یه دوره ای من می نشستم تو کافه و جمیع دوستان می رفتن تو کتابخونه و غر می زدند که نمی دونند من چطور می تونم تو این همه سروصدا کار کنم! این روزا من از دست اینا که هر روز میان تو کافه باید به کتابخونه پناه ببرم!!
پ. ن. در همون راستا، چند روز پیش جرمی گذرش این ورا افتاده بود و مخاطب غرغرهای دوست بنفش جیغ قرار گرفته بود. بعد وقتی دوست بنفش داشت تلفن جواب می داد به من گفت واقعا تو وقتی این حرف می زنه، کار می کنی؟ چطوری آخه؟ براش توضیح ندادم که من استاد گوش دادن و نشنیدنم! مخصوصا اگر موضوع حوصله سر بر باشه!!
No comments:
Post a Comment