برو باهاش حرف بزن.
می رم حالا.
همین الان داشتی می گفتی از اول سال ندیدیش! الان می ره تو کلاس ها!
فردا!! فردا هم اینجاست!!
زود باش!!! میییییییییسسسسسسسس!!!
هنوز یادم می افته خنده ام می گیره که بچه رو ندیده بودم و دچار عقده نامریی بودن شده بود و اگر لوک هوار نکشیده بود که نرم تو کلاس، امکان نداشت فکر کنم که گفتگویی که در دور و برم جریان داشت، درباره من بود!! اینکه دیگه معلم شاگردهای قدیمی ام نیستم و بیشتر وقتم تو مدرسه رو به رویی با کوچولو ها می گذره، آثار بامزه ای داشته!! یکیش اینه که مثل یه جور عزیز از دست رفته با من رفتار می کنن!! هروقت هم که اونجا کلاس دارم، باید دو سه نفر رو با اردنگی بفرستم سر کلاس های خودشون!!!
No comments:
Post a Comment