Wednesday, 20 April 2016

نورپردازی اتاق عمل: فلورانس!

مارکو در جواب چرا به فلورانس نایتینگیل می گفتن بانوی چراغ به دست؟ نوشته چون برای جراح ها چراغ رو نگه می داشت که سربازها رو جراحی کنن! براش نوشتم
Zero! But you made my day!!! 

ca va! بحمدالله!!!

یعنی فکر کن یه پسر خیلی فرانسوی موبور چشم آبی نشسته باشه اون ور. بعد یک عدد آقای عرب وارد شه وبیاد با آقای فرانسوی سلام و احوالپرسی. بعد آقای فرانسوی بگه
Bonjour, ça va? الحمدالله?

و الان هر دو تاشون فکر می کنن که من مشکلی چیزی دارم که انقدر دارم می خندم!!!



Tuesday, 19 April 2016

Civil War

هفته آينده  فيلم جديد كپتن امريكا مياد. امروز استف گفت
Miss P. We have to go to Civil  War!
تا نيم ساعت همه داشتن  مي خنديدن كه  مگه شما اينطوري بريد  جنگ! 

Thursday, 14 April 2016

از گفتکوهای من و استاد جون!!

بعد از کنفرانس!
 تو خودت  اینا رو درس می دی!! یه جوری کنفرانس می دی انگار فقط می خوای تموم شه! به ملت درست نگاه کن!!   
از آدم ها خوشم نمیاد!
می دونم!!!


FYI!

انقدر نوشتن از فیلم ها و کتاب ها رو پشت گوش انداختم که الان پشت گوشم شر از فیلم و کتابه!!! 
Any who!!!
!!سعی می کنم به زودی و خلاصه فیلم ها رو آپ دیت کنم. کتاب ها رو الله الاعلم که کی

Friday, 8 April 2016

There's gonna be blood!!!

جورج بچه خوبیه ولی گاهی انقدر دور و بر آدم می چرخه و حرف می زنه که می خوای سرت رو به نزدیک ترین ستون بکوبی.  قبل از اینکه سوار قطار بشیم یه تاج برگر کینگ با ساندویچش گرفته بود و انقدر رفت و اومد و همه رو عاصی کرد که من به شوخی بهش گفتم 
Uneasy lies the head that wears the crown!!
سه  چهار تا از بچه ها که پشت سرش بودن ادای کشتنش با خنجر و طناب دار و شمشیر و سم در گوش رو درآوردن!! وقتی همه خندیدند و جرج برگشت که ببینه  چی شده. یکی گفت 
Is there not enough water in heavens to wash it white as snow? 
دومی جواب داد
البته که هست! Unking him!!!!
سومی  خطاب به دومی گفت
Oh villain! Smiling damned villain!!
و چهارمی به مچش نگاه کرد که
Oh, look at my wrist! I have  to go! 


پ. ن.
به ترتیب از مکبث، مکبث، ریچارد دوم، هملت و داکتر هوریبل!!



Sunny with a chance of rain!!!

راه می ریم. بارون شدید می گیره. زیر سقف های مغازه ها پناه می گیریم، بارون کم می شه. راه می افتیم. بارون شدید می گیره. می دویم. بارون کم می شه. راه می ریم و وقتی عاقبت نزدیک های پل می رسیم. بارون شدت می گیره و همزمان آفتاب عالمتاب در آسمون می درخشه. خیس و خوشحال به سمت پل که هیچ سقفی برای پناه گرفتن نداره می دیویم و به ارلا که با عصبانیت به سمت آسمون فریاد می زنه 
It doesn't make sense! Make up your mind!!
می خندیم!!

پ. ن. عنوان به وضوح دزدی است از
Cloudy with A Chance of  Meatballs 


Thursday, 7 April 2016

Instagram


پریای خط خطی با همین شناسه روی اینستاگرم هست.   
Just in case!