راه می ریم. بارون شدید می گیره. زیر سقف های مغازه ها پناه می گیریم، بارون کم می شه. راه می افتیم. بارون شدید می گیره. می دویم. بارون کم می شه. راه می ریم و وقتی عاقبت نزدیک های پل می رسیم. بارون شدت می گیره و همزمان آفتاب عالمتاب در آسمون می درخشه. خیس و خوشحال به سمت پل که هیچ سقفی برای پناه گرفتن نداره می دیویم و به ارلا که با عصبانیت به سمت آسمون فریاد می زنه
It doesn't make sense! Make up your mind!!
می خندیم!!
پ. ن. عنوان به وضوح دزدی است از
Cloudy with A Chance of Meatballs
No comments:
Post a Comment