دارم نق می زنم که وقت ندارم. هفت هشت تا درس عقبم. تمرین ها رو انجام ندادم و ضربه آخر اینکه شاید بهتر باشه یه مدت کلاس نیام! ابیگیل اما اصلا گوشش بدهکار نیست و می گه که دارم بهانه میارم و کلا وضعم از بچه ها بهتره و بیخود کردم که فکر می کنم نمی کشم. می ریم سر کلاس و رسیدیم به عروض و من فکر می کنم که هنوز با وزن ها مشکل دارم چه تو فارسی و چه تو انگلیسی که ابیگل شروع می کنه به تقطیع یکی از غزل های شکسپیر و من دوباره به اندازه نوزده سالگی ام عاشق می شم. غزل ها اولین متن هایی بودن که منو وادار کردن این رشته رو جدی بگیرم. غزل هایی که انقدر دوست داشتنی اند که باعث شدن من دوباره نمایشنامه ها رو بخونم و مجبور شم به نبوغ آقای شاعر ایمان بیارم. من که هیچی، بچه ها هم به هیجان اومدن!! فکر می کنم که محکومم!! از لاتین فراری نیست!! می دونم که تا تهش خواهم رفت!!
No comments:
Post a Comment