Wednesday, 8 May 2013

معلم های این دوره زمونه!




ژنیا غر می زنه که جاناتان در خودکارش رو پرت کرده تو سطل اشغال!  جاناتان و لوک دارن حال می کنن که خیلی کوووول می باشند و کمی تا قسمتی پریا دم مثلثیه رو فعال می کنن!
جاناتان! برو درش بیار!
نه! من نبودم!
جاناتان! سطل!
نه!!! چرا من؟ لوک پرتش کرد؟ 
(با مصنوعی ترین لبخند ممکن) چون من می گم! 
نه!!!!

(بچه ها خواب و بحث رو ول کردن و با اشتیاق منتظرن ببینن که کی موفق می شه حال اون یکی رو بگیره)

یه نیگا به سطل می اندازم و می گم جان!! فقط دره تو سطله! درش بیار تا درست حسابی حالت رو نگرفتم!!
نه!!
نه؟؟؟؟
نه!!!!
بچه ها!!! کی اشغال دم دستشه؟


(بچه ها با اشتیاق در فعالیت کلاسی مشارکت می کنن! در کسری از ثانیه سطل پر می شه!)

جاناتان! برای آخرین بار! درش بیار!
نه!!!! تقصیر من نبود!

یه چشایر بدجنسی و در مقابل چشمان شگفت زده جاناتان سطل رو میزش خالی می شه!!!

بچه ها: جیغغغغغغغغغ! کف!!!!! سووووت!!! هورا!!!!!!!! عکس!!!!

بچه ها ادامه می دیم! صفحه بعد!




پ. ن. ما درس رو ادامه دادیم همون طور!! من آخرش گفتم  اگر در خودکار رو برداری من میزت رو تمیز می کنم!! ایشون کوتاه نیومدن! ما هم کوتاه نیومدیم! سبسشن طفلک آشغال ها رو جمع کرد و به جاناتان هم تذکر داد که تقصیر تو بود ها!!  لوک هم طفلک مونده بود بخنده یا گریه کنه! با لحنی میان حیرت و خنده و  ناباوری و مگه می شه می گفت 
But you are the teacher! The teacher!!!!

No comments:

Post a Comment