Sunday, 4 October 2015

سایه اهریمنی من

مورگن رفت. مورگن که کمی سندرم اسپرگر داشت و به همین دلیل با وجود استعداد غریب علمی همیشه در روابط اجتماعی کم می آورد و گاهی بدون اینکه بخواد یا بدونه با نظراتش، طنزش و کنایه هاش آدم ها رو دلخور می کرد. مثال غریبی بود  از راستی که نشون می داد اگر آدم ها همیشه راست می گفتند چقدر همه چیز سرراست ولی دردناک می شد. من باهاش هیچ مشکلی نداشتم. عادت کرده بودم که بهم برنخوره و تازه اگر برمی خورد داشت حقیقت رو می گفت و از حقیقت گریزی نیست. وقتی فهمیدیم مورگن قراره بره. پیشنهاد دادم که براش یه مهمونی خداحافظی بگیریم. بچه ها با تردید گفتند اگر خوشش نیاد چی؟ اگر یه چیزی بگه که به همه بربخوره چی؟ اگر بگذاره بره چی؟ نزدیک بود که ماجرا کنسل بشه که همکار نابغه خبردار شد و اعلام کرد که ایده بی نظریه!! هم مورگن و هم ما نیاز داریم به این خداحافظی.  با مادر مورگن تماس گرفت و پرسید آیا ممکنه مورگن واکنش هیجانی نشون بده و با بچه ها برای کادو و خوراکی ها هماهنگ کردیم. اما پریروز تا لحظه آخر همه از هم می پرسیدن فکر می کنی چیکار می کنه؟ براش یک تی شرت گرفتیم که همه امضا کنن و از سر شوخی یکی هم برای استیو که معلم کلاس بود و تو این دو سال. مورگن حسابی چزونده بودش و من براش اصطلاح 
You got Morgained!
رو درست کرده بودم.  جلوی تی شرت استیو نوشته بودیم قهرمان و پشتش
You just got Morgained!
بچه ها شاد بودند ولی من مورگن رو تا به حال به این خوشحالی ندیده بودم. بچه ای که به احساسات نشون دادن حساسیت داشت، به پهنای صورتش لبخند می زد. حتی چند تا از بچه ها که بغلش کردن، خودش رو کنار نکشید و تا آخر کار که وقت خداحافظی با استیو بهش گفت
Be ware of heights and coroners!
هیچ اثری از کنایه در حرف هاش نبود. وقتی همه رفتند من و ارلا و استیو و اوا و همه یاریگران همدیگه رو نگاه کردیم. ما هم داشتیم به پهنای صورت لبخند می زدیم و می گفتیم چه کار خوبی کردیم.



پ. ن. عنوان چیزیه که من براش نوشتم.عادت داشت پشت سر من بایسته و وقتی بهش می گفتم سایه اهریمنی من. می گفت نه من سر دومتم!! براش نوشتم خداحافظ سایه اهریمنی - سر دوم من!!






No comments:

Post a Comment