Thursday, 17 January 2013

دوستم نداری یعنی من هستم. دوستم داشته باش.

 

نمی دونم چی شد که برگشت گفت منو که می دونم دوست نداری! بلند گفت. شاید نمی خواست بلند بگه. بچه ها همه برگشتن نیگاش کردن. انتظارش رو نداشتم. با تعجب پرسیدم دوستت ندارم؟ بلند گفتم. بچه ها با هیاهو دست زدن! جوردن اون وسط در حالیکه سعی می کرد صداش بهشون برسه گفت پرسشی گفت! خبری نگفت! داشت سوال می کرد! هیییی!! 
 
فکر می کنم چیکار کنم. بار اول نیست که یه بچه توجه طلب!! کلاس منو به هم ریخته که بهم بفهمونه منو ببین! حتی اگر درس نمی خونم و شلوغ می کنم. فکر می کنم. به تام می گم بخون. حواسم نیست. متئو داره بحث می کنه که شهرت دردسرهای خودشو داره و اگر کسی تلاش می کنه که مشهور باشه باید بپذیره این ور ماجرا رو هم! فکرم به جوردنه!

ده دقیقه بعد، لامپ ۱۰۰ وات بالای سرم چشم بچه ها رو می زنه. جوردن داره مثل همیشه پیتر رو از راه به در می کنه که یه شلوغ بازی راه بندازه. می گم بچه ها! یه تنبیه جدید داریم! گوش ها تیز می شه. می گم اونایی که همه اش تو کلاس حرف می زنن، معلومه که دلشون می خواد حرف بزنن ولی وقت بهشون نمی رسه. نظرتون چیه که هرکی تو کلاس حرف زد، یه داستان بگیره و جلسه بعد ۱۰ دقیقه وقت داشته باشه که داستانه رو هر جور که می خواد، برامون تعریف کن. اسم اون ۱۰ دقیقه رو می گذاریم Jordan Time!! به اسم جوردن که هم همیشه حرف می زنه و هم نفر اولی خواهد بود که برامون داستان می گه. از این به بعد هرکس وسط درس حرف بزنه Jordan Time می گیره! بچه ها جوردن رو نگاه می کنن و دست می زنن. جوردن لبخند می زنه


 

No comments:

Post a Comment