پرده اول
تو پیچ، وقتی کنار ماشین بغلی که با احترام وایستاده که ماشین های خیابون اصلی بگذرند قرار می گیرم، یه جا خالی می شه. فوری می پیچم تو اصلی. ماشین های اصلی که توسط رانندگان محترمی رانده می شند، راه می دند و می افتیم تو اصلی. ماشین محترم بغلی هنوز ایستاده. دوست سبز تیره از خنده منفجر می شه. در حالیکه هیچ خلافی صورت نگرفته، این عملیات در این ور دنیا مرسوم نیست.
پرده دوم
از چراغ اول می گذریم و من می پیچم توی راه باریکی که برای پارک موقت در نظر گرفته شده. دوست می پرسه چرا اومدی اینجا؟ مگه می خوای پارک کنی؟ و در جواب من که می خواستم به چراغ بعدی که دقیقا یک متر و دو سانتیمتر بعد از چراغ اول بود، نخورم، یه ربع می خنده!
پرده سوم
یک آقای ژولی پولی پشت چراغ قرمز به طرف مون میاد و من ناخودآگاه دستم می ره رو قفل مرکزی و درها با صدا قفل می شند. دوست جون این بار طاقت نمیاره و با خنده می گه خیلی مکزیکی رانندگی می کنی. احساس کردم برگشتم مکزیک! این مانورها، جا خالی دادن ها و ترس از عابر پیاده من رو یاد رانندگی اونجا می اندازه. می خندیم. بعدتر فکر می کنم این روش رانندگی محصول سال ها بی توجهی به حقوق، اتلاف وقت و احساس ناامنی در شهره. کی عادت می کنم که اینجا با اونجا فرق می کنه؟
No comments:
Post a Comment