فیلیپ سوال بارونمون می کنه که چرا؟ انگیزه ام چیه؟ چرا انقدر از ادموند بدتون میاد؟ چرا هم گانریل و هم ریگن عاشقش می شن؟ می پرسه و می پرسه و ما که داریم با زمان مسابقه می دیدیم، غر می زنیم که بچه تو اصلا یک جمله هم نباید بگی. بعد برات توضیح می دیم. فقط وایسا همون جا. یک کم به چپ. محشر. تکون نخور! اگر فکر می کنین بنا به رسالت مقدس و این حرف ها می رم برای بچه شاه لیر رو توضیح بدم، بسیار در اشتباهید. وقت کم داریم و هنوز پایان نمایش رو ننوشتیم و من باید برم سراغ گروه بعدی و بچه ها فیزیک و زیست و تاریخ دارن تا دو دقیقه دیگه و فردا رو صحنه ایم و تمام صبح همه کلاس دارن و .... یک دفعه متوجه می شم که فیلیپ خیلی دراماتیک آه می کشه و از اتاق بیرون می رسه و با یک جلد کوئنیک لیر!!! بر می گرده و بدون توجه به ما کتاب رو باز می کنه که بفهمه برای صحنه ای که هیچ جمله ای توش نمی گه، انگیزه اش چیه!! هنوز به آینده بشریت امید هست!!
No comments:
Post a Comment