Monday, 29 April 2013

Hope!





From: http://sparklesandcrumbs.blogspot.fr/2008/09/problem-with-people-who-have-no-vices.html



To the Lighthouse



Friendships, even the best of them, are frail things. One drifts apart.

                            
                                            Virginia Woolf


Side Effects

                                                               
Director
Steven Soderbergh
Starring
Jude Law
Rooney Mara
Catherine Zeta-Jones
Channing Tatum
1h46, USA, 2012



آه حسرت! یه دورانی اسم سودربرگ مترادف یه تریلر جذاب بود! خب کلی خورده تو ذوقم با این فیلم های آخرش! یعنی وارد ژانر so what شده اساسا! (در این ژانر تماشاگر فیلم رو تحمل می کنه و تهش می پرسه  so what؟) خلاصه که از سودربرگ Traffic و تریلر جذابی مثل  Out of Sight یا حتی اوشن ها اثری نیست!

یه دختر پول پرست طماع، یه روانپزشک لزبین خلافکار، یه شوهر عضله ای خنگ و البته یه جود لای باهوش گناهکی بی جا متهم شده که یه تنه با یه سیستم رو به رو می شه!! و کلیشه پشت کلیشه است که میاد و می ره! می بینین که آدم بدها هم مونث اند! بی گناه ها مذکرن!

یعنی فکرشم نمی کردم یه روز تو فیلم سودربرگ تبلیغ به شیوه فیلمفارسی ببینم! از رد بول که کم مونده اکستریم کلوزآپ بگیره! جود لا هم که لپ تاپ و آی پد و موبایلش رو جوری می گیره که سیبش بره تو چش تماشاگر باشه (جای اپل بودم ازشون شکایت می کردم؟ یعنی گند زدن به تبلیغ های نامحسوس اپل!!)! یادتونه تبلیغ انواع سس ها و نوشابه ها رو تو سینمای خودمون!



یکی نیست به این آقایون کارگردان بگه می شه بسه؟ میشه فانتزی های Ewww تون رو برا خودتون نگه دارین؟ آخه اینجا چرا باید زتا-جونز لزبین می بود؟ مثلا اگر دخترخاله امیلی بود چه فرقی می کرد؟ انگار فقط ایشون حال کرده بودن مقادیری girl on girl action در فیلمشون بگنجانند برای تماشاگران مذکر متحرک!!!

یعنی من مرده این دختره خنگ بودم که انقدر باهوش بود که کل پلیس و جود لا و دادگاه رو دور زد، بعد اصلا اینکه جود لا جلوی پنجره اش با زتا-جونز قرار گذاشته، هی هم بر می گرده نگاه می کنه که دختره حواسش هست یا نه، هیچ!!! شکش رو بر نیانگیخت!!

چنینگ تیتم هم لابد به جبران نقش اول قبلی قبول کرده بود که شوهر عضله بی مصرف خنگ گول خورده باشه! 




نتیجه اخلاقی این که شما وقتی تو ۲۳ سالگی شوهرتون رفت زندان، ۵ سال می رین بهش سر می زنین و زندگی تون رو تلف تر می کنین که وقتی اومد بیرون بکشینش که شاید نقشه تون با دکتر روانشناستون بگیره، پول دار شین!! میشه بسه؟ 



مینا ۱۶۷


مینای مدافع!

مینا! پد شوخته! مینا جیگر! جییییگر!!!



:I



یک آقای ایرانی می تونه در کمال موقعیت نشناسی وقتی بهش می گن وای شما می خواین از اینجا رد شین؟ بگه نه من وایستادم  و گوش جان بسپره به گفتگویی که ربطی بهش نداره!

یه آقای ایرانی می تونه به زور وارد بحثی بشه که هیچ اطلاعاتی درباره اش نداره و دو طرف مبحوث!!! هم علاقه ای به حرف زدن با ایشون ندارن!!!

یه آقای ایرانی می تونه سوالی نداشته باشه، بعد از سخنران بپرسه شما اینو و اینو و اینو گفتین؟ بعد طرف نگاش کنه و جواب بده بله من همینو گفتم و ایشون بگه آهان!

یه آقای ایرانی می تونه وقتی به یه ایرانی دیگه می رسه یهو!! شروع کنه به شکر افشانی پارسی در حالیکه هیچ کس نمی فهمه چرا وسط جمع خودشو انداخته وسط که از کسی که داره فرانسه حرف می زنه به پارسی سوال کنه؟ چرا نمی گذاره برا بعد خب؟

یه آقای ایرانی می تونه وسط جمع زنگ بزنه به مامانش که بگه امیلی و باربارا و فرانچسکا بهت سلام می رسونن!! )این مورد رو انصافا جاتون خالی! من از خنده دمر شده بودم یعنی!!(‌

و خلاصه اینکه یه اقای ایرانی می تونه کاری کنه که همه از دستش فراری باشن و حداقل ۳ نفر از اولین ایرانی در  دسترس بپرسن 
what's wrong with him?  

و خدا صبر بده! ان شاالله!




You were saying.....



تو دوستت رو برداشتی بردی مدیاتک؟ پارلمان اروپا، یکی از زیباترین نمونه های معماری گوتیگ، موزه الزس، یه عالمه بتوموش (از این قایق-رستوران ها!) و هزار تا چیز توریستی دیگه اینجاست، بعد تو برداشتی دوستت رو بردی مدیاتک؟ نگاش می افته به دوست ترنسپرنت که قیافه اش با شنیدن کلمه مدیاتک شبیه هومر سیمپسن شده وقتی حرف دونات (و هر نوع خوراکی دیگری!!!) پیش میاد و آه جگرسوزی می کشه که never mind!




The Place Beyond the Pines



Director                    

Dereck Cianfrance
Starring
Ryan Gossling
Bradley Cooper
Eve Mendes
2h20, USA, 2012


و بر همگان واضح و مبرهن است که ترا‌‌ژدی از پدر به پسر منتقل می شود!!



یه فیلم خوب! نه محشر! با یه مجموعه بازی خوب! نه محشر! (امسال سال بردلی کوپره!) و یه کارگردانی خوب! نه محشر! نتیجه اینکه وقتی از سینما در میاین نمی خواین یه جوری درست و حسابی کلک کارگردان رو بکنین! (لطفا غیرتی نشین! حسش نیست! من چند وقت یه بار به سینمای کیمیایی گیر ندم، دچار افسردگی ادواری می شم!) اما.... (نکات مثبت و منفی درهمه! به گیرنده های خود گیر ندهید!!)

اول اینکه فیلم، فیلم پدر ها و پسرهاست! یعنی کفه اونوری به اینوری می چربه! خانم ها فقط وظیفه مقدس پسر زاییدن، از دست پدر بچه و بعدا خود بچه حرص خوردن رو دارن! هرکسی می تونست نقش اوا مندس رو بازی کنه اصولا و آب از اب تکون نخوره! حالا چرا مندس رو کارگردان باید جواب بده!


این راین گاسلینگ داره کلیشه مرد تنهای الن دلنی می شه! یعنی باید به سرعت یه نقش دیگه پیدا کنه که بعد از کلیشه پسر طلایی خانواده به دام یه کلیشه دیگه نیفته! ۴۵ دقیقه اول فیلم انگار بازسازی Drive هست فقط این بار گاسلینگ موتور داره! بعد هم که مرسی استفاده ابزاری از گاسلینگ! من و اهریمن ۲ داشتیم می گفتیم اگر نمای معرف مندس رو از دید شخصیت لوک در نظر بگیریم، اصولا آدم وقتی بعد از یکسال عشقش رو می بینه رو بوبزش متمرکز می شه یا رو صورتش آیا؟ (نما متوسطه! اما این بوبزها بدجور وسط تصویرن!) بعد به این نتیجه رسیدیم که اونوری هم جواب می ده! ما خیلی جاها گاسلینگ رو بدون دلیل (یا به دلایل زیبایی شناختی!!) تاپ لس می بینیم! اصلا هم به روند فیلمنامه ربط نداره!



از اون ور، عاشق این بودم که دوربین فاصله اش رو با شخصیت ها حفظ می کنه و شخصیت های انقدر خاکستری اند که نه می تونی دوستشون داشته باشی و نه ازشون متنفر باشی!

می شه فیلم رو کوتاه تر کرد ولی انصافا هرجا که آدم احساس کشش می کنه، یهو!! یه داستان جدید شروع می شه و یه گره تازه رو می شه که توجه آدم رو جلب می کنه!

خنجر زیر چشم گاسلینگ منو کلی یاد اشک جانی دپ تو Cry baby انداخت! یعنی آی عکس مقصود کارگردان؟

دین مک هن اصلا بهش نمیاد بچه اوا مندس و کاسلینگ باشه ولی آی می تونه بچه لیوناردو رو بازی کنه! یعنی قیافه اش به شدت شبیه مارمولکی های لیوناردو هست. بازی اش هم انصافا خوبه!


شما ری لیوتا رو ببینین براتون تعلیق باقی می مونه آخه؟ یاد رفقای خوب نمی افتین؟ معلومه که لیوتا تو دسته پلیس فاسدهاست!

فیلمنامه خوبی هست، فیلم هم ظرافت های بصری جذابی داره. نمی دونم چرا خیلی به دل من ننشسته! شاید چون من هنوز عقیده دارم که فراتر از کاج ها، جایی هست و همه محکوم به این بی معنایی عمیق نیستن! می دونم من hopelessly رمانتیک ام!



لاتینو ۲!




دیروز برا بار دوم، من لاتینو ارزیابی شدم!! بار اول یه پسر مکزیکیه تو برلین بود! واقعا منتظرم اون روز رویایی ام که یکی همون بار اول منو ایرانی حدس بزنه!  






;))




برا دوستم ای میل زده 'مسج های این پریای شر بی ملاحظه آتیش پاره غیرقابل پیش بینی نشون می ده کلی داره بهتون خوش می گذره'، یه نسخه هم فرستاده برا خودم!! براش می نویسم شر بی ملاحظه آتیش پاره غیرقابل کنترل؟ Awwwwww! I'm flattered! I learned from the best, you know! و خدا می دونه که ایشون در چقدر بروز کردن این خصوصیات من نقش داشته! 





Sigh.....

برد به تو خبر داد؟
!نه! جرج! برد تو کارهای اداری دانمارک نیست که!
برا تو لیست کتاب فرستاده؟ من می ترسم آخرش به موقع لیست نیاد! من نرسم لیست رو تموم کنم!
مریل استریپ پوستتو می کنه، روش یه روایت دوم شخص می نویسه!
.
.
.
.
.
.
حالا منو تصور کنین که دارم به شیوه بارنی هاراگیری می کنم! این بار شونصدمه که یکی از شوخی های همین جوری من از دست خارج می شه! هنوز امیدوارم دوستان قبل از اینکه جامعه روایتگری اروپا رو آلوده کنن، از این nickname ها خسته بشن!!



Tuesday, 23 April 2013

:l



From: http://balooscartoonblog.blogspot.fr/2012/08/moses-cartoon_13.html



مناجات نامه بستنی چکه کنانه!

 


خدا هیچ انسانی رو به ناهمخونی سی دی ۴ سال پیش و نرم افزار به روز دچار نکنه! الهی آمین!!




The Three Sisters



Do you see that tree? It is dead but it still sways in the wind with the others. I think it would be like that with me. That if I died I would still be part of life in one way or another.

                                              Anton Chekhov

پارسی صفر! رفوزه! مردود!!

 

یه پاراگراف سخنرانی از اسمش چاپ شده، n تا غلط دستوری و سوادی و شعوری داره!! من نمی دونم «پایان جان»، «سیلی به دهان»، «قطره عدالت»، «عبور از حقوق» و … رو از کجا آورده!! بقیه اش رو خودتون برید بخونین!! جز شرایط! توانایی خواندن فارسی پنجم دبستان نیست آیا؟





Monday, 22 April 2013

این کلوین!!!




From: http://www.aaanything.net/40903/pictorial/funny/comics/



:l




 چی می خونی؟
Interview with Hideous Men
مجبوری کتابش رو بخونی؟ خب برو ۵ دقیقه تو کافه ای جایی باهاشون حرف بزن!



:))




این فیلم ها رو دیدین که یکی یه ور دیگه رو نگا می کنه و با سر می ره تو در یا شیشه ای جلویی اش؟...... چرا چپ چپ نگاه می کنین؟ بار اولم که نیست!!!!


ده سال بعد، هنوز فرندز!


 
ده سال از پایان فرندز می گذره. همه سریال ها ۲ ماه بعد از تموم شدن فراموش می شن. بعد که حرف ادامه یا فیلم سینمایی شون میشه جیغ آدم در میاد که میشه بسه؟ میشه گند نزنین به سریال هایی که دوستشون داشتیم؟ من عاشق بافی بودم و اون موقع هم فکر می کردم راحت میشه تا فصل ۱۰ ادامه اش داد اما اگر الان حرفش بشه که می خوان ادامه اش رو بعد از  سال (چرا همه چیز ۱۰ ساله که تموم شده؟) بسازن، من زودتر از همه جیغم هوا می ره. دیگه دیر شده. واقعا حرص آدم در نمیاد که جرج کلونی و جولیانا مرگولیس به 
ER
  برگردن و بفهمی که آخرش نتونستن مثل آدم مشکلاتشون رو حل کنن؟ یا دوگی الان تو۸-۳۷ سالگی  مثلا جراح متخصص فلان باشه و با واندا یه خونه صورتی داشته باشن و ۳ تا دختر مثلا. (در این یک مورد حسادت نقش مهمی داره. من هنوز نمی دونم چون دختره رسما ننر بود ازش خوشم نمیومد یا حضور نیل پتریک هریس در انزجار من از واندا نقش مهمی داره. ) همه اینا رو نوشتم که بگم حتی ما کشته مرده های سریال ها با ادامه ندادنشون موافقیم. اما
and that’s a big but
این شایعه هفته پیش که قراره یه قسمت یادبودی برای فرندز تو ۲۰۱۴ ساخته بشه و قراره یه قسمت شکرگذاری هم باشه (فرندزی باشین می دونین که قسمت های شکرگذاری اون گیلاس شکلاتیه بالای ساندی ای بودن که فرندز نام داشت!!)  همه مون رو تکون داد. انقدر همگی ذوق کردیم که دیگه موهای خاکستری مت لوبلان هم باعث نمی شد فکر کنیم نه! فرندز تموم شد. هرچند تکذیب شد !! فرندز انقدر قدرتمنده بعد از ۱۰ سال هنوز بشه ادامه اش داد! 

پ. ن. ۱ این متیو پری هفته پیش رفت تو برنامه الن و داغ دل منو تازه کرد. یعنی فکر کن جنیفر لاو هویت با لباسی که به قول الن انگار داشته جلوش رو می دوخته، وقت کم آورده همون طوری اومده تو استودیو وارد شد! (برا اونا که ندیدن تصور کنین جلوی لباس شبیه یه سینی باشه که دو تا بوبز دی کاپ (این بارنی منو تا مغز استخوون  آلوده کرده!) توش باشه!! یعنی اگر آقایون ایرانی چنین خوان پر نعمتی ببینن، از متحرک گذشته! در جا سکته می کنن!) متیو پری هم مجری مهمان بود و یه دفه شد چندلر! یعنی انقدر بامزه سعی کرد جاهای دیگه رو نگاه کنه و سوال های نامربوط بپرسه که لاو هویت که هیچی! الن غش کرده بود!! بامزه اینه که نه فقط پری که همه شون یه بخشی از خصوصیات نقششون مال خودشونه (یا یه بخشی از خصوصیات نقششون رو گرفتن بعد از ۱۰ سال!!) جنیفر انتیسن واقعا به شدت احساساتیه و اشکش زود در میاد. لیزا کودرو واقعا هیچ تلاشی نمی کنه که عجیب نباشه. مت لوبلان واقعا به مهربونی جویی هست و دیوید شویمر حرف زدنش، بحث هاش و گاهی خارج از موقعیت بودنش عین راسه!! من فرندز می خوام الاننننننن!

پ. ن. ۲  من دوستام رو می خوام و همه فرندز بازی هامون رو! جیغغغغغغغغ!


برای دوستم

 
 
Those we love are with the Lord, and the Lord has promised to be with us. If they are with Him, and He is with us, they cannot be far away.
 
 
                           Peter Marshall                 








Thursday, 18 April 2013

اکثریت و ما!



Whenever you find yourself on the side of the majority, it is time to pause and reflect.

                                                               Mark Twain



تاریخ بی رحم بی رحم بی رحم!



همین ۸ سال پیش یه عده ای برا اینکه عالیجناب کت قرمزی تشریف فرما نشن، رفتن به اسمش رای دادن. 

همین هفته پیش ملت داشتن خودکشون می کردن که عالیجناب کت قرمزی تشریف بیارن که همه از شر اسمش راحت شن. 

یعنی باید ۸ سال همه چیز به قهقرا می رفت که برگردیم سر جای اول!!


الن ترینگ



دارم یه کتاب می خونم درباره تاریخ ادبیات دیجیتال و مسلما پره از مقاله های مهم کامپیوتری از ۷۰ سال پیش تا حالا. می رسم به الن ترینگ، پدر دانش کامپیوتر و هوش مصنوعی، همون که با  شکستن کدهای آلمانی ها تو جنگ جهانی دوم باعث پیروزی انگلیس شد.  می خونم که چند سال بعد، ترینگ  به خاطر اینکه هومو بود و اون دوره هوموسکشوالیتی تو انگلیس هنوز جرم محسوب می شد به تزریق استروژن محکوم شد. دلم به هم می خوره. می رم سراغ ویکی پدیا و حقیقت داره. انگلیس، ریاضی دان نابغه اش رو محکوم به مرگ کرده و ترنیگ به درمان با هورمون زنانه رضایت داده. به گفته ویکی پدیا این یه جور اخته کردن شیمیایی محسوب می شه.  ترینگ دو سال بعد از تن دادن به این وضعیت تحقیرآمیز، به خاطر مسمومیت با سیانور می میره  و البته شایعه خودکشی اش تکذیب شده. دولت انگلیس در ۲۰۰۹ رسما به خاطر 'رفتار نفرت انگیزش با ترینگ' عذرخواهی می کنه. به خودم که میام اشک تو چشمام جمع شده. تجربه مشمئزکننده آدم سوزی هم نتونست به ما بفهمونه که حق نداریم به هر دلیلی یه انسان دیگه رو تحقیر کنیم و بکشیم. کی یاد می گیریم فقط زندگی کنیم؟

پ. ن. عکس های ترینگ تو ۴۰ سالگی نشون می ده که یه زک افرون یه کم پیرتر با یه کم گریم راحت می تونه نقش ترینگ رو بازی کنه. 



Quartet

Director
Dustin Huffman                 


Starring
Maggie Smith
Tom Courtenay
Bill Connolly
Pauline Collins

98 min. USA, 2013




یه فیلم بامزه شیرین درباره موسیقی دان های کهن سالی که همه در یک سرای سالمندان مخصوص موسیقی دان ها جمع شدن. فیلم پر از شادی، موسیقی و زندگیه. داستین هافمن بی ادعا با بازیگران محشری که به قول مگی اسمیت میانگین سنی شون ۱۹۸ ساله یه فیلم آروم دیدنی ساخته.اعتراف می کنم بسی لذت بردم. فیلم کاندیدای کلی جایزه بازیگری بوده ولی تا حالا ۲ بار برای کارگردانی اش برنده شده. راستی تو تیتراژ آخر عکس اولین اجرای هر بازیگر کنار عکس فعلی اش میاد. محشره






بچه های نیمه شب





فیلم بچه های نیمه شب اومده. من هنوز ندیدمش و مطمئن هم نیستم که می خوام ببینم. هرچند خود رشدی فیلمنامه رو نوشته و گفته که از فیلم راضیه. روایت روی فیلم رو هم خودش خونده. بچه های نیمه شب بهترین رمان رشدی هست. شایر آی ه های شیط انی - که اگه کتاب رو کسی خونده باشه می فهمه که رشدی
چقدر بازیگوش این کلمه رو استفاده کرده وترجمه 
verse
   باید بین آیه و شعر معلق باشه و اصلا شاید اشاره عنوان کتاب واقعا به شعرها باشه و نه آیه ها! - به خاطر جنجالش معروف باشه ولی عمرا به پای بچه های نیمه شب نمی رسه. یه نگاه به تیزر فیلم نشون می ده که تخیل همچنان از سینما جلوتره! 




Wednesday, 17 April 2013

Who cares?





From: http://www.glasbergen.com/education-cartoons/?album=4&gallery=84&nggpage=2


خدا نگهدار، کیو!






می گه من فردا نمیام. می گم ا؟ پس دیگه نمی بینمت! خداحافظ! نیم ساعت بعد، دم در نگام بهش می افته، آروم می گه خداحافظ.  می گم
 Good bye! Traitor! 
   و هردو لبخند می زنیم.


:I






یک شهروند شایسته دو هفته زودتر از موعد می ره که درآمدش رو اعلام کنه. یعنی این وسواس من که همه چیز سروقت انجام شه، دیگه داره مسخره می شه!



....




خدا جون! لطفا درست هدف گیری کن! از سیستان تا خونه بعضی ها خیلی فاصله زیاده!

Two Mothers

 



Director: Anne Fontaine                    

Starring:
Robin Wright
Neomi Watts

100 min. France, 2013



این فیلم کلا آستانه روشنفکری من رو در می نورده!!! موضوع

 EW! EW! EW!  
 دل به هم خوردگی! پرداخت قابل قبول! نظر: مگه ما بیماریم آخه؟

 

Thursday, 11 April 2013

Hey! It's Porsche!




پولین دیروز ساعت ۴:۴۵ صاحب یه  باب لاغر مردنی شد! (یعنی جاتون خالی یه شلوغی تو اپل شاپ را انداختیم که بیا و ببین! فکر کنم ۲ تامون رو تا چند وقت دیگه برا تبلیغ استخدام کنن!) الان خانواده سیبی ما به ترتیب سن این شکلیه

Chris
Bob
Anorexic Alex
Nini Bob
Skinny Bob

از کنار میزمون رد شین، کاملا احساس می کنین یه اپل شاپ رومون بالا آورده!!


پ. ن. عنوان از جویی مسلما!



:l



خداییش فقط کم مونده بود این آقای موشوی! و اون خانم آرایشگر بگن وای دختر! تو چقدر مو داری! آقای موشوی! کاملا به حرف من رسید که می گفتم فقط نیم ساعت طول می کشه تا اینا خیس بخوره! شستن بماناد! و بالاخره یه خانم آرایشگر شجاع پیدا شد که موهای منو کوتاه کوتاه کنه! (برا اونا که منو می شناسن! نه! تیفوسی نیست این بار!) کلی بچه ها امروز از سر و کله ام بالا رفتن! یه کلاس طفلکی رفت رو هوا فقط چون من داشتم از راهرو رد می شدم و انقدر بچه اومد، رفت، کمپلیمان تحویل داد، (ساختار اعراـفرانسوی رو دارین!)  که من کاملا احساس سوپراستاری کردم! ولی خداییش گذاشته ام لحظه آخر که اقتدار نداشته ام بیشتر از این زیر سوال نره! 

در همین راستا به گفتگوی من و ای که توجه فرمایید
You look younger!
I am younger!!!! 








:I




من موفق شدم با کف پاشنه سراسری سه سانت چنان پام رو پیچ بدم که قوزک پام الان آبی و اندازه توپ تنیسه! یعنی هنر می خواد ها! از هر دختری بر نمیاد!!! 


....




نشستم و فکر می کنم به زلزله ای که کمی اون طرف تر یه کشور رو تا نسل ها نابود می کرد! واقعا دانش ما از انرژی ای که به خاطرش بچه هامون گشنه می خوابن این روزا، چقدره؟



A Lot of You Cared, Just Not Enough!






From: http://www.biliboom.com/pages/117/aa005/



پ. ن. ۱ صادق هدایت اون گوگولی سفیدپوشه. سمت راست

پ. ن. ۲ عنوان از 
Thirteen Reasons Why by  Jay Asher




Jonathan Livingstone, The Seagull



“Jonathan sighed. The price of being misunderstood, he thought. They call you devil or they call you god.” 


                       
                                                 Richard Bach


Sunday, 7 April 2013

مینا ۱۶۶



مینای دلخور

مینا داره با مامانش حرف  می زنه (ما عادت کردیم که مینا بچه دوم خانواده است!). تلفن دوم زنگ می زنه و مامانش مجبور می شه اونو جواب می ده. مینا یه کم ادامه می ده و بعد می گه گوش کن!!!!



:I



 خانواده خبر می دن که ۲ تا لاک پشت دارن! می گم اسمشون چیه و می شنوم لاکی و لوکی! جیغم می ره هوا که یه کم خلاقیت می خواین به خرج بدین! سر مینا کلی بهتون گفتم یه اسم برا این جوجهه بگذارین! صداش کردین مینا! انگار اسم یه گربه رو بگذاری گربه! خوبه اسمشون رو نگذاشتین لاکی و پشتی!  صاحب مینا گوشی رو می گیره که پریا خانم! یادته من اسم گربه مون رو گذاشتم زورگ بزرگ!! یادته چقدر غر زدی؟



و این هم حاشیه ها




یه نگاه به برنامه کنفرانس و با تعجب به دوست جون می گم  دانشگاه اسلو؟ می گه این شاهکارها.... پولین می گه وضع تو که خوبه! البر PD یه و انفجار!! معمولا این برنامه های جدی نونصد بار بازخونی می شن! این بار چی شده معلوم نیست!   (منظور دکتراش بود!  پی. دی. مخفف پلادیم تو جدول مندلیف هست! اگر پدوفیل (سووووت!) رو در نظر نگیریم!)

وقت خداحافظی  به دوست جون می گم کی میای؟ میگه همین ماه! می گم این گوگولی رو هم بیار! میگه این گوگولی صاحب داره ها! میگم دختر جان! من که راهبه ام و سوگند پاکدامنی خوردم! این دوستم هم همزمان دو نفر رو date  می کنه و رو به پولین ادامه می دم respect!!! پولین جیغش در میاد که باز چه اسراری رو داری به پارسی لو می دی؟ می گم هیچی بابا! دارم توضیح می دم که علاقه ما در مناطق شمالی البر خلاصه می شه! و پولین یه علامت راس بهم نشون می ده!!


احتیاط واجب برای برادران آن است وقتی دستشویی خانم ها و اقایون در یک مکانه و فقط به چپ یا راست پیچیدن باعث می شه بری اینوری یا اونوری، در دستشویی  رو ببندن! مخصوصا وقتی یه نصف روز دیگه ممکنه تو کنفرانس همدیگه رو ببینین و دو تا جونوری که وسط ماجرا رسیدن، نه تنها با Ew! Ew! Ew! و My eyes! My eys! آبروتون رو ببرن!!!


پولین البر رو دو فیس بوک اد کرده و با قهقهه می گه اینو ببین. یکی اینجا نوشته این آقاهه کیه که انقدر شبیه برد پیته!  عکس رو به من هم نشون داد و واقعا شبیه برد پیت تو جاسوس بازی هست! یعنی یه ساعت داشتیم می خندیدیم!

وقتی پولین داشت دماغش رو پودر می زد (من تا حالا فکر می کردم این اتفاق فقط تو  فیلم ها می افته) و من گفتم  تو کیف من از ماشین حساب تا چکش پیدا می شه اما وقتی برسه به یه رژ لب فکر می کنم جا ندارم، پولین خیلی سخاوتمندانه گفت تو که نیاز به آرایش نداری. بسی خوش خوشانمان شد. درس اخلاقی: گاهی از دوستاتون تعریف کنین!



بسه دیگه ما ۱۰ ساعت پاریس بودیم من این همه براتون نوشتم. این بود سفرنامه من و پولین!  




چرا خب؟



تلویزیون داره یه فیلم قدیمی نیکول کیدمن نشون می ده. از همونا که آمریکایی های قهرمان دنیا رو نجات می دن. خداییش ما این آمریکایی ها رو نداشتیم تا حالا مریخی ها ده بار زمین رو گرفته بودن. یه لحظه قیافه نیکول کیدمن فعلی رو یادم میاد و فکر می کنم خدایا چقدر این خوشگل بود. این بوتاکس چه مرضیه که اینا دارن. پیر شدن طبیعی خیلی جذاب تر این هیولای به زور جوون مونده است.  از بازیگرهای درست حسابی مثل الیزابت تیلر گرفته تا درهای پیت مثل لیندزی لوهان تا کیم کارداشیان تا یه نمونه وحشتناکی مثل مایکل جکسن که زد یه صورت محشر رو به یه ماسک هلوین تبدیل کرد!! 

پ. ن. ۱ حداقل کیدمن انقدر شعور داره که همه جا بگه اشتباه کرده!

پ. ن. ۲  کلی یاد دوست سبز فسفری افتادم که کلی فسفر سوزوند منو قانع کنه دماغم بسیار ضایع است و باید عمل بشه و من با عزمی راسخ می گفتم عمرا! یادمه اون اواخر دیگه هیچکس دو یادم نمی موند انقدر همه شبیه هم بودن!

پ. ن. ۳ من در این فیلم با شگفتی بسیار متوجه شدم که جرج کلونی هم قد نیکول کیدمنه! بدون کفش پاشنه بلند البته! خیلی هم تعجب داره! من تا حالا تو بازیگرا کسی که هم قد کیدمن باشه ندیده بودم! احتمالا همین فیلمه بوده که اون شرط مشهور کیدمن-کلونی رو شروع کرده! همون که کلونی تو ۱۰ سال آینده ازدواج می کنه و کلونی تا حالا ۲۰ هزار دلار از کیدمن و بری برده!




Just Wondering!




امروز تو ترم یه خانومه بسیار محجبه دیدم. از اونا که همه چی شون کلفت و بلند و گشاده و هدبند می زنن! بعد فکر کردم تو یه کشور اروپایی عجب کار عبثیه. تو این سه سال هیچوقت ندیدم کسی به کسی خیره بشه. تنها موارد خیرگی عرب ها، ترک ها و ایرانی های اند که سر و وضعشون، کلاس اجتماعی شون رو نشون می ده. اونوری اش رو هم دیدم عرب ها، ترک ها و ایرانی هایی که برا اونا هم مهم نیست. واقعا وقتی کسی نگاه نمی کنه فلسفه این همه پارچه چیه؟ 







Saturday, 6 April 2013

ایراندوست نما ها!





آخه پدر  من! شما که هنوز مکتب عربی رو با ایرونی ترکیب می کنی که  بهارت برسه،  چی رو می خوای ایرونی کنی؟ 



دو روایتگر به اضافه یک در پاریس





من و پولین دو ماهه داریم حرف این کنفرانس رو می زنیم! ذوق در حد شب اسکار! وظایف تقسیم شده! بلیت آماده! کلی کتاب  و مقاله خوندن  و اما بعد....



فصل اول: ایستگاه قطار

بلیتمون ساعت ۶:۴۶ صبح هست. جلسه دیروزش رو که از دست دادیم و برای امروز باید طوری برنامه بریزیم که اول وقت پاریس باشیم و برسیم به کنفرانس! پولین قبلا در پاسخ به درخواست من برا اینکه بلیت ۶:۱۵ رو بگیریم گفته بود که بشین بینیم بابا! و من غر زده بودم که تو چی می گی که خونه ات بغل ایستگاه ست! من باید ۱ ساعت زودتر بیام بیرون و خلاصه من یهو!!! صبح پاشدم و دیدم واییییی! ساعت ۵:۴۵ هست و من تا کمتر از یه ربع دیگه باید سوار ترم بشم یا خودمو سبک نکنم و بشینم خونه!  فکر کن کلی هم با دل خوش یه تی شرت سبک  گذاشته بودم بپوشم تو این مایه ها که ما همه روز تو کنفرانسیم و بیرون هم کاپشن تنمه خب! (جهت اطلاع دوستان یه ان. جی، او. راه انداختن که منو بفرستن دکتر و بی رو در بایسی می گن صدای سرفه هام گوشخراشه! )  بعد در و باز کردم و سورپرایز!!! داره برف میاد! فکر می کنین برگشتم لباس عوض کردم؟ حاشا و کلا! اصلا و ابدا! موضع احمقانه من در برابر سرما مثل موضع اسمش در برابر  ان رژی هست ه ای هست! (کی بود گفت تو چرا خوب نمی شی؟ جوابت رو گرفتی برادر؟) تازه وقت هم نبود! خلاصه ۵ دقیقه قبل از حرکت قطار رسیدم ایستگاه و تو ذهنم پولین که خونه اش بغل ایستگاهه منتظر من نشده بود و سوار بود! بعد از جهش توی قطار شروع کردم گشتن و عاقبت جوینده گیج شد و تصمیم گرفت از تکنولوژی استفاده کنه و نتیجه این بود!

 ۶:۴۳  من اینجام. تو تو قطاری؟

۶:۴۵ من سوار شدم. تو تو واگنی آیا؟ من دارم میام!

۶:۴۶ پولین؟

۶:۴۷ نگو اینجا نیستی و جا موندی؟ 

و ۶:۵۰ رفیقمون زنگ می زنه که من با اختلاف ۳ دقیقه جا موندم. سوال اول اینه که میای؟ با پررویی می گه میام. قطار بعد ۸:۱۵ هست. در تماس باش و من ۲ دقیقه بعد یادم می افته که خاک و چوک! ما تو پروژه گروهی مون آدرس رو به اوشون واگذار کرده بودیم و من مانند یک جلبک دارم می رم پاریس و آدرس کنفرانس رو ندارم!! خوشبختانه پولین دستش به پاچه شلوار من بود که الکس رو بیارم و من بعد از ساعتی تلاش برای پیدا کردن آدرس با پینکی یادم می افته که دفترچه کنفرانس رو رو الکس داونلود  کردم و مشکل آدرس حل می شه. پولین زنگ می زنه که بلیت گرفته و فردین می شه که تو بدون من برو که کنفرانس برد پیت رو از دست ندی من میام! و بدینسان من تنها!! روانه مرکز دانشگاهی می شم!

تو پرانتز هر کی گفته تو پاریس با مترو آشنا باشی، می تونی هر مدل پلیسی رو دور بزنی راست گفته! یعنی من تا حالا هفت هشت ده بار تنهایی تو این متروها جهت یابی کردم باز هر دفه گم میشم! خلاصه که فیلم های الن دلن عین واقعیته!!



فصل دوم:  مقصد :برد پیت

می رسم به دانشگاه و تو دلم به ساختار پیچیده شهرک علامت راس می فرستم و دو بار بولوار رو طی می کنم و آخرش می گم به جهنم! اصلا می رم تو ساختمون آمریکا و می گم هل من ناصر ینصرنی؟  (عجب جمله ای؟) و در همون حال به دوست ترنسپرنت که قراره اونجا باشه اس. ام. اس. می دم که کوشی broette؟ و تا پام رو می گذارم تو آمریکا، آفتاب طلوع می کنه (منحرف ها! خودتون از استکبار جهانی پول می گیرین!! منظورم حس آرامش و آسودگی بود که.... نه خیر!! اعلام شکست!! ) و می بینم که جلوی سالن سخنرانی صبح هستم و ۱۰ دقیقه بعد، آفتاب طلوع تر می کنه و یه دوست ترنسپرنت حوصله سر رفته! از سخنرانی میاد بیرون و خودتون اون صحنه ای که دوست های ریچل میان تو سنترال پرک و هی جیغ می زنن رو یادتون بیاد! همون! خب دو ماه بود همدیگه رو ندیده بودیم خب!!  و من مثل کوآلا آویزون دوستم  می شم که از دیروز تو این لابیرنت دانشکاهی به سر برده و می دونه کجا قرار بریم. می پرسه کدوم اتاق؟ می گم برد پیت! گربه چشایرش رو کنترل می کنه و می گه باید از پشت این ساختمون بریم به آستانه اون ساختمون! و برابر چشایر من می گه تو زیاد بارنی می بینی! و دوست کانادایی اش هم چشایر می شه از شدت دو پهلویی معنا!!


فصل سوم: اتاق مورد نظر

فکر کن دو تا روایتگر محترم و من!!! داریم می ریم به سمت پله ها و یه دفه می بینیم که همه راه ها به طبقه بالا قفله! در حالی که من دارم تئوری سکوی نه و سه چهارمم رو برا نادیا توضیح می دم، دوست ترنسپرنت یه آسانسور پیدا می کنه و نادیا رو از سرشکستگی به وسیله دیوار نجات می ده چون من داشتم جدی پیشنهاد می کردم به شیوه هری پاتری بریم تو اتاق! و..... برد پیت روایتگری تو اتاق ایچ (که اونجا بهش می گن اش!!) منتظر شنونده هاشه. دوست ترنسپرنت منو معرفی می کنه و یان می گه من تو رو قبلا دیدم و من ناچار می شم توضیح بدم اون قضیه دوچرخه و دیوار رو! خب وقت زیادی تا شروع نمونده و من و دوستم می شینیم به تبادل اطلاعات!! تا شروع سخنرانی و پولین هم گزارش لحظه به لحظه می ده که سوار مترو شدم. سوار قق شدم! یه ایستگاه مونده! سار پرید! قهوه ام سرد شد (کمی دزدی از شعر آقای براهنی!) و دقیقا لحظه ای که یان سخنرانی اش رو شروع می کنه از من می پرسه چطوری ساختمون رو پیدا کنم و من در کمال شرمندگی و بی ادبی!!! ۵ دقیقه اول سخنرانی رو به اس. ام. اس. زدن می گذرونم!!  سخنرانی یان محشره! عین مقاله هاش حرف نداره! و پولین تکست می زنه که من تو این ساختمون لعنتی گم شدم!! خلاصه پولین در انتهای سخنرانی بعدی می رسه که یه خانم یونانی داره درباره فیلمیونانی حرف می زنه و نمونه ها انقده خنده دارن که  منو دوست ترنسپرنت وقتی اون می گه یاد سلطان قلب ها افتادم، با استفاده از زیرنویس ها شروع می کنیم:

اوووه! این فردینشونه!

(با صدای آقای خسروشاهی بخونین!) داری کجا می ری؟ همین جا می مونی تا تکلیفت روشن شه!!
(حالا با صدای خانم غزنوی بخونین!) نمی تونی منو زندونی کنی! من ترکت می کنم! من اینجا نمی مونم!

و من دارم بهمن مفید رو کانال می زنم که حالا ما گفتیم زدیم که پولین خانم خسته و نفس زنون خودشون رو پرتاب می کنن رو صندلی کنار من و می گن این دانشگاه لعنتی چرا شبیه یه هزارتو می مونه و در جواب سلام علیک و بالاخره اومدی دوست ترنسپرنت می گن don’t ask!! و دقیقا دو ثانیه بعد از من می پرسن برد پیت کدومشونه و من پس کله یان رو نشون می دم!! یه سخنرانی محشر درباره Sin City  گوش می کنیم و ملت رسما فقط از البر سوال دارن و وقتی در جواب یه متحجر واپس گرا، برتری روایت نوشتاری بر روایت نمایشی رو رد می کنه، من به پولین می گم
It’s official. I love this guy! 
پولین جواب می ده Tell me about it!


فصل چهارم: یان

بالاخره جلسه تموم شد و دوست ترنسپرنت می ره که به یان تبریک بگه و می پرسه شما کجا می رین و من توضیح می دم ما امروز groupie های یان البریم. اصلا می خوایم عکسش رو بنداریم رو تی شرت هامون و ادای گروپی های کپتن همر رو در می آرم که This is his hair! دوست ترنسپرنت چشایرش رو کنترل می کنه و این بار پولین رو معرفی می کنه و یان می پرسه شماها از کدوم دانشگاهین و ما شروع می کنیم!  می دونین تو دانشگاه ما خیلی معروفین؟ دوستم الان کتاب شما تو کیفشه! ما هر وقت گیر می کنیم به استادامون می گیم آقای البر این تئوری رو تایید می کنه. اقای البر هی چشایر تر می شه و وقتی من می گم ما تو خونه handbook رو the book صدا می کنیم و به unnatural narratology می گیم book junior دیگه رسما با لپ های گل انداخته رو ابرا سیر می کنه.  منم اون وسط می گم راستی چرا فلان فیلم وودی الن رو مثال نزدین؟ کلی به بحث می خوره و معلوم می شه آقای استاد اون فیلم رو ندیده و وقتی من توضیح می دم کلی ذوق می کنه و یه جوری منو برانداز می کنه انگار نابغه ای چیزی دیده!  با هم می ریم طرف رستوران دانشگاه و من می پرسم کی میاین دانشگاه ما؟ می گه اگر استاداتون پیشنهاد بدن که شهرتون همین بغله؟ درباره چی می خواین بشنوین و ما با نیش گشوده می گیم اوووووه! سخنرانی درخواستی؟ و رفیقمون خودش خنده اش می گیره (آقایون! اینو به play book اضافه کنین! سخنرانی درخواستی! major hotness!) خلاصه آقای البر کلی هم از داشتن گروپی هایی به این باحالی خوشحاله و ما هم اگر جلو خودمون رو بگیریم و  از در و دیوار دانشگاه مردم بالا نریم، آسمون به سرعت به زمین برخورد می کنه! تو اون هیر و ویر آقای البر ما رو به آقای ایورسن معرفی می کنه و من نیم متر می پرم هوا که وای من چقدر مقاله دنیاهای تخیلی شما رو دوست داشتم! (عین این دختر ۱۴ ساله های روایتگر ندیده!!) اوشون می پرسن موضوع پایان نامه ات چیه و صحبت می کشه به دنیلوسکی و حرف House of Leaves  می شه و من می دونم که البر عاشق این کتابه و پولین کلا مجبور شد من رو از پرحرفی باز داره! در دفاع از خودم، البر کتاب های بعدی دنیلوسکی رو نخونده بود و کلی هم حال کرد از افاضات من!


فصل پنجم: رستوران

می ریم تو رستوران و کلی استاد و دانشجوی جدی می بینیم که دارن درباره چیزهای گنده گنده تبادل اطلاعات می کننن. چند تا جای خالی گیر میاریم و دوست ترنسپرنت با نشستن بین ما و یان امنیت ایشون رو تامین می کنه و البته ما هم از هرگونه قید و بندی آزاد می شیم که با فراغ بال!!! بزنیم تو سر و کله همدیگه!! اتفاقات روی میر از این قراره: 

پولین تو کیفش دنبال دستمال می گرده و یه عالمه چیز در میاره و در نهایت یه براش اندازه دسته بیل بیرون می کشه و با جدیت روش تعمق و تفحص و تفکر می کنه و من از این ور می گم اونو بده به من الان   Gold fish ات خفه می شه. پولین یه دفه می فهمه من چی می گم و منفجر می شه و کیفش رو می کشه رو پاش. کیف من که چسبیده به اونه در یک عملیات انتحاری می افته و ضربه سبب می شه که بطری آب من مثل یه دونه دومینو دمر بشه و ابه که می پاشه تو سر و صورت و رو پاهامون! دوست ترنسپرت با تعجب می پرسه شما دارین چیکار می کنین و من که نمی تونم جلوی خنده ام رو بگیرم نگام می افته به آقای برد پیت که داره با شگفتی آمیخته  به اینا از کدوم سیاره اومدن !! ما رو نظاره می کنه! وقتی شاهکارمون رو جمع و جور می کنیم، پولین دوباره مشغول گشتن تو کیفش می شه که انداره کمد آقای ووپی هست و می فهمه که دیکتافونش ۳ ساعت تمام روشن بوده و همین طوری همه چیز رو ضبط کرده!! این موج خنده که می گذره دوست  ترنسپرنت می پرسه شما چرا هیچی نمی خورین؟ و ما می ریم سراغ Doggie bag ها و توش چیپس hand picked  پیدا می کنیم که پولین می خونه hand made  و نیم ساعت بازی در می آریم که اووووه چیپسشون دست سازه!! همه اینا رو در حالی تصور کنین که دور و برمون انسان هایی جدی مشغول بحث های جدی اند!!  بعد من یه ساندویچ  تخم مرغ و تن ماهی کشف می کنم و دلم به هم می خوره و پولین که خنده اش گرفته می گه تو هنوز به این شاهکار فرانسوی ها عادت نکردی! خب پاستا رو بخور! سرانجام هیچ کدوممون هیچی نمی خوریم و همه پاستاها و پای ها منتقل می شه به کیف پلین. دوست ترنسپرنت می گه شما هیچی نخوردین که و ما سراغ قهوه رو می گیریم. دوست با جدیت می گه قهوه ندارن. اما If you want a hot beverage و موقعیت خیلی بهتر از اونه که از دست بره! میگم Shall I offer you a hot beverage؟ (با همون حرکت دست شلدن!) دوست ها ریسه می رن. آقای البر باز بر می گرده ببینه ما از چی داریم انقدر لذت می بریم؟ می گم چرا بابا! دم اتاق کنفرانس بود و دوست با جدیت می گه اون قهوه نبود. نیم ساعت بحث می کنیم تا کاشف به عمل میاد که دوست جون اون مدل قهوه رو قهوه نمی دونن! (گربه اسفینکس ریچل رو یادتونه که جویی هی می گفت That's not a cat!!! همون جوری!)  و می گن شما فرانسوی ها!! اصلا قهوه بلد نیستین درست کنین! بعد آخر من کوتاه می ام که گلی! ما می ریم uncoffee پیدا کنیم. بعد هم می ریم اتاق یان (انحراف ها! ایشون chair سخنرانی بعدی بود! ) تو می ری برا سخنرانی ات آماده شی؟ دوست می گه خوش به حالتون! من اگه این سخنرانی  )(*&^%$#$%^&*  رو نداشتم می تونستم بیام!

فصل ششم: خب چرا پنل همزمان می گذارین خب؟
من و پولین دوست ترنسپرنت رو تا سالنش همراهی می کنیم و وقتی  میگه پس شما با یان تو اف اید؟ من با گربه چشایری وسیع می گم آره! قراره پولین به homo  بخنده و من به  erectus !! دوست جون  آه حسرت می کشه و می گه الان احساس چندلر رو دارم وقتی هیچکی تو اون نمایش وحشتناکه نیومد و مجبور شد همه اش رو تنها ببینه! خلاصه که ما می  ریم تو اون اتاق و سخنرانی ها به شدددددت خوبن  اما من به عنوان کسی که نونصد بار فدندز دیده وسطش پا می شم می رم  سخنرانی دوستم که  I’ll be there for you/ When the rain starts to pour!  و نفرین می کنم این ساختمون های چوبی فرانسوی رو! تا حالا سعی کردین با کشف پاشنه دار پاورچین راه برین؟ نه خداییش یه بار امتحان کنین!! وقتی برمی گردم پولین کلی دلمو آب می کنه که انقده خوبببب بود سخنرانیه!! و بالاخره تموم میشه کنفرانس! می رم دنبال دوست ترنسپرنت که می بینم آقای البر پیش پولینه و وایساده با من هم خداحافظی کنه (ما رسما عاشق این بشر شدیم! دو تا مون!) ولی وقتی دوست میاد با هم می ریم بیرون  و دوست که تردید داره با ما بیاد یا با البر بمونه برای شام، آخرش می مونه و ما پس از شلوغ کردن به میزان لازم راه می افتیم بریم و دوست رسما متاسفه که یه فرصت طلایی برا  بالا پایین پریدن رو از دست می ره.

فصل هفت: کتابفروشی شکسپیر و کامپنی
یخ بسته سوار قق می شیم و مثل دو تا انسان بسیار خجسته می خونیم   We are riding on the train/ Just riding on the train/ What a glorious feeling/ We are warming up again !!  می رسیم به سن میشل و  توریسته که از همه جا بالا می ره! انقدر که به شکسپیر عزیزمون نمی رسیم! صابون های دلمون رو پاک می کنیم  و می ریم یه قهوه می خوریم که قندیل هامون کمی برطرف شه! و بعد مثل دو تا انسان شادمان از نوتردام تا ترمینال رو قدم می زنیم و برادران سیاهپوست  چنان فضایی ایجاد می کنن که آدم احساس می کنه تو خیابون انقلاب داره قدم می زنه! یه چایی تو ترمینال و تازه تارتی که از کنفرانس کش رفتیم رو هم داریم و می شینیم تا قطارمون بیاد و کلی تصمیم های سرنوشت ساز می گیریم در همین حین! قطارمون ساعت هفته و وقتی می شینیم تو کوپه، کم کم مثل دو تا بچه تخس که نمی خوان روز آفتابی آب نباتی شون تموم شه به باقی مونده روز چنگ می زنیم. پولین دیشب ۴ خوابیده و صبح با احتساب دیر کردن۶: ۳۰ بیدار شده! منم  از یه   ربع به شیش بیدارم. اول اون از حال می ره و من کتاب می خونم و کم کم منم بیهوش می شم. وقتی می رسیم هر دومون از خواب داریم می میریم ولی اعتراف می کنیم که به شدت بهمون خوش گذشته! پولین می گه اون ۹۰ یورویی که مجبور شده بده، ارزشش رو داشته کاملا و انقدر خسته است که تصمیم می گیره تاکسی بگیره. گفته بودم خونه اش با ترمینال یه ربع فاصله داره، نه؟


پ. ن. یه حواشی طلبتون! با اینکه خیلی به هر دومون خوش گذشت من انقدر خبر بد تو این سفر شنیدم که تازه داره جا می افته و نمی دونم چه احساسی داشته باشم. پدر یکی از دوستان فوت شده! یکی از دوست های نابغه ام بعد از ۳ سال تز می خواد ترک تحصیل کنه! دوست دیگه ای با دوست پسر خائن چرندش به هم زده و الان افسردگی پس از پایان یه رابطه ۲ ساله گرفته! و ... بماند. این پست رو با شادی نوشتم. نمی خوام خرابش کنم. یه حواشی طلبتون!!