وقتی فهمیدم که یه بچه دو رگه جهشی تو سال اولی ها هست که پدر و مادرش به هیچ صراطی مستقیم نشدن که بچه کلاس ها رو طبق معمول طی کنه و به خاطر اینکه ریاضی اش محشره به زور فرستادنش راهنمایی، آه از نهادم برآمد. کلی خدا خدا کردم که تو کلاس من نیفته و افتاد و من از همون روز اول عاشقش شدم. نه به خاطر قیافه جیگرش که انگار یه کارتونیست ژاپنی نقاشی اش کرده بلکه به خاطر اینکه انقدر با جدیت همه کار رو انجام می ده که در کمال موفقیت تمام کلاس رو هم از دبستان تا دبیرستان با خودش دشمن کرده! اگر همه چیز طبق روال پیش نره به من تذکر انضباطی می ده. هفته پیش که یکی از تمرین ها رو تصحیح نکرده بود، هر روز به من گوشزد کرد تا جایی که من به شوخی می گفتم سیروس منو می فرسته دفتر مدرسه اگر این تمرین تصحیح نشه. جاش در ردیف اول چسبیده به من و تخته است و مدل شلدن کوپر از جاش دفاع می کنه. در چشم به هم زدنی تمرین هاش رو انجام می ده و شروع می کنه به نظارت بر بچه های دیگه. چند بار مجبور شدم در برابر بچه های دیگه که اعصابشون از نظم آقا سیروس خط خطی شده بود ازش دفاع کنم. اما برا من موجود دوست داشتنی بامزه ای که وقتی غایبه دلم براش تنگ می شه.
یک خواهر انا بیمارستانه. انا تو کلاس زد زیر گریه و فرداش من کاغذ اریگامی بردم سر کلاس که برای خواهر انا یک رشته لک لک درست کنیم. در کمال تعجب همه استقبال کردن و پونزده تا لک لک از کاغذ ها سر در آوردن. آخر کلاس سیروس که داشت می رفت بیرون مکث کرد. برگشت طرف من و گفت امروز وقت تلف کردیم. منتظر خطابه انضباطی اش بودم و تو ذهنم داشتم فکر می کردم که چطور موقعیت رو برگردونم به سمت یک لحظه آموزشی که عینک عظیمش رو سر داد عقب و با چشم ها سبزش زل زد به لک لک هایی که انا داشت می گذاشت تو کیفش و گفت اما دلیل خوبی داشتیم و بدون اینکه منتظر جواب من بشه رفت بیرون.
دو متوجه شدم که وقتی تو درک متن ها گیر می کنه باید برم سراغ ریاضی. این چند وقته کلی گرامر رو با نظم ریاضی درس دادم. کلا نیم وجبی منو برگردونده به دوران اتحاد مزدوج و مربع و مکعب! خدا به خیر کنه.
سه. این کلاس دو تا گروه شده. گروه دوم به فرماندهی استیو، همکار دوست داشتنی از زیر کار در رو، همین کلاس بغلی اند و همیشه در حال شادی و خنده و فیلم دیدن. اما امتحان ها مون با همه. به نوبت سوال می نویسیم و خب از شکل امتحان معلومه که کی سوال ها رو نوشته. این امتحان آخری، شماره گذاری سوال ها دقیق نبود. آق سیروس فرمودند.
Has Mr. Penton written the questions again?
چهار در همون راستا، تو یک امتحان دیگه استیو سوال ها رو از منبع ان لاین کتاب برداشته بود و واقعا انتظار نمی رفت که بچه ها این منابع رو کشف کرده باشند. آق سیروس پریدند هوا و با شادی اعلام کردند که سوال ها از سایت نیو اینسپیرشن هست و ایشون برا تمرین حلشون کردن. استیو که شوکه شده بود گفت اگر بچه انقدر فعال بوده که دنبال سوال گشته، حقشه که نمره کامل بگیره.
پنجم معمولا سر اینکه کی زودتر بره تو دعواشونه . ارمیس، انتون، الکسیا، ژوان و سیروس دسته در رو می چسبند که تا من در رو باز کردم بپرند تو. در مواقعی که آق سیروس نفر اوله، چونه می زنه که من اول برم تو. یعنی
teacher's pet
یه ها!
ششم وقتی صدای ویدیو و ساز و آواز کلاس بغلی میاد، بچه های طفلکی من می پرسند نمیشه ما هم ویدیو ببینیم؟ در چنین مواقعی قبل از اینکه من جوابی بدم، سلوا، سیروس و انا درباره فواید درس خوندن و مضرات وقت تلف کردن بقیه رو ارشاد می کنند. کلا سیروس مشت نمونه خرواره، من کلا این کلاس گوگولی شمبزگمبلی رو خیلی دوست دارم
هفتم روز آزاد سال هفتمی ها که باز در اقدامی هماهنگ، مدرسه رو به گند کشیدن، بچه های سال اولی از شدت هیجان رو پاشون بند نمی شدن. مدرسه رو هوا بود. بچه ها به هم آب می پاشیدن، می رقصیدن. آواز می خواندن و از ته دل جیغ می زدن. این همه هیجان تاثیر خودش رو گذاشت و سال اولی ها به شدت هایپر شده بودن. با این حال وقتی هفتمی ها اومدن تو کلاس برای مراسم جیغ، من داشتم درس می دادم و اولی ها با وقار سال هفتمی ها رو نظاره کردند. قیافه سال هفتمی های طفلک تماشایی بود. یکی شون به من گفت
What have you done to them?
و آق سیروس فرمودند
We have class if you don't mind
خلاصه که این نخودچی ها واقعا بامزه اند و اق سیروس به عنوان نخودچی ترین نخودچی که به جای پنجم دبستان، اول راهنماییه و رفتار بزرگسالانه اش به شدت با قیافه نیم وجبی اش در تضاده فعلا در صدر بانمک هاست. فکر کنم دلیل دیگه ای که دوستش دارم اینه که باعث شده من بفهم همه کسانی که تو اون سن با من لج بودن، چقدر حق داشتن!!!