یک دوست اسبق هست که به دلایل غریبی در یک روز با من و چند نفر دیگه قهر کرد!! هر وقت هرجا می بینمش انقدر سعی می کنه بی تفاوت و خوشحال و رنگارنگ به نظر بیاد که نمیشه توجه انسان رو جلب نکنه!! از بد روزگار هم، هر وقت بعد قرنی جایی می بینمش، همون روز نونصد نفر پیدا می شن که با من کار دارن و به نظر میاد که ما خیلی داریم از زندگانی لذت می بریم!! یعنی انقدر احساس عذاب وجدان می کنم که انقدر تلاش می کنه تو چشم ما بکنه که خیلی خوشحاله که ما رو نمی بینه، بعد ما بدون هیچ تلاشی انقدر دل خجسته به نظر می آیم!!
No comments:
Post a Comment