روزهایی هست که عاشق فرانسه می شم. روزهایی مثل همین دیروز. پنجشنبه های امسال فرسایشی اند. من هشت ساعت بدون وقفه تمام کلاس های هفته ام رو دارم و بعضی هاشون رو دوبار!! تغییر از ۱۸ ساله ها به ۱۲ ساله به ۱۴ ساله ها به ۱۲ ساله ها به ۱۱ ساله و در نهایت به ۱۷ ساله ها، هر پنجشنبه من رو تا لب مرز های جنون می بره!! کم پیش میاد دو سه تا درام اشک آلود پیش نیاد و من تا آخر روز سر دو سه نفر داد نزنم! (اگر دلتون بچه خواست، می تونین مجانی یه پنجشنبه من رو تجربه کنید!!) خلاصه اینکه من ساعت ۶ پنجشنبه ها به یک زامبی تبدیل می شم و رسما تا جمعه صبح از کار می افتم. این هفته اما می خواستم به خودم ثابت کنم که یه کاری ازم برمیاد و با پررویی از هفته پیش بلیت رزرو کرده بودم برای مظنونین همیشگی. منطق ام هم این بود که اگر نتونستم برم، دلم نمی سوزه. (البته می سوخت چون هیچوقت این فیلم رو رو پرده ندیده بودم. اما خب دیده بودمش!) بعد با پررویی رفتم سینما. تو یک چشم به هم زدن، سینما پر شد!! جا کم اومد. من که معمولا دو طرفم سیم خاردار می کشم، مجبور شدم کوتاه بیام و وسایلم رو بگذارم رو پام!! از همه طرف، همه داشتن درباره کایزر سوزه حرف می زدن! (خوب بود فیلم رو دیده بودم!! وگرنه دیگه دیدن نداشت!!) و وقتی فیلم تموم شد، یه سالن دست زد!! برای یک فیلم بیست و سه ساله که کمی هم قدیمی شده!! بار اول نیست. من اینک آخر زمان، شکارچی گوزن، زندگی براین و خیلی فیلم های دیگه رو تو همین شرایط دیدم. تماشاچی هایی که معلومه خوره فیلم اند ولی باز میان و یکبار دیگه با ذوق فیلم رو تو سینما می بینن! نمی دونین چقدر حس خوبیه!! برای همین فیلم به یکی از دوستان ایرانی که فیلم رو دیده بود ولی می گفت چیزی یادش نمیاد گفتم بیا، جواب داد تو چقدر حوصله داری؟ مگه یه فیلم رو چندبار می بینن؟ یادم افتاد که مدت هاست کسی به خاطر عشق سینما و تاتر بودن ملامتم نکرده و نگفته این چیزها جدی نیست! که من چقدر الکی پول کتاب می دم و دیگه جایی تو کتابخونه نیست! تو این روزها، فرانسه رو دوست دارم. روزهایی که مردم اینجا شبیه من اند.
No comments:
Post a Comment