خواب می بینم که خوب نیستی. خواب می بینم که همه چیز بدتر از آن است که خیال می کردم. خواب می بینم که توان ایستادن نداری و ناتوانی از فکر کردن. خواب می بینم که غریبه ای در خانه است. خواب می بینم که در برابر وحشت و جیغ های ممتد من که اینجا باید خالی باشد، با آخرین توانی که نداری می گویی شاید فرشته است. خواب می بینم که با وحشت می گویم شبیه فرشته ها نیست. خواب می بینم که این بار آرام، انگار از رازی باخبری که من نمی دانم می پرسی مگر فرشته ها چه شکلی اند؟ روزهاست که در بیداری از خودم می پرسم فرشته ها چه شکلی اند؟ و دلم برای آن یقین دور گمشده تنگ می شود .....
No comments:
Post a Comment