یکی از آرزوهای محال من و خیلی از دوست هام اینه که کاش می تونستم فلان کتاب رو برای اولین بار بخونم. بدون اینکه بدونم چی می شه داستان. اون لذت ناب خوانش اول، فراموش نشدنیه. این روزها اما، هملت داره به من می فهمونه که خیلی از کتاب ها رو هر بار که بخونی، بار اولته! بار اول که خوندیش پونزده سالت بوده و هر چقدر هم که برای سنت پخته بودی، تجربه الان رو نداشتی. کشف دوباره هملت و این بار با پونزده ساله ها لذت جدیدیه! دیدن نمایش ها و اقتباس ها و مستندهاش. خوندن زمینه های تاریخی اش و اصلا زیبایی این زبون که خاص خاص خاصه شکسپیره! زبونی که از شدت گویایی تو یه خط، دیوانه ات می کنه!! منی که یه روز می گفتم نمی فهمم چرا ملت انقدر عاشق شکسپیرند و تازه اون موقع هفت هشت ده تا نمایش رو خونده بودم و نمی فهمیدم، این روزها می فهمم. شاید چون بعضی کتاب ها هستن که هر بار بخونی شون بار اولته!! این روزها عاشق جمعه هام که روزمون با شاهزاده بی قرار دانمارکی و دغدغه هاش می گذره. معمولا لغزش تراژیک هملت رو کشتن ناخواسته پولنیس می دونند. اما این گناه تراژیک هملت نیست. گناهش اینه که بالاخره از ایده آل هاش دست برمی داره و همون راهی رو پیش می گیره که جامعه فاسد گندیده ازش انتظار داره. هیچ گناهی بالاتر از گذشتن از ایده آل های آدم نیست. این روزها با بچه ها تو دالون های تاریک قصر قدم می زنم و افسوس می خورم برای همه ما هملت هایی که آخر در برابر روزمرگی نابودگر اطرافمون تسلیم می شیم.
پ. ن. عنوان دزدی است از فیلم برادران کوئن
No comments:
Post a Comment