هر چه بیشتر می گذره بیشتر ایمان میارم که تاتر رو نمیشه
خوند. باید دید. شکسپیر یا میلر یا وودی الن. تا رو صحنه نیاد، نمی فهمی اش. نمایش رو خونده بودم ولی انتظار این غافلگیری رو نداشتم، برداشت ریچارد آرمیتج کاملا با برداشت من از جان پروکتر فرق داشت. بهتر بود!! الیزابت حرف نداشت!!! تازه فهمیدم چقدر نفهمیدمش!!! از زنان ساده کامل بود!! شاید برای همین رو صفحه در مقابل ابیگیل به چشم نمی اومد!!!
با تردید رفتم که چهار ساعت دوام میارم و اصلا نفهمیدم چطور گذشت!!! خیلی ممنون خانم محترمی هستم که در سفرهاش این تاترها رو می بینه و با کمپانی چونه می زنه که اینجا رو پرده بره!!! سه چهارم سالن از شهرهای دیگه اومده بودند که از این خانم فرهنگ دوست ها توشون کمه!!!
پ. ن. تازگی ها فهمیدم که چقدر حساس شدم!! تمام قسمت های بازجویی ها و تجسس های مذهبی داشتم مثل یک فیلمفارسی بین مادرزاد گریه می کردم !! بازی ریچاردآرمیتج و ان مدلی تو اون صحنه آخر اوجش بود!!! به یک خبر خوب نیاز دارم!! نیاز دارم مطمئن بشم که به جایی می رسیم بعد از این جهنم!!
کاش می شد مثل جان داد زد
Because it is my name! Because I cannot have another in my life! Because I lie and sign myself to lies! Because I am not worth the dust on the feet of them that hang! How may I live without my name? I have given you my soul; leave me my name!
No comments:
Post a Comment