مارتین با هیجان می گه این شمبزگمبلی ها هنوز به من می گن شکسپیر!! می گم می دونی که شکسپیر وقتی هم سن تو بود مجبور شد با ان هتوی ازدواج کنه. دوقلوها شش ماه بعد به دنیا اومدن و دخترش بلافاصله بعد دوقلوها و .... و مارتین با هیجان می گه
I'm on it!!
و از کلاس می دوه بیرون. گدور منو نگاه می کنه و آه سوزناکی می کشه
I'll keep an eye on him! He is going to UCL without getting anybody pregnant!
و استف اضافه می کنه
We can't guarantee anything when he gets there though!
چقدر دلم برای این گروه که گاهی رو دست خودم بلند می شن، تنگ می شه!!
No comments:
Post a Comment