Saturday, 17 October 2015

چگونه یه سینما را به هم بریزیم؟


به هم ریختن سینما در تخصص منه!!  (یاد آقای اومالی در گربه های اشرافی نیفتادین؟)  ولی معمولا یک همراه مثل بستنی چکه کن همراهم بوده!! اینجا هیچوقت پیش نیومده بود! چون تا حالا فیلمی که انقدر بد باشه که من  رسما بلند بلند بهش بخندم ندیده بودم!!  دیشب اما با بچه ها رفته بودیم 
crimson peak
که مدت ها منتظرش بودیم و قرار بود اگر نه وحشتناک حداقل معمایی باشه و آقا! جاتون خالی!! من از اول فیلم تا دقیقه آخر وبعد خارج سینما داشتم می خندیدم!!‌از یه ور کارگردان اسکاری و بازیگران شکسپیری و تصاویر محشر و از اون ور پیرنگ داستانی چرند و جمله های کلیشه ای  و من اول زیر لبی شروع کردم خندیدن و در بعضی صحنه های خیلی ترسناک یا خیلی عاشقانه داشتم قهقهه می زدم و نه تنها جو رو برا همه خراب کردم که دیگه اون آخرها، سینما داشت با من می خندید!! فکر کن خانومه با ساطور اون یکی رو قیمه قیمه کرد و ما قهقهه می زدیم!!  یعنی فیلم باید خیلی ضعیف باشه که آدم اون جوری از کشته شدن تام، تام نازنین! خنده اش بگیره!!  خلاصه که همه ملتی که با ما بودن پس از یک فیلم خون آلود درباره یک خانواده عجیب و یک خونه غریب و از البته از نظری بصری، بی نظیر، خوشحال و شاد و خندان از سینما خارج شدن!! همکار جان که برای اولین بار ما رو همراهی کرده بود، هم با من می خندید و هم تکرار می کرد خیلی بدی!!! من نمی تونم جلو خودم رو بگیرم!!‌اگر فیلم معنایی هم داشت که تو خرابش کردی!!


No comments:

Post a Comment