امروز هر دومون با ذوق منتظر ساعت ۵ بودیم. مثل اونوقت ها که با زنگ مدرسه و فرار از اون دنیای خاکستری غمناک، زندگی تازه شروع می شد. اون روزهایی که هنوز سینما آزادی همون سینمای خاطره انگیزی بود که خیلی هامون توش اولین فیلم مون رو تو سینما دیده بودیم و به یک مجتمع سینمایی بی سر و ته تبدیل نشده بود!! می شد معلم های عجیب با عقاید غریب رو تحمل کرد و بعد به سمت سینما دوید! هنوز فیلم های درست و حسابی پیدا می شد و آدم هایی که فکرشون کار می کرد، با چنگ و دندون سعی می کردن بمونن!! امروز یاد اون روزا بودم وقتی ساعت ۵ وقتی از کتابخونه اومدیم بیرون، بعد از دستکم ۶ ساعت کار با ذوق دویدیم سمت سینما!! من ذوق این رو داشتم که یک شوریده دیگه با هام هست و تو انقدر من تو این مدت، موسیقی این فیلم رو گوش دادم و حرفش رو زدم کنجکاو شده بودی که ببینیش!!! دویدیم، تو ترم از مقاله های امروز گفتیم و همه چیز رو دست انداختیم و خانوم بیگل فروش انقدر معطلمون کرد که داشتیم دیر می رسیدیم و تازه وقتی رسیدیم، دیدیم برنامه سایت به روز نبوده و باید بریم سینمای بعدی و بالاخره رسیدیم و پریدیم تو و مثل همیشه شلوغ کردیم و سر و صدا راه انداختیم تا فیلم شروع شد و به شوخی های ادبی فیلم خندیدیم و کمی گذشت و ..... یک دفعه و بی مقدمه، برگشتی طرفم و گفتی
By the way, this is the most beautiful film I've ever watched!
وقتی اومدیم بیرون، بارون می اومد. امروز دوباره دبیرستانی بودیم.
پ. ن. ۱ من همیشه دبیرستانی ام. اما این روزا دوستانی که مثل من موندن، کم شدن!!خیلی کم شدن!!
پ. ن. ۲ تنها دلدادگان زنده مانده اند بار دوم زیباتر بود!!
پ. ن. ۳ متوجه شدم که این اواخر حداقل ۳ تا فیلم خوب دیدم و باز هم غر زدم کلی!! همه غرهام رو
undo
می کنم!!!
No comments:
Post a Comment