تازگی ها فهمیدم که همکارها ۵ تا ۷ سال و بچه ها ۱۰ -۱۲ سال، سن من رو کمتر از اون چیزی که هست حدس می زنن!!تازه بچه ها خیلی احساس دقت بهشون دست می ده که در نظر می گیرن من دانشجوی دکترام و نمی تونم ۱۷ سالم باشه! البته دانشجویی که لابد همش سال اوله!! نمی دونم قضیه قیافه ام و لباس پوشیدنم هست یا رفتار همیشه تین ایجری ام. به هر حال کمی تا قسمتی لذت بخشه ماجرا!!!
Friday, 31 October 2014
Please! Don't guess! 2
در راستای پست کمی قبل، پریروز دوست بنفش یواش داشت از سفر اخیرش به سرزمین گل و بلبل تعریف می کرد و اینکه با خودش سوغاتی نبرده که بارش سنگین نشه (با تشکر از لوفت هانزا برای تغییر تفکر هموطنان!!) و فکر کرده شکلات همه جا پیدا می شه خب!! بعد قیمت شکلات ها نجومی بوده و بقیه اش رو لطفا خودتون برای خودتون تعریف کنید. بلدین دیگه! خلاصه داشت با جزییات می گفت هر شکلات چند و مشخصات شکلات ها رو می داد و این ها همونایی بودند که این ور بین یک و نیم تا پنج یورو اند!! بعد چشمش خورده به فلان شکلات و فکر می کنی چند؟ من هم در کمال معصومیت و بی خبری و بی گناهی قانونِ دهنت رو ببند! حدس نزن! رو یادم رفت و گفتم چهل و هشت هزار تومن؟ طفلک پرسید قبلا برات تعریف کرده بودم و برای اینکه دل منو نشکنی داری دوباره گوش می دی؟ خدا رو شکر که نگفتم مثلا چهل و هشت هزار و دویست و سی و پنچ تومن و چهار قرون!!!!
Magic in the Moonlight
Director
Woody Allen
Starring
Colin Firth
Emma Stone
97 min. 2014. USA
یک فیلم ساده سرراست با بازی های خوب و چشم انداز رویایی و پایان خوش. با وجود اینکه هنوز سینمای وودی الن رو دوست دارم. یک چیزی تو فیلم های جدید و اروپایی الن نیست: پیچیدگی. منهتن و انی هال و همه فیلم های نیویورکی الن پر از پیچیدگی و دشواری روابط انسانی اند ولی فیلم های اروپایی اش نمونه ساده شده اون تفکرند، آدم ها هنوز پیچیده اند اما وقتی در موقعیت های ساده قرار می گیرند ناچار کوتاه می آند. این اصلا به اون معنا نیست که فیلم های اروپایی الن خوب نیستند، اتفاقا روان تر و شادترند. شاید من هنوز تلخ تر از اونم که با این شادی حاصل از زندگی اروپایی ساده کنار بیام.
یک شعبده باز معروف تلخ اندیش برای برملا کردن هویت قلابی دختری که با ادعای روابط با دنیای بالا به نظر می رسه قصد سرکیسه کردن یک خانواده پولدار رو داره، احضار می شه و قدم به قدم مجبور می شه کوتاه بیاد و سرانجام اعتراف می کنه که سوفی قدرت ماورایی داره و مدتی رو با این توهم که دنیایی فراتر از دنیای روزمره وجود داره با شادی زندگی می کنه تا می فهمه که سوفی و دوست صمیمی خودش سرش رو کلاه گذاشتند و بر می گرده به زندگی ناامید و تلخش با این تفاوت که حالا مزه شاد بودن رو چشیده و با یک مساله دیگر مواجه می شه.
این مدت به خودش دروغ گفته نه فقط به خاطر اینکه ته دلش ناامیدانه می خواد که دنیای فراتری باشه بلکه به خاطر اینکه عاشق سوفی شده و نیاز داشته که باورش کنه.
خلاصه تلخی شد ولی فیلم شاده. یک کالین فرت سرحال که از آقای دارسی غرور و تعصب تا پروفسور هیگینز پیگمالیون رو برای این نقش به کار گرفته و با اینکه گاهی به سمت وودی النی شدن تمایل پیدا می کنه شاید از اولین بازیگرهایی باشه که از الن برای نقشش الهام نگرفته. زمان بندی کمدی اش مثل همیشه عالیه و گفتگوها رو به شدت بامزه کرده. یکی از بهترین های فرت در سال های اخیره. فقط اون جایی که داره سر دختره منت می گذاره که عاشقش شده رو نگاه کنید. درسته که تکرار آقای دارسی هست اما مدل حرف زدن و نگاه های فرت به شدت بامزه اش کرده. در ضمن حتی تصور یک کالین فرت چینی به شدت بامزه است! قیافه ای انگلیسی تر از فرت سراغ دارید آیا؟
اما استون در مقابل کم نیاورده و با اعتماد به نفس، پختگی و شور زندگی ای که شخصیت سوفی باید داشته باشه، لغزیدن آقای شعبده باز تلخ اندیش رو باور پذیر کرده. تنها جایی که تفاوت سن فرت که انصافا جوون تر از پنجاه سال نشون می ده و اما استون ۲۵ ساله به چشم میاد اون بوسه آخره .
(من هنوز این شیفتگی غریب آقایان میان سال به روابط با دخترهایی که در مقایسه دارن مراحل جنینی رو می گذرونند رو درک نمی کنم!! جماعت مذکر اگر شما به کسی که وقتی به دنیا اومده شما یک آدم بالغ بودید تمایل دارید یا از نظر فکری، بلوغ تون بسیار به تاخیر افتاده یا کمی تمایلات پدوفیلی اون ته و تو ها هست!! به قول مانیکا
It's icky!
همونقدر که روابط یک خانم میانسال با یک جنین مذکر می تونه باشه!
True Story!)
فیلم رو دوست دارم. سرگرم کننده و شاده اما یه جایی اون ته و توها، دلم برای وودی الن تلخ ولی بامزه تنگ شده!
Tuesday, 28 October 2014
Please! Don't Guess!
بستنی چکه کن عقیده داره که انسان برای سلامت روان خودش هم که شده نباید به من بگه حدس بزن چون من می تونم موضوع درخواست شده رو تا دو رقم اعشار حدس بزنم. البته که بستنی چکه کن اغراق می کنه ولی خیلی چیزها رو راحت می شه حدس زد. هفته پیش در وقفه بین دو تا رولرکستر، بچه ها داشتن از علاقه ها و روابط و این حرف ها حرف می زدن. (من هم که کلا معلم محسوب نمی شم. گاهی نظر من رو هم می پرسن که فلانی خوش تیپه یا نه!) وقتی رسیدن به اوا، به من گفتن نمی تونی حدس بزنی اوا از کی خوشش میاد و
challenge accepted!
من پرسیدم تو کلاس خودشون و بعد یه مکث سی ثانیه ای پرسیدم نیکلا با اس؟ (از آنجاییکه این ملت اس آخر کلمه رو می نویسن ولی نمی خونن و ما پارسال دو تا نیکلا داشتیم که یکی روس بود و واقعا نیکلا بود و اون یکی فرانسوی بود و اصولا نیکلاس بود و نیکلا خونده می شد و هر دو هم مصر بودن که اسمشون نیکلا هست!! من به یکی می گفتم نیکلا با اس و به اون یکی نیکلا بی اس!) تا عصر هر ده دقیقه یک بار یکی از من پرسید نه واقعا؟ از کجا می دونستی؟
White Bird in a Blizzard
Director
Gregg Araki
Starring
Shilane Woodley
Eva Green
91 min. USA. 2014
نمی تونم بگم تو ذوقم نخورد. فیلم نمی تونه تصمیم بگیره کدوم یکی از بیشمار موضوعاتش رو دنبال کنه. آیا بزرگ شدن کت موضوع فیلمه؟ سرخوردگی مادرش؟ ناپدید شدن مادره؟ انفعال پدره؟ روابط به دوست پسره؟ درام روانشناختیه یا فیلم پلیسی؟ همین باعث شده که مقادیری لحظه های خوب و بازی های خوب هدر بره!! تنها چیزی که بسیار امیدوارانه است رشد سرعتی شیلانی وودلی هست که با قدرت داره خودش رو به عنوان یک بازیگر درخور توجه تثبیت می کنه. رسانه های هر چقدر می خوان قربون صدقه جنیفر لارنس و سادگی اش برند، شیلانه وودلی با انتخاب های خوب و بازی های بهتر آدم رو یاد مریل استریپ می اندازه. .
انقدر دلم می خواد اوا گرین رو در یک نقش بسیار ساده، بسیار صمیمی (چیزی در حد ثریا قاسمی در سریال های پر از آب چشم سیما!!) ببینم!. فقط می خوام بدونم آیا می تونه در یک فیلم بدجنس، روانی و توطئه گر نباشه؟ نه. واقعا!!!
امیدوارم فیلمنامه نویس محترم، فیلم خودش رو ببینه. شاید بفهمه که یک پایان شوکه کننده شاید تاثیدگذار باشه برای بار اول، اما از ارزش فیلم خواهد کاست مخصوصا اگر زمینه چینی لازم رو نداشته باشه!!
Thursday, 23 October 2014
بهشتیان جهنمی!!
چند روز پیش یکی از همکارها شوخی می کرد که یکشنبه رفته کلیسا که رستگار بشه ولی فایده ای نداشته. بقیه هم گفتن که آخرین باری که رفتن کی بوده و مستقیم می رن جهنم و... بعد یه دفه همه به من نگاه کردن و من گفتم که من جهنمی ام. گفتن چون مرتب مسجد نمی ری؟ گفتم نه. چون همه آدم هایی که ازشون متنفرم می رن بهشت. بنابراین من خودخواسته می رم جهنم. خندیدند بدون اینکه بدونند چقدر واقعیت رو می گفتم. حضور بعضی آدم ها، آدم رو از بهشت هم فراری می ده!!
آی آدم ها....
داشتم فکر می کردم چقدر خوب بود دوران یونان قدیم که خدایان فوری غضب می کردن و می زدن طرف رو له می کردن. تازه گاهی بعد از هربار مجازات، یارو سالم می شد که دوباره عقاب جیگرش رو در بیاره یا سنگ عظیم رو دوباره به بالای پرتگاه مربوطه برسونه تا سنگه از روش رد شه دوباره!!! کاش الان هم همین طوری بود و خدا غضب می کرد و طرف رو روزی سه بار تو بشکه اسید می کرد!!
پ. ن. جالب نیست که دو تا تار مو باعث می شه زلزله بیاد و چنین کارهایی هیچ سنگی رو جا به جا نمی کنه؟
باید امشب بروم .....
قطار بهترین مکان ممکن برای کتاب خوندنه!!! در این رفت و برگشت یک کتاب کامل و دو تا کتاب نیمه خونده تموم شدن!!! چمدانم کو؟
:I
اگر فکر می کنین یک انسان عاقل در حالیکه از خستگی اسب رو از انار تشخیص نمی ده، می گیره می خوابه و با شاگرداش نمی ره اروپا پارک، به عقل من مشکوک باشین!!!
Make up your mind!!
سه روز پیش در تابستان از رفتم بلژیک. دو روز پیش در زمستان برگشتم!!!
Wednesday, 15 October 2014
The Guardians of the Galaxy
Director
James Gunn
Starring
Chris Pratt
Zoe Saldana
121 min. 2014. USA
یکی از خصوصیت های مثبت فیلم اینه که ژانرش، تماشاگرانش رو می شناسه و سرگرم کننده بودن رو بالاتر از روشنفکرانه یا فلسفی بودن قرار می ده. اگر از قبل کریس پرت رو بشناسید هم که کلی پس زمینه کمدی با خودتون به سینما می آرید.
یعنی دقیقا همون چیزی رو که انتظار دارید، تحویل می گیرید با کلی آهنگ های خاطره انگیز دهه هشتاد و دو تا شخصیت بامزه سی. جی. آی. هرچند از بهترین های دنیای مارول نیست، اما خوش ساخت و سرگرم کننده است به اضافه اینکه گروهی
که با من به سینما اومدن، الان هروقت کم می آن (مخصوصا وسط کلاس!!!) اعلام می نمایند
I am Groot!!!!!
کم قهوه گی
قهوه ساز مدرسه خراب شده و معلم ها رسما سوگوارند و تاوان بی قهوه گی رو بچه ها خواهند پرداخت!! هیچ چیز مثل یک فنجون قهوه نمی تونه تحمل انسان رو در برابر موجودات دانش پژوه بالا ببره!!!
Monday, 13 October 2014
No Country for Hamlets
یکی از آرزوهای محال من و خیلی از دوست هام اینه که کاش می تونستم فلان کتاب رو برای اولین بار بخونم. بدون اینکه بدونم چی می شه داستان. اون لذت ناب خوانش اول، فراموش نشدنیه. این روزها اما، هملت داره به من می فهمونه که خیلی از کتاب ها رو هر بار که بخونی، بار اولته! بار اول که خوندیش پونزده سالت بوده و هر چقدر هم که برای سنت پخته بودی، تجربه الان رو نداشتی. کشف دوباره هملت و این بار با پونزده ساله ها لذت جدیدیه! دیدن نمایش ها و اقتباس ها و مستندهاش. خوندن زمینه های تاریخی اش و اصلا زیبایی این زبون که خاص خاص خاصه شکسپیره! زبونی که از شدت گویایی تو یه خط، دیوانه ات می کنه!! منی که یه روز می گفتم نمی فهمم چرا ملت انقدر عاشق شکسپیرند و تازه اون موقع هفت هشت ده تا نمایش رو خونده بودم و نمی فهمیدم، این روزها می فهمم. شاید چون بعضی کتاب ها هستن که هر بار بخونی شون بار اولته!! این روزها عاشق جمعه هام که روزمون با شاهزاده بی قرار دانمارکی و دغدغه هاش می گذره. معمولا لغزش تراژیک هملت رو کشتن ناخواسته پولنیس می دونند. اما این گناه تراژیک هملت نیست. گناهش اینه که بالاخره از ایده آل هاش دست برمی داره و همون راهی رو پیش می گیره که جامعه فاسد گندیده ازش انتظار داره. هیچ گناهی بالاتر از گذشتن از ایده آل های آدم نیست. این روزها با بچه ها تو دالون های تاریک قصر قدم می زنم و افسوس می خورم برای همه ما هملت هایی که آخر در برابر روزمرگی نابودگر اطرافمون تسلیم می شیم.
پ. ن. عنوان دزدی است از فیلم برادران کوئن
Labels:
Cinema,
Geeks and Freaks,
literature,
Me,
Myself and I,
Nerds,
selfnote
Boyhood
Director
Richard Linklater
Starring
Ellar Coltrane
Patricia Arquette
Ethan Hawk
165 min. 2014
انقدر در نوشتن از فیلم ها و تاترهایی که می بینم تنبلی کردم که الان دستکم ۱۰ تا فیلم ننوشته دارم. اما بحث این فیلم فرق می کنه. انقدر دوست داشتنیه، انقدر شخصی می شه و انقدر دلت می خواد تجربه فیلم فقط مال خود خودت باشه که هی نوشتن ازش عقب افتاد. ریچارد لینکلیتر یکی از بهترین کارگردان هاییه که می شناسم. انقدر دوستش دارم که وقتی داشتم غر می زدم که می خوام برم این فیلم رو ببینم ولی ۳ ساعته و اهریمن ۲ گفت کارگردانش لینکلیتره ها، من فرداش تو سینما بودم. بگذریم.
فیلم داستان بزرگ شدن میسن هست و در یک دوره دوازده ساله ساخته شده. یعنی هر سال یک هفته- ده روز فیلمبرداری داشتن و می رفتن تا سال بعد. به همین خاطر شما بزرگ شدن ایلار کلترین رو می بینید. همین طور پیر شده ایتن هاوک و پاتریشیا آرکت رو. از فیلم مهمترین اتفاقات هر سال رو هم ثبت کرده.
یعنی مثلا سالی که تب هری پاتر همه جا رو گرفته، شما بچه های فیلم و شیفتگی شون به هری پاتر رو می بینید و سالی که اوباما انتخاب شد، تبلیغات ریاست جمهوری تو فیلم هست. شاید یکی از اون تجربه هایی که کیارستمی می خواد به تصویر بکشه و معمولا برای تماشاگر عادی خسته کننده است. در حالی که من سه ساعت این فیلم رو اصلا احساس نکردم.
این آدم ها سه ساعت جلوی چشم های من زندگی کردند، بزرگ شدند. گریه کردند، شکست خوردند. انقدر به آدم نزدیک می شه که نمی تونی فاصله تماشاگری ات رو نگه داری. من شاید به دلایل شخصیتی و شاید به دلیل اینکه تجربه شکست تو ازدواج و بچه و این حرف ها رو ندارم بیشتر با میسن و سمنتا همذات پنداری می کردم تا پدر و مادرشون.
اما حتی اگر به مادر و پدر فیلم هم نزدیک نباشید و انقدر امثالشون رو اطرافتون دیدید که تو آدم های مختلف بشناسیدشون. شاید برای همینه که انقدر تجربه دیدن فیلم مثل تجربه بازی کردنش شخصیه. آرکت تو یکی از مصاحبه هاش می گفت دلم نمی خواست تموم بشه. دلم نمی خواست مردم ببینندش. من هم دلم نمی خواد درباره این شاهکار کوچولو بنویسم. فقط ببینیدنش. من با ایلار دوباره بزرگ شدم.
دنیای آدم بزرگ ها گیجم کرد. ناامیدم کرد و بالاخره تا حدی باهاش کنار اومدم. شاید برای همین وقتی پدر میسن در جوابش درباره پوچی زندگی گفت نمی دونم، ولی وقتی بزرگ تر می شی، کمتر احساس می کنی یا وقتی مادرش وقتی میسن به کالج می رفت گریه می کرد و می گفت زندگی همین بود؟ من انتظار بیشتری داشتم، من هم اشک هام سرازیر شد. بازیگری و کارگردانی و فیلمنامه پسرانگی عالی اند. اما بی نظیر بودن فیلم به خاطر اینه که قصه بزرگ شدن همه ماست. قصه ای که شاد یا دردناک، همه تجربه اش کردیم.
Wednesday, 8 October 2014
D Cup Coffee
کلی زحمت کشیدیم دو ساعت خالی پیدا کنیم که بریم آلمان خرید و وقت کم و اینا!! بعد از اتوبوس پیاده شدیم که دوست جان می فرمایند بریم قهوه بخوریم؟
وقت گیر آوردی؟
ببین! ما الان آلمانیم!! تنها جایی که دور و بر ما قهوه بزرگشون، بزرگه! می خوای چنین فرصتی رو از دست بدی؟
ده دقیقه بعد تو تو کافه نشستیم با قهوه هایی
might as well have nipples on them!!!
پ. ن. ۱ اگر نفهمیدین، فرندز خود را
refresh
فرمایید لطفا! اشکال از فرستنده نیست!!
پ. ن. ۲ در همان نشست! واحد قهوه رو ای. بی. سی. دی. اعلام کردیم و اجماع فرمودیم که فرانسوی ها قهوه شون ای. کاپ هست و آلمانی ها دی. کاپ و البته که
Size matters!!!!
از دست این بارنی که بوبز رو در تمام مراحل زندگی ما ساری و جاری کرده!!
پ.ن. من بلایی سرم نیومده، قبل از نوشتن این پست داشتم اخبار می خوندم و ناخودآگاه زبان ناشناس و نامفهوم مطبوعات تاثیر گذاشته!!
Need to try more!
یک دوست اسبق هست که به دلایل غریبی در یک روز با من و چند نفر دیگه قهر کرد!! هر وقت هرجا می بینمش انقدر سعی می کنه بی تفاوت و خوشحال و رنگارنگ به نظر بیاد که نمیشه توجه انسان رو جلب نکنه!! از بد روزگار هم، هر وقت بعد قرنی جایی می بینمش، همون روز نونصد نفر پیدا می شن که با من کار دارن و به نظر میاد که ما خیلی داریم از زندگانی لذت می بریم!! یعنی انقدر احساس عذاب وجدان می کنم که انقدر تلاش می کنه تو چشم ما بکنه که خیلی خوشحاله که ما رو نمی بینه، بعد ما بدون هیچ تلاشی انقدر دل خجسته به نظر می آیم!!
Princess Ending!
I paid my dues! I experienced the real life! Rent! Lack of money! Cleaning! And now I get my princess ending! I'm moving in with my parents!
Good for you! I will never get a princess ending!
My parents can adopt you! We are already like sisters anyway!
از شوخی گذشته، باز هم جا خوردم!! خیلی شده یکی اشاره کرده که من بهترین دوستشم و
blah blah blah blah
و من قیافه ام شبیه شرلاک شده وقتی جان ازش می خواد که
Best man اش
باشه!!! آقا! وقتی انقدر احساساتتون قلمبه می شه، یه ندا بدین!!!
The Best Excuse Ever!!
ری!!!! تو باز یادت رفت داستان رو بیاری؟
ریموند خیلی حق به جانب می گه! میس! مامانم این داستان رو دوست داره!، هی از تو وسایل من برش می داره که ببینه آخرش چی می شه! راستی فصل بعدی رو کی بهمون می دین؟ مامانم می خواد بدونه ان با گیلبرت دوست می شه بالاخره یا نه؟
حالا من زنگ بزنم به مامان بچه چی بگم آخه؟
مرز ناپیدای شاگردی ومعلمی!
بچه ها جمعه می خواستن برن
The Guardians of Galaxy
بعد خیلی ریلکس اومدن تو کلاس، به من اعلام کردن که هفت و چهل و پنج دقیقه تو سینما باشم!! یعنی کسی به فکرش هم نرسید که من ممکنه نرم!! بعد این همکار های من هی می گن چرا جمعه ها با ما نمی آی کافی شاپ!!
عطمت متن واقعی!
این همه درباره متن واقعی و متن مجازی بنویسی و تا وقتی که ۵۰ صفحه رو پرینت نگیری برات جا نیفته که ۵۰ صفحه
خیلیه!! طفلک استاد جون که یه دفه مجبور میشه زیاد زیاد تصحیح کنه!
Subscribe to:
Posts (Atom)