می گه پس اگر تو یه روز عاشق بشی باید این جوری باشه. می گم خیلی واضح بود؟ می گه تو نگاه اول رو که انداختی معلوم بود که تصمیمت رو گرفتی. حتی قبل از اینکه درست و حسابی ساختمان رو بگردی. حالا چشمات که تمام راه برق می زد، بماند. راست می گه از کنار یک دریاچه رویایی رد شدیم، به یک کوچه سبز رسیدیم. هرچی جلوتر رفتیم سبزی و زیبایی بیشتر شد انقدر که چشم رو می زد. وقتی وارد آپارتمان شدیم دیدیم که از همه طرف دورش سبزه. انگار همون کلبه پری های جنگل اما مدرنش! چند روز بعد که تنها برمی گشتم یاد ان افتادم در خونه رویاها و وقتی از کنار دریاچه رد می شدم ناخودآگاه زمزمه کردم
The lake of shining waters
No comments:
Post a Comment