بابا لنگ دراز تکلیف تابستون سال چهارمی هاست و بعد درخت زیبای من رو در طول سال خواهند خواند. کتاب ها دوباره من رو به ۱۳-۱۴ سالگی برگردوندند و ساعت ها بی وقفه کتاب خوندن. هنوز هم دوستشون دارم. هنوز انشای اول بابا لنگ دراز که کتاب رو شروع می کنه، جادوییه! یادم میاد که چقدر از فصل های اول درخت زیبای من بدم میومد و چقدر در آخر داستان گریه کردم. هنوز یکی از زیباترین داستان هاییه که خوندم. تازه از اونجاییه که نمیشه بابا لنگ دراز رو خوند و دشمن عزیز رو ندیده گرفت، تا جودی به آخر داستان رسید، رفتن سروقت سالی و بعد از این همه سال، هنوز خوندنیه و هنوز دوستش دارم. عجیبه که هالیوود هنوز این جواهر رو کشف نکرده. بازیگرای اسکاتلندی باید از خداشون باشه که نقش رابین مک ری رو بازی کنند و ایرلندی های سالی مک براید رو. انقدر این دوتا در تقابل با هم محشرند که من هر دفعه نامه هایی که با دشمن عزیز شروع می شه رو می خونم، نمی تونم جلوی خنده ام رو بگیرم، خداییش چند روز معرکه ای با کتاب های نوجوونی ام گذروندم. حالا باید برم سروقت جنگ جهانی دوم و
Testement of Youth!
خدایا توبه!
No comments:
Post a Comment