریس خیلی معموله، من ده قدم رد شدم تا
مغرم پروسس کرد که من به یه سوسیس سلام
کردم؟ و برگشتم عقب!
دوم: سف ارت
اینجا عین سف ارت اونجاست. فقط
سالن انتظار اولی رو با دومی ادغام کنین!
همه همون شکلی اند که یادتون
میاد! حتی تلویزیونشون
داره داریوش ارجمند رو نشون می ده که با
یه حاج آقایی بحث می کنه و از اون زیرنویس
چرندها زیرش هست. خداییش
چند ساله که داریوش ارجمند یا خود حاج
آقاست یا یار غار حاج آقاست؟ آه نوستالژیک
به یاد اون حاج آقای محشری که تو سگ کشی
بازی کرد!!
سوم: یک برادر
سیاهپوش (خب اربعینه فردا!)
باارزش جدی پشت باجه مدارکتون
رو می خواد. مدارک رو به
شیوه ایناهاش! ایناهاش!
(دیپلم گلدوزی! ایناهاش!
مدرک ماشین نویسی! ایناهاش!
ایناهاش! ) تحویلش
می دین! خداییش انقدر می
ترسیدم که بگن فلان چیز کمه گه نوشته بود
کپی صفحه اول، من همه رو کپی کردم! بعد
صفحه اول رو جدا گذاشتم. بقیه
رو جدا که اگر اونجا وحی نازل شد که صفحه
دوم رو هم می خوایم داشته باشم. تنها
چیزی که ممکن بود ایراد داشته باشه، پاکت
نامه سفارشی بود که خواسته بودند. پست
اینجا گفتن وایییی!!! سف
ارت این پاکت اینجوریا رو قبول نمی کنه!
باید از اون پاکت های سف ارت
پسند بگیری که تقریبا ۳۰ یورو بود.
منم اول فکر نمی کردم، قضیه
انقدر جدی باشه و دوم خسیس ام اومد، یه
پاکت سفارشی از اون ها که توش حباب حباب
داره گرفتم، ۷ یورو. بعد
اقای برادر پرسیدن پاکت آوردی؟ گفتم اینو
دارم. مناسبه؟ ایشون نمی
دونستن. گفتن می خوای از
خودمون بگیری که مطمئن باشی مساله ای پیش
نمیاد؟ و یه پاکت به من دادن که احتمالا
از کاغذ ساندویچ های کاهی (توضیح:
کاهی صفته برای کاغذ، نه
ساندویچ! هرچند فرقی هم
نمی کنه!) میدون انقلاب
درست شده با از این فرم های سفارشی ۶ یورو!
بعد این آقای پستی می خواست
به من پاکت ۳۰ یورویی بده چون سف ارت های
پاکت عادی قبول نمی کنن!!! من
بهتر سف ارت مون رو می شناختم انگار!
یعنی اعتماد به پست که پاکته
نیفته تو آب، پاس پورت من پودر بشه.
خلاصه اینکه انقدر حرص و جوش
و یه ۲:۳۰ رفت و ۲:۳۰
برگشت، یک عالمه یورو، کل قضیه ۱۰ دقیقه
هم طول نکشید. البته من از
ملت همیشه در صحنه ام ممنونم که احتمالا
فکر کرده بوده سف ارت بین دو تا تعطیلی،
تعطیله دیگه و نیومده بودن! با
همه اینا تشکر از برادر با ارزش که وقتی
دیدن مدارک جوره به سرعت همه رو تحویل
گرفتن که من عقده ای بشم. انصافا
برخوردشون از سف ارت داخل کشور که وقتی
میای بیرون رو بدنت جای گازگرفتگی هست
بهتر بود!
چهارم: ای آنانی
که مثل من متوجه شدین اعتبار کارت ملی تون
تا آخر امساله!! اعتبار ها
تا آخر سال دیگه تمدید شده! سف
ارت ها هم بخشنامه اش رو دریافت کردن!
پنجم: من یه
سوال از آقای اطلاعات کردم، نزدیک بود
بگه هر روز پاشو بیا سفارت!! یعنی
فکر کنم طفلک دلش لک زده بود یکی درباره
کارهای یه کم دور از ذهن تر تو سفارت ازش
سوال کنه! ۶ بار صدام زد
که توضیحات جدید بده!
ششم: حج اب من
بر باد بود ها!! یعنی دو
سال اونجا نبودم، همه فوت و فن های صدف
داری از دستم رفته! سه بار
شالم در حدود غیرقانونی باز شد و قبل از
اینکه بیفته، گرفتمش!
هفتم: برادر
باارزش از من پرسیدن محل اقامت ایران
نیست، چه کار می خوای بکنی؟ نزدیک بود بگم
می شه حاشیه اش گل بکشم با یه قلب تیرخورده
دورش؟ خب آقا جون! شما که
۱۰۱ یورو دریافت کردی با فرم مورد نظر،
اینم سوال داره؟
هشتم: هنوز اون
قانون پاسپورت دختره رو ندین!
بی حیا! مجرده!
نرسیده به سف ارت! شایدم
فکر می کنن دیگه از کار گذشته!
گیس دریده اینجاست!
چه فایده؟
نهم: خلاصه که
من قبل از ۱۰ اومدم بیرون (توجه
دارین که من ۵ صبح از خونه زده بودم بیرون
که ۸:۳۰ پاریس باشم؟)
و بعد از اینکه جلوی چشم های
مبهوت این پلیس سیاسی فرانسه، حج اب کاملم
رو ناقص کردم (تو دانشگاه
بستنی چکه کن اینا، فقط در دانشگاه نامحرم
بود! بچه ها دم در چادر
سرشون می کردن و از نگهبانی که رد می شدن،
بر می داشتن یا مثل شنل زورو می انداختن
گردنشون شون!! حالا اینجام
همون طوره!! تازه یه کم اون
ورتر فکر کردم اینا دوربین دارن ها!!!)،
فکر کردم چقدر وقت! برم از
طلوع خورشید رو ایفل برا بستنی چکه کن عکس
بگیرم! (سفل ارت اون ور
ایفله!!) بعد رفتم دیدم ۱۰
صبح ۳۶۷۸ نفر توس برج اند و ۴۹۸۱ نفر هم
تو صف اند (باور ندارین
آمار ورودی های ده صبح رو ببینین!)
دیگه نرفتم تو! فقط
از همون زاویه که بودم چند تا عکس انداختم
که می بینین! راستی بستنی
چکه کن، کلی دستبند و گردنبند ایفل اومده
که کلی خوشحال شدم نیستی و گرنه باید به
زور می کشوندمت که نخری! اون
ایفل کوچولو ها هم شده دوازده تا، ۵ یورو!
بازم جای شما قالی می دیم پهن
کنن! اما اگر بودی لابد با
هم گلاویز می شدیم که نخر!
ایفل از کوچه سف ارت
دهم: آخه کی در
birthday suitاش سوارکاری می
کنه؟ این مجسمه های اطراف ایفل اصولا منو
به فکر واداشتن! تو عکس
نیستن که عفت خانم مجروح نشه ولی خداییش
کسی اینطوری رو اسب بشینه که همه جواهرات
سلطنتی رو معیوب کرده و باید به خواهر
برادرهاش متوسل شه برای جانشین!! حالا
می خواد پادشاه باشه، می خواد الهه یونانی
ای چیزی باشه! هرچند،
چندوقت پیش به دلایلی حرف اون موقع شد که
Play Girl دراومد و منم کنجکاو!!
می خواستم بدونم برخورد بانوانِ
اون موقع چه طوری بوده؟ تو خانم ها هم کسی
مجله رو زیر بالشش قایم می کرده که یه
خانومی که اون موقع ۱۲-۱۳
سالش بوده گفت کنجکاوی همه فوری تبدیل
شده به خندیدن و مسخره بازی درآوردن!
یکی از ابلهانه ترین ژست هایی
که یادش بود، همین برهنه روی اسب بود که
هنوز خنده اش می گرفت وقتی یادش میومد!
البته وقتی توضیح داد، منم
نمی تونستم جلوی چشایرم رو بگیرم! از
دست این آقایون!
رقص پیروزی در طلوع آفتاب
یازدهم: به این
ترتیب، من ساعت یازده راه افتادم به سمت
پق لشز (یا همون پدر صندلی!)
برای دیدار با صادق خان!
برا اون برید به پست بعدی!!
دوازدهم: بلیتم
برا ساعت ۳:۳۰ بود.
ساعت ۱:۳۰ رسیدم
ایستگاه و دیدم یه قطار ساعت ۲ هست!
با کمی تردید که تقریبا ۲۷
ثانیه طول کشید!! پریدم تو
بلیت فروشی و از آقای بلیت فروش پرسیدم
میشه بلیت منو عوض کنین؟ کاری که سال پیش
عمرا نمی کردم. ترجیح می
دادم دو ساعت تو سرما در انتظار بمونم تا
برم ۲ کلمه حرف بزنم! اقای
بلیت فروش گفتن باید تفاوتش رو بدی و من
انقدر خسته بودم که اگر می گفت باید شیشه
هامونو دستمال بکشی که ۲ ساعت زودتر بری
خونه، احتمالا قبول می کردم. خلاصه
که تقریبا بدترین جایی که تو این ۲ سال تو
قطار بهم افتاده رو گرفتم و به جای ۷:۱۵،
۴:۳۰ خونه بودم و همه بعد
از ظهر رو در خواب به سر بردم (سندرم
شلمانیسم هنوز کار می کنه!). الان
۱۱:۱۵ که دارم می نویسم.
این بود پست من درباره یک روز
در با سف ارت در پاریس!
پ. ن. ۱
اقای بلیت فروش پرسید اجازه می دین بلیت
قبلی رو پاره کنم؟ ما هم که به این عزت
تپونی ها عادت نداریم! با
گربه چشایری گسترده فرمودیم خواهش می
کنم! بلیت از خودتونه!
جاش یکی بهم می دین دیگه؟ پسره
که آخر شیفتش هم بود، کلی هم خسته بود
(بالای باجه زده بود تا ۵
دقیقه دیگر تعطیل می شود! اصلا
وقتی اشاره کرد بیا جلو، ازش پرسیدم آیا
بازه؟)، چشایرش وسیع شد،
گفت فکر کنم باید جاش یه بلیت بهت بدم،
نه؟ یعنی اگر من سوپر پاور داشتم احتمالا
در پاسخ های که سائل!!! انتظار
نداره، خلاصه می شد!
پ. ن. ۲
تا الان نصف To Kill A Mockingbird رو
برای بار دوم! (جز برنامه
درسیه! وگرنه کلی کتاب
نخونده رو دستمه! خواهر!)
خوندم و همه اش هم تو قطار!
یه سفر دیگه باشه (که
تو راهه ولی مینا هم میاد و نمیشه کتاب
خوند!!) کتاب تمومه!
پ. ن. ۳
لوور طرح ها و اختراع های لئوناردو داوینچی
رو به نمایش گذاشته. اما
من وقتش رو نداشتم و دیدار با آقا صادق رو
هم ترجیح می دادم به هر حال! اگر
پاریس هستین، یه سر بزنین!
• مجری: آقا. کلفت نمی خواین؟
• رمال: اوووه. والا راستش چی بگم. کلفت کلفت که نخیر. هه هه
• مجری: خاک عالم به سرم.
• رمال: ولی خب. شاید یه کاریش بکنیم.
• مجری: خیلی از لطف شما ممنونم.
• رمال: می دونم.
• مجری: خدا عمرتون بده انشالله
• رمال: انشالله
• مجری: بچه هاتونو ببخشه بهتون.
• رمال: انشالله. خب حالا هم شیره. اگه زحمت نمی شه بفرمایید که شما گواهی کلفتی و دیپلم و مدرک دارین؟
• مجری: او بله البته. ایناهاشش ببینین.
• رمال: ببینم گواهی آشپزی.
• مجری: بله قربون ایناهاش
• رمال: دیپلم خیاطی، گلدوزی.
• مجری: ایناهاش. ایناهاش
• رمال: دیپلم ماشین نویسی.
• مجری: ایناهاش.
• رمال: خب حالا گواهی نخ ریسی.
• مجری: ایناهاش
• رمال: حالا تصدیق...
• مجری: بله بفرمایید.
• رمال: خب حالا گواهی...
• مجری: بفرمایید.
• رمال: دیپلم...
• مجری: بفرمایید.
• رمال: گواهی...
• مجری: بفرمایید.
• رمال: دیپلم...
• مجری: بفرمایید.
• رمال: گواهی...
• مجری: بفرمایید.
• رمال: دیپلم...
• مجری: بفرمایید.
• رمال: گواهی...
• مجری: بفرمایید.
• رمال: دیپلم...
• مجری: بفرمایید.
• رمال: گواهی...
• مجری: بفرمایید.
• رمال: دیپلم...
• مجری: بفرمایید.
• رمال: گواهی...
• مجری: بفرمایید.
• رمال: دی دی دیپ دیپلم...
• مجری: بفرمایید.
• رمال: گو گو گو گواهی...
• مجری: بفرمایید.
• رمال: خب اندازه ی ابعاد بدن. سینه.
• مجری: صد.
• رمال: دور کمر.
• مجری: پنج و سه چهارم.
• رمال: باسن.
• مجری: سی صد و شصت.
• رمال: زیاد است.
• ملا: بابا اون با من.
• رمال: راستی همشیره. حضرت علیه انگلیسی بلدین؟
• مجری: نه آقا.
• رمال: نچ نچ نچ. خیلی بد شد.
• مجری: ده چرا؟
• رمال: خب آخه مخالف قانون است.
• ملا: دختری که انگلیسی نداند سکرتر است.
• مجری: خب. پس مرحمت شما زیاد.
• رمال: حیف شد. کلفت مطبوعی بود.
No comments:
Post a Comment