Friday, 31 May 2019

یکی داستان است پر آب چشم ...

همکار ایرلندی با یک کتاب شعر سر و کله اش پیدا شد که من انگلیسی اش رو می خونم و تو فارسی اش رو بخون!  شعرش زیاد به من  نچسبید و وقتی همکار نتونست به شب شعر بچه ها بیاد کمی هم ته دلم خوشحال شدم! اما  همکار ایرلندی به شدت نازنینه! همیشه حواسش هست که کتاب ها، مقاله ها و اخباری که ممکنه به دردت بخوره یا برات مهمه، بهت  برسه. براش شاهنامه رو پیدا کردم و این روزها پنچشنبه ها پر از رستم و ضحاک و سیاوشه. همکار هر هفته خبر می ده که چقدر خونده و چقدر فلان داستان یا مورد تاریخی شبیه ایرلنده. چند وقت پیش می گفت زن ها کمرنگ اند. گفتم. آره به جز گردآفرید، بقیه نقش زیادی ندارند.  باید خسرو و شیرین رو براش پیدا کنم! 

No comments:

Post a Comment