بد گیر دادم به سپهری ها!!! ساعت بیست و سومه که من از خونه خارج شدم و هنوز مراجعت .... چی شد؟ آها !! از خونه خارج شدم و هنوز نرسیدم به مقصد!! تقریبا دو ساعت دیگه تا ساندربرگ مونده و بعد تازه باید بریم حومه شهر!! بعد ساعت ۹ قراره به زور به هم معرفی مون کنن! شخصا ترجیح می دم یا برم بخوابم یا با دوست بنفش یواش غیبت کنم و یا بشینم اون مقاله های ناتمام!!! (گریه کنین مسلمونا! گریه کنین! ثوابه!! (لطفا با همون لهجه ملا بخونین! متشکریم!!) رو تموم کنم و فردا با دیدن بچه ها سورپرایز شم! اما انگار راه نداره! اینم نتایج اخلاقی سفر تا این لحظه:
تو دانمارک می تونین همه چیز رو با کارت اعتباری حساب کنین!! یعنی می تونین اصلا پولتون رو عوض نکنین!! بامزه اینکه حتی دستشویی های تو ایستگاه هم با کارت اعتباری کار می کنه!!
دیشب با یه خانوم آلمانی و یه مادر و سه کودک عرب-آلمانی-دانمارکی تو یه کوپه بودم و کلی با اعرابی که تا حالا در ایران و فرانسه دیدم فرق داشتن!! فرهنگ در حد لیگ اروپا!انقدر هم این پسره که اسمش عمر بود بامزه بود که حد نداره!! الان هم یه خانومه کان هی!!(نتیجه معاشرت با اعرابه!!) لیو اولمان نشسته جلو چشمم!!
از دست این کائنات!! ما یه چیزی درباره آلمانی گفتیم ها!! حالا انقدر نیاز من رو به آلمانی زیاد می کنه که مجبور شم برم یاد بگیرم! تازه دیروز هم ای میل دوست عراقی رو که شونصد سال پیش عید فطر رو تبریک گفته بود را جواب دادم و در کمال اتمسفرزدگی! به عربی جواب دادم!! بعد حالا هی این چند روز برمی خورم به اعراب آلمانی زبان!! کائنات داره تاکید می کنه که زود باش برو هر دو تاشون رو یاد بگیر!! کائنات عزیز! حالا من دو ملیون یورو می خواستم به این زودی اسبابش فراهم می شد، عزیزم؟
امروز فهمیدم دارم می رم یه شهر لب دریا و مسلما تمام هفته رو دور از آب و در دانشگاه به تحصیل علم خواهم پرداخت!! هی ی ی ی! روزگار غدار!!
اوه! الان از جلو یه آسیاب بادی رد شدیم!! تا اینجا همه خونه ها شیروونی ای اند!!
آقا مقایسه تهرون و پاریس و برلین و کوپنهاگ نشون می ده که واقعا همه پایتخت ها شبیه هم و شلوغ پلوغ اند!! با درجه متغیری از خر تو خری که خودتون می دونین تو ۴ شهر بالا کدومشون بالاترین آمار خ ت خ رو داره!!
خیلی خوش خیالانه فکر کردم همه جا تابستونه دیگه و فقط کت جین ام رو برداشته ام و خیلی کنایه آمیز از دیشب که باهاش خوابیدم!! درش نیاوردم. این جوری پیش بریم خدا به خیر کنه!!
یه آقاهه تو کوپنهاگ احتمالا فکر کرد من دختر فراری ام و گیر داد که به من زنگ بزن و اینا (آقاهه به زبون پریایی یعنی ۵۰ سال به بالا!! اگه ۲۰ سال جوون تر و ۲۰۰ مگ hot تر بود شاید قضیه فرق می کرد!!) منم تو دلم گفتم تو تهرون زندگی نکردی، یه Play book فنون! روت پیاده شده باشه! اصلا دختر ایرونی ها همه می تون دار الفنون تاسیس کنن، آموزش بدن! گفتم! چشششششمممممم! (به همین غلظت!) و مثل بوش وگ اضافه کردم چقده شما مهربونین و راهمو کشیدم اون ور ایستگاه!! محض اطلاع! نه! آقاهه دانمارکی نبود!!
من نمی دونم اینا چرا تشخیص نمی دن من مال اینجا نیستم!! هی همه باهام دانمارکی حرف می زنن. خیلی حس بدیه که هی توضیح بدی من نمی فهمم شما چی می گین!! خب از قیافه معلوم نیست، از چمدون به این متوسطی هم معلوم نیست که مسافرم؟ البته دیشب هم ملت گیر داده بودن آلمانی با من ارتباط کنن!!
دفعه بعد که بنویسم احتمالا بعد از ارائه خودم خواهد بود و در کمال جیییییغغغغغ فهمیدم که خود استفن (جیییییغغغغغ!) و خانم پیج (مقادیری حباب قلب مانند بترکانید! زحمتی نیست!) سرپرست گروه من اند و دارم دعا می کنم استفن روزی که من ارائه دارم یه گروه دیگه باشه!! خانم پیج این جایی نیست ولی استفن رو تو همه کنفرانس ها دیدم و خواهم دید و مقادیری آبرو!! (حالا اگه استفن رییس جلسه نشد؟ این ـــــــــ، اینم خط!!!) از دست خواهد رفت!
من برم به دیده بوسی با مقاله های نخونده!! فعلا