Saturday, 12 April 2014

این شنبه لعنتی!


بالاخره تموم شد! انقدر خسته ام و انقدر همه چیز با سرعت اومد و رفت که  اصلا یادم نمی اد چطوری گذشت! نمی دونم ملت چی فهمیدن و چرا انقدر شلوغش کردن که فلان بود  و بهمان بود. من که هیچی یادم نیست.  فقط آخرین قطرات انرژی ام کشیده شده. بین نوشتن نتیجه گیری و غلط هایی که به دلیل خستگی مفرط نمی فهمیدم چرا غلط اند و پاورپوینتی که به دلیل ناهماهنگی کامپیوترها منو دق داد، خسته تر از اون بودم که از چیزی لذت ببرم!  از اون ور، انقدر هر شب ساعت ۴ خوابیدم که الان در حال  از حال رفتگی نمی تونم بخوابم! تازه از همه بدتر اینکه این ها کنفرانس رو انداختن شنبه، باعث شد که آخر هفته یک روز کوتاه بشه! خونه منفجر شده! ورقه های بچه ها در جای جای میهن اسلامی ..... جان؟.... جای جای خونه پخشه!! هیچی چیز خوراکی پیدا نمی شه!!!  و هیچ  امیدی به اینکه من فردا کمی وقت برا خودم داشته باشم نیست!!  اما از یه ور، استاد جون راضی بود! از اون ور، اولین کنفرانس جدی من بود ( جالب نیست که من تو کشورهای دیگه زودتر کنفرانس داشتم تا کشوری که توش هستم؟)  و از یه ور دیگه، آقای دنیلوسکی کلی به خاطر من طرفدار پیدا کردی ها! 







No comments:

Post a Comment